نقد از همه رقم ادبی، زيبايی شناختی، فمنيستی

به لطف مصطفی خلجی مهربان بود که بنده چند وقت پيش يک قطعه موسيقی از آقای محسن نامجو بدستم رسيد در ابتدا فک ام آمد پايين که بابا عجب چيزیه. عيال را صدا کرم که بيا و ببين چی پيدا کردم که او هم هیجان زده شد و سه روز و سه شب "گفتا من آن ترنج ام" از بلند گو های خانه مان پخش می شد. همان روز ها به خاطر هيجان ناشی از يافتن همين قطعه آهنگ آن را به عنوان عيدی روز عيد سعيد فطر به دوستان و همکاران فرستادم و توضيح دادم که دليل خوشحالی ام این اصواتی است که بابا به عنوان يک خواننده از خودش در می آورد و تلفیق شعر خواجوی کرمانی با همان "گفتا-گفتم" های حافظ است:

شب اش خانه مغز متفکر گروه کيوسک مهمان بوديم و عيال موسيقی ای تازه يافته را با هيجان برای آقای مغز متفکر گروه کيوسک پخش کرد و ایشان فرمودند "مزخرف است." ما گفتم ولی تلفيق...گفت:"بابا مزخرف است." گفتيم ولی تکنيک آواز خوانی ...گفت " می گم مزخرفت است."
در راه خانه به عيال گفتم بابا این طرف هم هيچی موسيقی بارش نيست فکر می کنند يک گروه فکستنی کيوسک که همان دايرستريت قلابی است را راه انداخته اند موسيقی حاليشان می شود...این طرف نامجو خداست.

گذشت و بعد از چند روز مصطفی لطف کرد و چندين آهنگ ديگر را برايم فرستاد و ديدم به جان شما هر کدام را ده ثانيه هم نمی توانم تحمل کنم. گذشت این "زلف بر باد مده" با آکتورسی خانم مير ابراهی بعد از "بی سيرت شدن" ایشان و بر باد رفتن حيثيت عمومی شان و به جان عزيز تان من آنقدر از آن ويديو احمقانه حرص خوردم که دور روز طول کشيد تا من به طور کامل و بدون فحش دادن و خاموش کردن کامپيوتر-فقط و فقط به نيت تحقيقات- توانستم تمام وديو را ببينم.

موسيقی و شعرش به کنار اگر بخواهيم نقد فرهنگی بکنيم شما تصور کنيد که زنی با عامليت کامل تشريف ببرد و برود و با همراه و شريک جنسی خود به گايمان مشغول شود و فيلم گايمان توسط شريک نامرد او لو برود و در مقابل چشمان اذهان عمومی طرف بی سيرت شود و همراه با تن زن اذهان عمومی هم گاييده شوند تا لحظه ای، ثانيه ای اذهان عمومی به این فکر کنند که آن زن که بر روی مردی نشسته بود و خرامان بالا و پايين می رفت گاييده که نمی شد هيچ تمام ما را هم به گا خواهد داد.

زهی خيان باطل....

بنده اميد وار بودم که بعد از وديو سکسی خانم مير ابراهيمی ما موج تحليل ها و تفسير ها را در باب جنسيت و جنسگونگی زنان داشته باشيم که به لطف آقای نامجو آب توبه بر سر آز زن بی سيرت شده ريخته شد و در يک موزيک وديو جواد در حالی که خانم مير ابراهيمی عشوه شتری های معصومانه نثار اذهان عمومی می کردند نامجو با صدای بز خواند:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنياد نکن تا نکنی بنيادم

و خلاصه همان طور که ساليان سال است که ما کلی سايه سر داريم که برايمان غيرتی می شوند، نگران می شوند، خودکشی می کنند، چاقو کشی می کنند، و نهايت شعر می گويند، این بار محسن نامجو سايه سر خانم میر ابراهيمی شد و خواند:

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
شره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

و خوب نهايتاً هم:
يار بيگانه نشو... وگرنه...می زنم خوار مار دهن جنده

ای بابا بگذريم...*

رفيق شفيق مان آيدا خانم هم در این باب قبلاً نوشته بود.
توکای مقدس هم امروز نوشته است: قبری که بهش می خندی!!
عيال هم در کامنت دونی آيدا مقاله مانندی نوشته که عيناً اینجا می گذارمش...حقوق کپی رايتی اش را به جای جهاز به من بخشيده است.

درباره محسن نامجو، یا گفتار در روش
کاوه پزشک برای کامنتدونی وبلاگ پیاده....25 جون 2007

درباره نامجو ما با نوعی موسیقی تلفیقی روبه رو هستیم؛ به قول خود آقا تلفیق بلوز با موزیک سنتی ایران.

ظاهرن چیز غریبی در مورد این موسیقی وجود دارد. هنرمند مربوطه در یکی دو مصاحبه برای توضیح دادن این امر غریب ادعا کرده است کارهایش را باید در چارچوب زیبایی شناسی خاصی فهمید که او نام آن را «پست مدرن» گذاشته است. دراینجا حسی به ما میگوید که بغرنج (پرابلمتیک) ی در کار است. بدی هم که نیست که ما از آنجا که بیکار هستیم و کار و زندگی نداریم سردرآوریم که بغرنج مربوطه دقیقا از کجا آب میخورد.

اول از همه باید توجه کنیم که تفسیر اثر هنری و ربط دادن آن به یک سنت زیبایی شناسی در خود اثر انجام نمیشود. اثر هنری در خوداش تنها یک اثر هنریست. ما نیاز به اثر دیگری داریم که اثر هنری اولیه را بررسی میکند و طی استدلالهایی آن را به فلان و بهمان مکتب یا سنت فکری متصل میکند.

درباره کارهای نامجو مثل تقریبا همه کارهای دیگر در فرهنگ ما این اثر دوم هرگز خلق نمیشود. یعنی کسی آوازی میخواند و بعد کسانی اغلب به طور شفاهی ادعاهای بی سر و تهی درباره آن میکنند (گوزگوزهایی درباره آن میکنند.)

بنابراین تا آنجا که به برخورد متودیک با پدیده های فرهنگی مربوط میشود، ما با دو موضوع کاملا مستقل از هم مواجه هستیم. اول یک اثر موسیقی تلفیقی که میشود اجزای مختلف آنرا بررسید و بالا و پایین و زشت و زیبای آنرا دقیقا معلوم کرد، و دوم با یک سری ادعا درباره آن اثر هنری (مثلا اینکه اثر مربوطه «پست مدرنیستی» است) که از نظر استدلالی وجودی مستقل از بحث اول دارد و جور دیگری باید با آن برخورد کرد.

خوب، ما موضوع اول را به منتقدان موسیقی وامیگذاریم و به بخش دوم، یعنی به تفسیر مشخصی که از پدیده فرهنگی مورد نظر در دست است، میپردازیم.

تفسیر موسیقی نامجو، مطرح کردن این تز که «موزیک تولید شده توسط محسن نامجو ذیل زیبایی شناسی پست مدرن قرار میگیرد» طبعا یک بحث «استتیک» است. برای تحلیل کردن و سر در آوردن از صحت و سقم تز مربوطه ما لازم است اول به ادبیاتی که حول اثر هنری تولید شده توسط محسن نامجو تولید شده است مراجعه کنیم و ببینیم چرا و بنابر چه استدلالهایی ادبیات مربوطه اثر هنری مربوطه را به «زیبایی شناسی پست مدرن» مربوط دانسته. [حاشیه: بررسی ما بنا به تعریف باید سلبی باشد. ما میخواهیم نشان بدهیم که تز مربوطه نادرست است. در عین حال ما میتوانیم مقاله دیگری بنویسیم و اثباتا استدلال کنیم که فرضا محسن نامجو پاک در قید قافیه سازی و تقلید رباعی است و ایراد این کار را نشان بدهیم. اما این استدلال ربطی به تز پست مدرنیسم ندارد مگر اینکه ما خود را به نوعی تئوری مجهز کنیم. ایجاد کردن این «نوعی تئوری» بسیار پیچیده خواهد بود و به این راحتیها نیست. به طور خلاصه این «نوعی تئوری» عبارت خواهد بود از یک تئوری بومی شده پست مدرنیسم برای فرهنگ جامعه ما که (یک) ماهیت «امر پست مدرن» را در فرهنگ ما توضیح میدهد، و (دو) جای قافیه سازی و تقلید رباعی را در امر پست مدرن نشان میدهد. این پروژه ای دهن سرویس کن است و به این راحتیها نیست.]

ظاهرن مهمترین متنی در زمینه تز مورد بحث ما مطرح است مصاحبه آقای نامجو با رادیو زمانه است.

نامجو درین مصاحبه تا آنجا که به کار ما مربوط است استدلالهای زیر را میکند:

نامجو میگوید:

مثلا قطعه‌ای الان مدنظرم هست روی یک شعر حافظ است با این ریتم: «زآن یار دلنوازم/ شکری‌ست با شکایت/ گر نکته‌دان عشقی/ بشنو تو این حکایت». کاری که من ساخته بودم براساس یک‌سری بازی‌های زبانی با شعر حافظ بود. اینطوری: «زآن یار/ زآن یار/ زآن یار/ زآن یار دلنوازم/ شکری‌ست با شکایت/ در زلف/ در زلف/ در زلف چون کمندش/ ای دل م‌پیچ کانجا/ سرها/ سرها/ سرها بریده/ بی/ سرها بریده/ بینی/ سرها بریده بینی/ بی‌جرم و بی‌جنایت». این تاکیدی که روی کلمات هست، بخاطر رساندن بیشتر و اغراق‌آمیزتر معنای شعر حافظ است

استدلال نامجو به عبارت دیگر ازین قرار است: چند بار تکرار کردن چند کلمه در یک مصراع از شعر حافظ یک «بازی زبانی» است. «بازی زبانی» معنای شعر حافظ را «بیشتر» و «اغراق آمیزتر» میکند.

این استدلال اگر بی معنی نباشد بسیار سطحی است. نامجو توضیح نمیدهد این «بازی زبانی» که تنها عبارت از چندبار تکرار کردن قسمتی از یک شعر کلاسیک است دقیقا چیست. در واقع نامجو یک مفهوم را (بازی زبانی) بدون هیچ توضیحی تنها به قصد منکوب کردن مخاطب به میان حرف اش پرتاب کرده است بی آنکه معنی آنرا و مهمتر ارتباط ساختاری آنرا با استدلال اش مشخص کند.

نامجو بلافاصله میگوید:

استفاده‌ این‌طوری از شعر یا استفاده از اشعار، به این شکلی که گفتم بیشتر توجه به فرم است تا محتوا. آن‌طوری خواندن شعر حافظ باعث تاکید روی محتوایش می‌شود، ولی در اصل ما می‌خواهیم شعر حافظ را از محتوا خالی کنیم. یعنی به این کار نداریم که این شعر چه معنایی دارد، صرفا به این فکر کنیم که یکسری کلام است که دارد در کنار ملودی‌ها قرار می‌گیرد و اگر چنین نقدی به من می‌شود می‌توانم قبول بکنم، چون خودم عمدا هیچ وقت به معنی درجه‌ای اول اهمیت را نداده‌ام.

به عبارت دیگر نامجو به «فرم» توجه دارد نه «محتوا». و میخواد شعر حافظ را از محتوا خالی کند. این وسط فقط معلوم نمیشود که کار نامجو «بازی زبانی» برای اغراق آمیز کردن معنی شعر حافظ است یا از معنی خالی کردن شعر حافظ. طبعا «بازی زبانی» آقای نامجو نمیتواند در آن واحد هم از معنا خالی کند هم معنا را اغراق آمیز و بیشتر سازد. اگر فرض کنیم که نامجو نظرش را نسبت به پاراگراف بالا عوض کرده هم معلوم نیست که چند بار تکرار کردن یک قسمت از شعر حافظ چطور قرار است آنرا از معنی خالی کند یا از معنی خالی کردن شعر حافظ اصلا چه ارزش زیبایی شناختی یا فلسفی یا اجتماعی یا...دارد.

[در توضیح شقایق نورماندی از آن تو/ عقاید نوکانتی از آن من] با سه‌تار آن را اجرا کردم. این کار ملودی‌اش و طرح موسیقیایی‌اش شبیه چندتا از کارهای دیگر است. یعنی در مایه‌ دشتی‌ست و تلفیق‌شدن گام دشتی و شور با یکی‌ـدوتا گام غربی و همچنین شور. شعرش هم طی مسافرتی یک‌دفعه، در سال ۲۰۰۳ آمد. در شعر هم عقاید است،‌ «عقاید نوکانتی از آن من/ شقایق نرماندی از آن تو». بطور کلی یک‌جوری بیان عقل و عشق است. هرچی که مربوط به عقل و اندیشه‌ است مال من و هرچی که دلی‌ست و احساسی، مثل یک گل شقایق، مال تو.

نامجو این را جوری بیان عقل و عشق میداند. ظاهرن نامجو چیزی شنیده است که برای «پست مدرن» بودن بایستی ضد عقل بود و سپس به سرعت برای اعلام وفاداری به بی عقلی دست به دامان عقاید نوکانتی و شقایق نورماندی شده است. این تضاد عقل و عشق در حد اندرزهای عرفانی پیشامدرن از قبیل «پای استدلالیون چوبین بود» باقی میماند. نه «عقاید نوکانتی» نه «شقایق نورماندی» ارتباط ساختاری یا مفهومی با متن نامجو پیدا نمیکنند و توضیح داده نمیشوند و تنها قرار است قلمبه گویانه مخاطب را منکوب کنند.

نوآوریها و خلاقیت نامجو هم در حد خوشمزگیها و مزه پرانیهای مخصوص ما باقی میماند:

مثلا توی یک کاری به اسم «گیس» که از ساخته‌های جدیدترم است یک کار این‌طوری انجام داده‌ام. ما همیشه تعبیر زلف آشفته را در ادبیات زیاد داشتیم، «زلف آشفته‌ی معشوق» خیلی به کار رفته یعنی حافظ اصلا رو به معشوقه‌اش می‌گوید:‌«زلف آشفته و خوی‌کرده و خندان لب مست»، ولی هیچکس به این فکر نمی‌کند که خب، در کنار این زلف آشفته امروز ما می‌توانیم به زلف صاف و صوف هم فکر کنیم و زلف صاف و صوف هم عاملش چی هست، سشوار.

و چه باید گفت درباره خلاقیت ذهنی که پست مدرنیسم اش کشف کردن این است که میتوان «سشوار» را به «زلف پریشان» یار حافظ اضافه کرد. کشف چنین اموری واقعا هم از «هیچ کس» برنمیاید جز ذهن نابغه پست مدرن تربت جامی ما.

در نتیجه به نظر من تنها راه مواجهه با محسن نامجو و محسنهای نامجو نشاندن پرت و پلاهایشان است بر جایگاه اتهام و در دادگاه عقل. و این هم ممکن نیست جز ترویج متد تحلیلی و زبان ساده و روشن که، مثل میکروسکوپ، ادعاهای قلمبه ما قوم زوال یافته خاورمیانه ای ِ «ژیان سوار ِعشق ِ سرعت» را زیرش گذاشت و خوش خیمی یا بدخیمی آنها را معلوم کرد.

----------------
*دوستان در کامنت دونی متذکر شدن که عکس ها و فيلم عشوه شتری خانم مير ابراهيمی بدون اجازه نامجو به قصد دوباره با سيرت کردن خانم مير ابراهيمی این بار توسط سايت تهران اونيو صورت گرفته. بنابر این نقد فمنيستی/فرهنگی/نشانه شناختی/آب حوض کشی بنده به این سايت بر می گردد.
در ضمن اون يارو ها که باهاش آدم روی تکست رو خط می کشن رو چه جوری می شه؟