شام غريبان حسين امشب است

اين آقای رضا امير خانی نويسنده مورد علاقه "آقا،" در کتاب "ده روز با ره بر" اش افتاده است به دنبال "آقا" به سمت سيستان. اولش خودش می گويد که "مومن در هيچ چهار چوبی نمی گنجد..." بعد مومين و مومنات را می نگرد و برايشان چهار چوب می تراشد و بعد باز نگاه شان می کند و می گويد: "مومن در هيچ چهار چوبی نمی گنجد...." انگاری که هر بار اين ذکر را به خود متذکر می شود يک آهی هم می کشد. انگار دنبال چهار چوب ها آمده که مومن را توصيف کند و وسط دين و ايمان و آقا و مومنين و مومنات گير کرده است و ناجور "گُه گيجه" گرفته است. هی چهار چوب می تراشد و بهم می ريزد و باز هم نمی شود و خلاصه مغز نابغه اش هم نمی کشد و باز به خودش ياد آور می شود که "مومن در هيچ چهارچوبی نمی گنجد..."

امروز به سفره ماهی می گويم اين "جمهوری اسلامی" هم شده است بزرگ ترين "ديگری" در زندگی اين ايرانی ها و همه وجود خودشان را با "وجود" اين "ديگری" می سنجند و اصلاً هم در تقليل گرايی کوتاهی نمی کنند و جمهوری اسلامی همان "ديگری" است که بد است. حالا می خواهد هرچه باشد.

همه اين تفکرات البته از جلسه کوچک دانشگاهی مان با اکبر گنجی سرچشمه می گيرد. گوش تا گوش از پير و جوان جمع شده اند که در محيطی آزاد و "دمکراتيک" به صحبت های اکبر گنجی گوش دهند، از او سئوال بپرسند و گپی بزنند. يک جايی این وسط ها اکبر گنجی آمد در وضعيت اين "ديگریِ" مخوف اين "جمهوری اسلامی" دقيق شد و گفت: ببينيد اين "رژيم" اين است و آن است و همچين هم اين نيست که آن است و مدرن است و به هر حال شبه نظام رای گيری هست و جنگ قدرتی است و....

يکی دستش را بلند کرد که نه خير آقا اينها فاشيست اند.....
آن يکی دستش را بلند می کند: آقا خجالت نمی کشيد اينها در زندان هاشان به زنان ما تجاوز کرده اند. اينها به همه زنان تجاوز کرده اند....
آن يکی عصبانی شد که: چه می گويد آقا اينها مدرن اند؟ اقتصاد اينها عقب افتاده است اينها اقتصاد آزاد را نمی فهمند اينها يک مشت آخوند نفهمند....

از همه البته برای من جالب تر فمينيست 101 های بودند که با مهربانی تمام به گنجی متذکر می شود که رژيم فاشيستی جمهوری اسلامی چه ها و چه ها که با زنان نکرده است و اصلاً زن ها نمی توانند در آن مملکت نفس بکشند و اين جمهوری اسلامی زنان را فاحشه کرده و درصد طلاق بالا رفته و مرد ها مدام زن می گيرند و به زنان شان خيانت می کنند و زنان بدبخت اند و زنان بيچاره اند و زنان....داد و بيداد و شلوغ بازی و کاری به جايی رسيد که اکبر گنجی که فلان سال زندان جمهوری اسلامی افتاده است گفت بابا اينها اينقدر به اندازه کافی گند زده اند که شما لازم نيست دروغ بگوييد که چه کرده اند، چه اصراری به خالی بندی و شلوغ بازی است؟ (نقل به مضمون).

در دلم می گويم لابد يک دليلی هست در اين "ديگری آفرينی" از "حکومت جمهوری اسلامی!" قطعاً يک دليلی هست! "اين ديگریِ" غير آزادِ غير دمکراتيکِ مرتجعِ عقب افتاده که باعث بدبختی زنان ما شده و به آنها تجاوز کرده و آنها را به فحشا کشانده است و حالا هم خودش رفته است زن دوم اختيار کرده طلاق زن اولش را که نمی دهد هيچ، نفقه هم نمی دهده و زن اش را هم ممنوع الکار و ممنوع الخروج کرده است و زن بدبخت اش شده است خانه نشين، از بچه ها نگاه داری می کند...

چند روز پيش اينجا يک شعر از ساقی قهرمان چاپ کردم و شاعرش را ننوشم که کيست. اين شعر داستان جالبی دارد. ساقی قهرمان برايم تعريف می کرد که وقتی اين شعر را برای اولين بار در جمعی از ايرانيان که برای يادبود مختاری و پوينده جمع شده بودند خواند، فحش و بد و بيراه بوده که از جانب جمعيت بر او نثار شده است.

طبيعی است که در شب يادبود عزيزانی (اين را فکر نکنيد به مسخره می گويم، اينها عزيزانی بودند که يک مشت جانی کشتندشان) که به قتل رسيده اند، سخنرانی های ترتيب داده شده يک جور اعتراض نامه های سياسی همراه به چاشنی عزاداری و استفاده از کلمات، ستمکاران، دژخيمان، قاتلان، آدم کشان، بنيادگرايان و امثالهم خواهد بود.

ساقی اما می رود آن بالا شعرش را می خواند:

من آدم نمی شوم

نه آدم نمی شوم

همین رفیق شاعرمان را که دار زدند خوب که گریه کردم گفتم

دیدی مرد و نخوابید با من

آدم نمی شوم


حضار محتمل سياه پوش معترض می شوند و ساقی می گويد : "تک تک شما جمهوری اسلامی هستيد!" (يا يک چيزی در همين مايه ها، فردا از او دقيق اش را می پرسم و خواهم نوشت)*. مردم هم گه گيجه گرفته اند که اين "زنيکه فاسد" چرا در شب عزا به فکر "کس" اش است. ساقی باقی شعر را می خواند:


آدم نمی شوم

اینجا بود

پارسال پیرارسال

می دانستم مختاری، مختاری است اما

نه من آدم نمی شوم

شاید اصلا آدم نیستم من

شاید هم این خاصیت من است

بخوابم با این آدم های عزیز و بگویم، آه، چه مردی

یا بگویم، من مادر پسر این آقای چمیدانم کی هستم

آدم نمی شوم آدم نمی شوم

حالا دست هایم شاید آدم باشد

یا این بافتگی موهایم

اما من آدم نیستم

گردی پستانم آدم نیست این لای پاهایم که اصلا آدم نیست

صدا نه صدایم هم آدم نیست

لب هایم شاید

گاهی توی سینه ام آن چیزی که می تپد، شاید

اما من آدم نیستم


همین محمد مختاری که تکه تکه شد که من خودم دیدم آن کبودی خراشیده ی

دور گلویش را، گفتم حیف حیف

گفتم دیدی مرد و نخوابید با من

آدم نمی شوم

اما شاید این خاصیت من باشد

بگیرم این آدم ها را توی آغوشم بگیرم بگویم، بیا گرم می شوی

و بگویم، آه این شاعر عزیز یکبار در من تپیده

نه آدم نیستم آدم نمی شوم

حالا بیار کتاب هایش را


تک تک آنها که جمهوری اسلامی اند، در بيرون جلسه آن شب حسابی از ساقی می رسند و می فرستندش به امان خدا و شب محتمل با خواندن مقاله اي غم آگين و شاعرانه در مرگ دو عزيز مظلوم مختاری و پوينده اشکی می ريزند و لعنتی به جمهوری اسلامی می فرستند و می خوابند.

بيرون جلسه به خانمی که از دست گنجی عصبانی است که چرا به اندازه کافی حق اين نظام استبدادی اسلامی ضد زن غير دمکراتيک غير مدرن را که مدام بر سر اين "بيچاره" زنان بلا می آورد کف دستش نگذاشته می گويم: "خانم جان منافع شما ايجاب می کند اين حرف ها را بزنی!" ناراحت می شود از دستم که چه منافعی پدر و مادر من زندان کشيده اند و خانواده ما از هم پاشيده و...حق هم دارد! همه اينها شده است، پس چه کنيم! لااقل بياييم اين همه درد و عذاب را تبديل به سرمايه کنيم و يک نفس از اين موقعيت تاريخی که در آن قرار گرفته ايم استفاده سياسی تاريخی کنيم و بنويس ايم. جنايات اين حکومت فاشيستی بر عليه زنان را بنويسيم. چرا ننويسم؟ بنويسيم! من هم می نويسم! اما آن طور که من می نويسم خريدار ندارد! پس طوری بنويسيم که مشمول بودجه های وزارات آمور خارجه اينجا و آنجا و پارلمان اينجا آنجا هم قرار گيرد و ما هم بالاخره به يک نوايی برسيم و خدمتی هم کرده باشيم! دروغگو باشيم، هوچی باشيم، خالی ببنديم، کمی بزرگ اش کنيم، چه اشکالی دارد، مگر همين "جمهوری اسلامی" نبود که مارا بدبخت کرد و به هزار و چهارصد سال پيش فرستاد؟

می گويند که "جمهوری اسلامی" به مردان کثيف اجازه می دهد که بروند همسر دوم اختيار کند تا چهار همسر. خوب اين اينجا در جوامع مدرن مجازات دارد. مردی که خيانت می کند، با هر حال به نحوی مجازات می شود. می گويم:"پس يعنی شما می گويد جمهوری اسلامی همچنان در زندگی خصوصی مردان و زنان ما دخالت کند و اگ رزن زنا کار را مجازات می کند، مردی را هم که از چهار چوب تک همسری بيرون زده است را هم مجازات کند؟" می گويند:"درصد زنانی که به مردان خيانت می کنند بسيار کم است و اگر هم می کنند حتماً دليل خوبی برای اين کار دارند (خوشحال نيستند، شوهر شان دست به زن دارد..)." می گويم: "خواهران- تمام دوران کودکی من دوستان پسر ام با زنان شوهر دار رابطه جنسی داشتند، خوب اين زنان از زير بته که به عمل نيامده اند، اينها مادران شما اند!" چرا بی خود همه چيز را مقدس می کنيد!؟"

آقای گنجی که اينجا از دست من به شوخی ناراحت شده اند که "پای" مادران مان را وسط کشيده ام، از حضار جلسه فعلاً نيمه خصوصی شده می پرسد که "شما نوشته ها ومنش اين خانم را چطور می بينيد!" دوستان حاضر يکی يکی به بالای منبر می روند از اهميت وفا و انسانيست و احترام متقابل و منفور بودن بی بند و باری و "هرجايی" بودن سخن می گويند و گوشزد می کنند. زن موجود مقدسی است و چرا انسان اين تقدس را خراب کند؟

رسيده ام به مهمانی و به خودم اميد داده ام که خوش خواهد گذشت که آقای اويسی مدير رئيس نماينده سابق پيشين فعلی مسئول "واژه" که از قرار يک جای است که "اهل قلم" و "فکر" جمع می شوند و "کار" می خوانند از راه می رسد و نظر به پيامی که برای من فرستاده و نظر به اينکه من يک زن مدرن و غير سنتی و بی خدا و معتبر و بسيار پر اهميت هستم از من دعوت می کند که در برنامه بعدی واژه شرکت کنم و "کار" بخوانم که در اينجا من می گويم: " چی چی چی چی؟ برادر! مدرن بدون خدای بسيار مهم از کجا آمد؟" می گويد: " من وبلاگ ات را می خوانم با کار هايت آشنا ام ...." می گويم: "مدرنِ بی خدایِ مُهم معتبر!"

عصبانی می شود که چرا می خندم و می گويد: "خانم شما در کارتان جدی نيستيد و متاسفانه اگر جدی نباشيد من نمی شود در واژه شرکت کنيد!" می پرسم: "پس يعنی شما دعوتتان را پس گرفته ايد چون من می خندم؟" می گويد: "وقتی به حرف جدی من می خنديد، يعنی جدی نيستيد!" می گويم: " من در بدترين حالت اش زبان ام لال به قبر پدرم هم می خندم، اين چه ربطی به جدی نبودن دارد؟" از آن ور يکی انسان مهربان و دل نازک ناراحت فرياد بر می آورد که " با مرگ شوخی نکنيد، من خواهر ام را تازه از دست داده ام، به مرگ خنديدن بی احترامی به من است." آخرش دوستان و استادان عاقل تر برای تنش زدايی حاضر می شوند و نهايت اش خوش هم می گذرد و خيلی هم خوش می گذرد اما اين من که اينجا نشسته ام الان همين الان در اين شام غريبان حسينی و خواب ام نمی برد! نه که خواب ام نيايد. اين قرص ها که می خورم به قدری خواب آلوده ام کرده است که دارم از خواب می ميرم اما، نمی شود. ننويسم نمی شود!

نشسته ام اينجا با همه اين هيکل گنده مدرن بی خدايم و می انديشم که کاش لااقل زودتر به خودم آمده بودم می رفتم مسجد با مردم گريه می کردم. قبل تر اش با چند تن از دوستان قرار بود برويم مسجد اما مريم پرويد بود و "زن نجس" نبايد به سحن مسجد برود. گفتم چه کاری است مریم جان بيا برويم سر جد ات. اين ها مزخرفات فقه است، خدا برايش چه فرقی می کند که تو خون پس بدهی يا که ندهی! گفت می دانم اما مادرم يک عمر مومن بوده است، بی حرمتی است به ايمان مادر ام. باقی فمينيست ها هم شاکی شده اند و يادشان آمد که فقه مبين شيعه چه الطاف گرانبهايی به زن حائض می کند. همه گی افتادند به لج بازی که من جايی که با پريود من مشکل دارند نمی آيم و اينها ديگر که هستند و در مساجد ايران برای زنانی که خونريزی دارند و می خواهند در ختم عزيز شان شرکت کنند جايگاه ويژه درست کرده اند که يک فقط نجاست داخل نشود و.....

چرا به عزا بنشينم و چرا اصلاً گريه کنم آن هم تنهايی....آدم که تنهايی گريه نمی کند. آدم می رود در جمع مومنين و مومنات در عزا گريه می کند. سوگواری برای "آن ديگری" چيست جز سوگواری برای خود؟ چرا که زندگی و وجود "آن دیگری" قسمتی از وجود "دیگری در خود" است. مردم نمی روند مسجد که به سوگ حسين بنشينند! مردم می روند مسجد به سوگ خودشان و حسين درون خودشان زار می زنند. ديدم مونتاژ انتقادی هم که گويا در حال و هوای سينه زنی است، نشستم تا همين الان که اين آخرين جمله های اين مطلب را می نويسم نوحه گوش دادم و در سوگ اين "جمهوری اسلامی" هايی که اين چند روز ملاقات کرده ام گريستم.

مومن در هيچ چهار چوبی نمی گنجد....

در همين رابطه نوحه خوانی آق مهدی عزيز (بابا دلمان تنگ شده است از وقتی رئيس شده ايد پيداتان نيست!) را از دست مدهيد.
*
الان از ساقی پرسيدم که خاطره را دوباره برايم تعريف کند که با اين حافظه خراب ام خرابش نکرده باشم. توضيح داد که برنامه از طرف انجمن نویسندگان در تبعید برگزار شده بود و جمعیت حاضر هم با صدای بلند اعتراض نکردند. "وقتی که برنامه تموم شد تعدادی از دوستان اعتراض کردند و از من خواستند که توضیح بدم چرا این شعر نوشته م و خوانده م و چرا در جلسه ی یادبود، عزاداری برای مختاری و پوینده و من دارم از خوابیدن با این آدم حرف میزنم که آدم محترمی است. و چرا اعصاب مردم عزادار را خرد می کنم با این بی احترامی."‬
"‫من در بین شعرخواندن، گفتم که به قتل های زنجیره ای اعتراض ندارم چون این رسم است و مردم هم مخالفانشان را حذف می کنند، روشنفکران هم مخالفانشان را حذف می کنند و چون همه به حذف فیزیکی و معنوی مخالفانشان دست می زنند ما نمی توانیم فقط از جمهوری اسلامی بخواهیم که این کار را نکنند. فرهنگ حذف دگراندیش باید حذف شود.
و بعد هم توضیح دادم که دگراندیشان ما هم تحمل دگراندیشان خودشان را، که مذهبیون و افراطیون و ... می شود و یا گروه های مارکسیستی و فاکشیون ها را ندارند و حذف میکنند ‫و خود ما هم دوستهای خودمان را حذف می کنیم و می ریزیم سرشان می کشیمشان، پس باز هم ‫نمی شه فقط از جمهوری اسلامی بخوایهم که مودب باشه!
ساقی که من را هميشه به خنديدن نصيحت می کند، تعريف کرد که آن شب تا نصفه شب او را محاکمه کردند و او هم خنديد. بعد از مدت ها هم هنوز در مهمانی ها و جمع ها او را محاکمه می کرده اند و می گفتند:"تو خمینی هستی، چون شرم نداری و از بالا نگاه می کنی!"
---------



غلط های املائی را به بزرگی خودتان ببخشيد که اديتور ندارم مدتی است. از آقای محترمی که کتاب امير خانی را داد که بخوانم بسيار ممنونم ام.
کسی می دونه که چرا من ديگه ping نمی شم؟