اين يک چُس ناله است. اگر حوصله چُس ناله نداريد، باقی اش را نخوانيد. اما مگر می شود که حوصله چُس ناله نداشته باشيد؟ نصف بيشتر شما کير به دست نشسته ايد تا يک زنی، يک جايی قلم به دست بگيريد، افسرده باشد، با قلم اش گريه کند، از عشق بنويسيد، کمی چاشنی بدن اش را هم قاطی کند، شما شق کنيد، احساساتی شويد، به "زنانگی" اش فکر کنيد، دنبال صدای "زنانه" در ادبيات اش بگرديد، برايش افسرده شويد، او بشود قربانی، شما ناجی، شما جق بزنيد، ولو متفکرانه، و او فوق اش بشود فروغِ شما. عکس هايش را بر ديوار های مغازه هاتان بنمایید، شعر هايش را بر سردر وبلاگ هايتان، و وقتی کسی پرسيد کدام شاعر، با صدايی اندوهگين و پر غم بگويد: "فروغ!"

تف به روی تان! تف به روی من اگر اينجا بنشينم برای شما داستان قربانی شدن ام را در اينجا و آنجا بسرايم که شما شق کنيد!

نصف بيشترتان که اينجا فحش خواهر مادر نثار من و هفت جد و آبادم می کنيد، مشکلتان اين نيست که من سکسی می نويسم، يا اينکه هرزه نگاری می کنم. مشکل تان اين است که با اين نوشته ها شق نمی کنيد. شق درد تان را آورده ايد اينجا نمی دانيد چه خاکی تویِ سرتان بکنيد، فحشش را به من می دهيد!

تف به روی تان! تف به روی من! اگر قرار بود برایِ کير شما بنويسم که ...

امروز سوار مترو شده ام به سمت محل برگزاری تظاهرات. يک گروه از بچه های خيابانی که بوی شاش می دهند و کثافت از سر روی شان می بارد سوار مترو شده اند که لابد کمی گرم شوند. در اين ميان دختری زيبا روی که معلوم است جنده رئيسِ گروه است با صدای بلند از يک سر مترو به سر ديگر با دخترکی در حال بحث اند که کدام ايستگاه پياده شوند. ناگهان پسرکِ شايد شانزده هفده ساله که معلوم است وسط اينهمه بچه خيابانی ها به خاطر هيکل گنده اش رئيس شده است، دخترک را هل می دهد و بلند داد می زند: "خفه شو، اين چه وضع رفتار در متروه؟" بعد هم بی تفاوت به رفتاری که به دختر کرده، زير لب آواز می خواند و به ديوار مترو خيره می شود. چشم ام نا خوداگاه هم چشم دختر می شود. انگار تمام وجود اش خرد شده ريخته کف مترو. می خواهم از جا بلند شودم، بروم زير پايش زانو بزنم، التماس کنم که بيايد با من برويم. شايد سيزده سال بيشتر نداشته باشد. معلوم است از خانه فرار کرده. قيافه و سر وضع اش، قيافه و سر وضع بچه فقير نيست. دندان هايش سالم اند. موهايش طلايی است. چشمانش آبی اند. می خواهم التماس اش کنم که از جايش بلند شود، باهم از در مترو بيرون برويم. بعد اش يک کاری خواهيم کرد.او هم به من نگاه می کند. کمی ترسيده است. به رئيس نگاه می کند و پشت چشمی با عشوه نازک می کند. رئيس که متوجه نگاه من شده دخترک را در آغوش می گيرد. از او لب می گيرد، و بعد به من نگاه می کند.

پيش خودم فکر می کنم که گيرم که من می رفتم و زانو می زدم، او که نمی آمد. بايد برود دهانش صاف شود، بيست سال بعد بشود نويسنده و وقتی شرحِ حال می نویسد، حواس اش جمع باشد که چس ناله نکند.... چس ناله نکند که يک مشت الدنگ کير به دست، شق کنند!