و داستان سانسوری که می شويم

دو روز پیش برای اولين بار در وبلاگ هانيه بختيار (که آن را مدتهاست می خوانم) کامنتی گذاشتم که سانسور شد. علاقه ام به اين وبلاگ از آنجا شروع شد که خوب خانم هانيه همسر آقای علی افشاری است و فرزند مشترک خانم فريبا داوودی مهاجر و محمد باقر بختيار است که خيلی وقت است برعکس همسرش خانم داوردی مهاجر خبری از او نيست و نه دستگير می شود، نه هفت تيرش رو می شود، نه جايزه اي-چيزی می گيرد!

و البته خوب بايد از من پرسيد که چرا به وبلاگی تنها به دليل "آدم های اطراف" اين نويسنده علاقه دارم و از ديد کاملاً ابزاری به نوشته های اين خانم جوان نگاه می کنم، که بايد بگويم کاملاً کارم غير انسانی است اما چه کنم در اين قحطی اطلاعاتی شايد بشود ميآن کلام و در فاصله خطوط هانيه فهميد که ذهن زن جوانی که کنار مادرش خانم داوودی مهاجرو همسرش علی افشاری روزگار سپری می کند عامليت پيدا می کند چطور کار می کند و کلاً تفکراتش چيست (چون خودمانيم مادر و همسر ايشان که وبلاگ درست و حسابی ندارند و کلاً ما بايد دست به دامن يک مشت مصاحبه با صدای آمريکا و يک مشت سخنرانی های اين جايزه اون جايزه و يک مشت دستوراتی که در مورد ايران صادر می کنند شويم تا بفهميم در ذهن شان چه می گذرد).

اين فضولی های من البته تنها از سر بيکاری نيست و وقتی که آمريکا لحن اش نسبت به ايران تند می شود و خطرات جنگ پروپاگاندايی، انقلاب مخملی، و جنگ واقعی زياد می شود بسيار بیشتر می شود. چرا که نگران می شوم که اين دوستان ما (يعنی خانم مهاجر و آقای افشاری , و امثالهم) در چه حالی اند و هم اکنون دارند خودشان را به عنوان متخصص مساله زنان ايران و رهبران این جنبش و آن جنبش سياسی ايران به چه گروه از آدم های کله گنده آمريکايی غالب می کنند!

البته من مثل بسياری ديگر از آدم های کلاً "چپ" می دانم که همه اينها کلاً در پاچه مان است اما از بد روزگار بيشترين کنجکاوی من اين است که دقيقاً چطور و چگونه و چه ميزان در پاچه مان است.

الان مدتهاست که سفر فعلا بدون برگشت خانم داوودی مهاجر به آمريکا را دنبال می کنم. من بيشتر به اين علاقه مندام که بدانم در اين بازار داغ متخصص ايران یابی و رهبر اين جنبش و آن جنبش يابی، چه کسانی و با چه پيشينه هايی، و با چه اهدافی و ارتباطاتی تبديل به شخصيت های داغ برای سازمان های مختلف آمريکايی می شوند. خانم داوودی مهاجر از همان روز های اول که وارد آمريکا شدند شروع کردند به داغ کردن و پياز داغ اضافه کردن به پرونده و رزومه کاری خودشان.

همه کسانی که دستشان در کار است می دانند که بسياری از جايزه های حقوق بشری با رايزنی های سياسی همراه است و مثلاً اگر بخواهند به کسی فلان جايزه ديدبان حقوق بشر را بدهند، سياست های پشت اش اگر رو شود و مردم عادی خبر دار شوند که چه بساطی پشت اين جايزه بوده، هرگز کسی نمی تواند به هيچ جايزه اي ببالد. مساله جايزه ها نيستند، مساله سياسی بودن آنها هم نيست. کسانی مثل پروين اردلان که فلان جايزه را می گيرند و بعد هم بايد جواب آدم های بی شرفی مثل حسين را بدهند، کارشان منتهی به آن جايزه نمی شود. همه کسانی که دستشان در کار است می دانند که پروين اردلان چه کار ها کرده و کارهايش چقدر ارزشمند بوده است. اما بخش سياسی جايزه ها و ايجاد ارزش و ضد ارزش آن وقتی جالب می شود و بايد به آن پرداخت که آدم های فرصت طلب از اين مساله سو استفاده می کنند و نه تنها سوار موج می شود بلکه خودشان باد ايجاد می کنند که موج ها تند تر و سريعتر ايشان را به مقصد و مسند قدرت برسانند و در اين راه اگر لازم باشد کلی هم زيان به آدم های با انصاف و جنبش های مختلف در داخل ايران می رسانند.

نمونه اش هم همين خانم داوودی مهاجر است (نمونه بعدی اش حسين درخشان است).

وقتی جايزه بسيار سياسی Human Rights First را به خانم مهاجر می دادند از ايشان يک بيوگرافی چاپ شد که خشم بسيار از دوستان را بر انگيخت. همه ماندند که چه کار کنيم و چه کار نکنيم و سر آخر فرناز سيفی عزيز خيلی منصفانه و با هزار ملاحظه توضيح داد که که کسی که بيوگرافی خانم فريبا داوودی مهاجر را نوشته است، اشتباه کرده و ايشان " هرگز عضو مرکز فرهنگی زنان نبوده است و نمی دانم چرا در این نوشته وی را از اعضای "مرکز فرهنگی زنان" معرفی کرده اند!"

البته همه می دانستند که اين ادعا را کسی نکرده جز خود خانم مهاجر و اگر هم بيوگرافی نويس اشتباه کرده، (که مگر ما احمقيم!) خانم داوودی مهاجر انصاف شان کجا بوده که اين مساله را حل کنند!

البته مساله دروغ گفتن خانم داوودی مهاجر اصلاً مساله مهمی نبود، اما استفاده ايشان از پيشينه تاريخی مرکز فرهنگی زنان و گرفتن اعتبار از اين طريق و سپس خراب کردن اعتبار يک عمر کار شرافتمندانه زنان مرکز فرهنگی است که مشکل دار است. چرا که خانم فريبا داوودی مهاجر که امروز به عنوان "رهبر جنبش زنان" و "بنيانگذار کمپين يک مليون امضا" و هزار ادعای ديگر بلند می شود با با سازمانی مثل NED همکاری می کنند، در ايران جوابش را بايد فعالين کمپين يک مليون امضا به آقايان اطلاعات بدهند و يک شبه به خاطر مسائل شخصی خانم داوودی مهاجر اعتبار يک کمپين کاملاً خود جوش و فعال را همراه خودشان به چاه فاضلاب می برند!


آدم هايی مثل خانم داوودی مهاجر البته خيلی خوب می دانند که سيستم کاری در ايران چطور کار می کند. آنها می دانند که کمپين يک مليون امضايی ها مدام در حال احضار شدن به جلساتی هستند که بايد با آقايانی سر و کله بزنند بلکه بتوانند کارشان را انجام دهند. ايشان می دانند که کمپين يک ميليون امضا يک نفر و دو نفر و بيست نفر و سی نفر نيستند و اصلاً نه رهبری در کار است و نه بنيانگذاری!
ايشان خيلی خوب می دانند و يا اينکه فرض می کنند که اين ادعاهای دروغ ايشان هرگز گندش آن طور که بايد و شايد در نخواهد آمد چرا که به لطف آدم های مثل حسين درخشان فضا به قدری امنيتی و مچی گيری اي و افشاگرانه شده است که خيلی از دوستان ما بی خيال گفتمان عمومی شده اند! من خيلی دوست داشتم به حسين می فهماندم اينکه خانم داوودی مهاجر راست راست در آمريکا راه می رود و دروغ می بافد و هيچکس هم در ايران جرات نمی کند در اين باره درست توضيحی دهد يا اينکه نقدی بنويسد، نتيجه اين فضای پليسی و پی آمد اين فضای امنينتی عجيب و غريب است که بيشتر فعالين حقوق زنان را ناچار کرده که به جای ايجاد گفتمان های عمومی راهی ايميل ليست ها و اسکايپ ها و چت های خصوصی بشوند تا يک وقت برای کسی دردسری درست نکنند!

اين فضای امنينتی داخل ايران و به لطف برادران هميشه در صحنه اطلاعات که خيلی وقت است وجود دارد، اما حسين عزيز اين امنيتی بودن قضايا را ديگر از حيطه قدرت دولت و حکومت خارج کرده و به عنوان يک شهروند مسئول و اولين پرچم دار پست کلنياليسم (با مسئوليت محدود) افتاده است دنبال اطلاعات جمع کردن و استفاد اين اطلاعات در پروژه بومی پست کلنيال مردانه و مردسالارانه خودش!

اين که اين پروژه چقدر مربوط به منافع شخصی حسين است را من هنوز نمی دانم و اما يک حس ششمی به من می گويد که به زودی گندش در خواهد آمد. اما اينکه پروژه اش مردسالارانه است را می توانم با دليل و برهان در يک پست ديگر کامل و مشخص نشان دهم که حسين برخوردش با مساله حقوق زنان در مقابل يک چيزی به اسم امپرياليسم جديد و سياست های فراملی خيلی شبيه به نخبه های بومی گرای مثل شريعتی است و حاضر است برای اين بومی گرايی و مبارزه با امپرياليسم حتی بهترين و بومی ترين حرکت های مردمی زنان را هم بکوبد! یعنی به به اسم مبارزه با امپرياليسم جهانی، پروژه مردسالارانه خودش را دارد پيش می برد!! اينجاست که حسين نمی خواد قبول کند که دولت جمهوری اسلامی ايران با تمام مسائل سياست جهانی در ساختار امنيتی اش مرد سالار است و گيرشان به جنبش بسيار مردمی و (grassroot) يک مليون امضا هم ريشه در همين مردسالاری دارد نه نگرانی های امنينتی شان!


البته دروغ چرا با تمام اين ايراد ها اين بازی های پليسی امنيتی حسين به يک سند های تاريخی جالبی منتهی می شود. امروز که حسين اين سند ارتباط خانم داوودی مهاجر را چاپ کرد خيلی از ما ها خوشحال شديم. چرا که مدتها بود که از اين ور و آن ور می شنيدم که ايشان در NED هستند و به فلان آدم مهم و بهمان آدم مهم اطلاعات اشتباه در مورد جنبش يک مليون امضا داده اند اما هيچوقت مدرکی نداشتيم که اين ارتباط را نشان دهيم که به لطف حسين آن هم پيدا شد.

اشتباه حسين منتها اين است که حتی کار های خيرش هم مايه شر است و با تمام تلاشی که جنبش يک مليون امضا تا به امروز کرده که از هر نوع مادرسالاری دوری جويد و مدام هژمونی های داخل خودش را هم به چالش بکشد حسين در يک جمله نه تنها به دروغ خانم فريبا داوودی مبنی بر بنيانگذار و رئيس بودن دامن زده، بلکه آن را تاييد هم کرده است.

از همه اين مرد سالاری ها بگذريم قربانش بروم سيستم اپوزيسيونی دوستان اصلاح طلب که امروز به آمريکا پناه آورده اند هم همچنان به همان سيستم ايلاتی قبيله اي خانوادگی ايران باقی است و اگر آدم دامادش از NED پول بگيرد خودش هم می شود رئيس جنبش زنان NED و دخترش هم کار های خرده کاری ها را می کند تا که کمی بزرگ تر شود و شعورش بالا رود و شعر ضد زن ننويسد و کامنت من را برای اين شعر ضد زنش سانسور نکند وآماده شغل شريف همه زنان ايران را نمايندگی کردن شود!
---------------

اين مطلب صنم را هم در همين رابطه بخوانيد. صنم هم البته به زبان خودش و تيزبينی سياسی اش به همين مسائلی که من اشاره کرده ام اشاره کرده است. يک مساله مهمی هم نبايد يادمان برود که به دليل رابطه انسانی که خيلی از دوستان با همديگر دارند ملاحظاتی به وجود می آيد و هميشه نمی شود خيلی صادقانه و با جديت با خرابکاری های آدم هايی مثل خانم داوودی مهاجر مبارزه کرد! اين بساط تنها ما بين گروه های زنان نيست و مثلاً من تا به امروز نديده ام که دوستان سابق آقای سازگارا با وجود مخالفت های شديد شان با کار های ايشان، به طور رسمی مخالف خودشان را اعلام کنند و هميشه اين ملاحظات روابط انسانی هم يک عامل موثر در اين سکوت ها و خود سانسوری هاست.

مطلب حسين در اين باره را هم بخوانيد.

اين نوشته نيما هم کم و بيش در همين رابطه شفاف نبودن دوستان است.
-----------
برای کسانی که نمی دانند NED چيست و تاريخچه اش چيست...در سال های هشتاد NED توسط دولت ريگان ايجاد شد که بتوانند به شکل قانونی پول های دولت فدرال را بدون پرسش گويی برای مبارزه تبليغاتی با شوروی و جنگ سرد خرج کنند...اين لينک را برای منابع ببينيد. کارشان هم هرگز کمک به جنبش های دمکراسی خواهانه نبوده بلکه بعد از فروپاشی شوروی تنها کارشان فضولی در کار جنبش های بومی کشور های در حال توسعه و چرخاندن حرکت ها به سمت منافع آمريکا در منطقه های کاری شان بوده است. مشکل ارتباط با اين گروه و پول گرفتن از آنها هم اين است که اگر تن به سياست های شان در منطقه خاورميانه بدهی عملاً بايد بی خيال مساله حقوق زنان بشوی...چون NED يک گروه کاملاً ضد زن و حقوق زنان است و در نهايت هم تنها نگرانی اش حفظ منافع آمريکا در منطقه خاورميانه است و بس! کارنامه کاری شان هم در اوکراين و گرجستان و صربستان و عراق روشن است و خيلی هم درباره اش نوشته اند. اين صفحه خلاصه کوتاهی است به مشکلات اين سازمان! درباره اين سازمان NED و سازمان ضد زن ديگری به اسم IWF بايد بيشتر بنويسم!