وقتی کسی را به جرم لواط می گيرند، اعتراف هم می گيرند
با يکی از دوستان همجنسگرايم از تورونتو به تهران همسفر بوديم. پنج سال پيش بود. به من زنگ زد که «چه غافلی اين "گی های" ايرانی يکی از يکی باحال ترند. الان هم يک "گی پارتی" دعوتيم که زود باش حاضر شو بيايم دنبالت. »بنده هم سر صبر لباس پوشيده و ساعت هفت شب بود که در لابی فلان هتل معروف تهران مشغول قهوه خوردن با حداقل سی نفر دختر و پسر همجنسگرا بوديم. آدم های بسيار معمولی و بی خبر از گفتمان های همجنسگرا های غربی. بقول پيام انگار حس خود را دنبال کرده بودند و به هم رسيده بودند.بدون هيچ پيشينه فرهنگی-تاريخی از وسط تاريکخانه متفاوت بودن همديگر را يافته بودند. همه جور بودند: "غرتی"، "خرخون"،"بچه پولدار، جنوب شهری، سبزه، سفيد، قد بلند، قد کوتاه. وقتی به در خونه بچه پولدارشان رسيديم، مهمانی شروع شده بود. بنده هم حس فضولی ام نگذاشت و جيک و پيک همه را پرسيدم و نوشتم. داستان هاشان يکی از يکی شگفت انگيز تر بود. ولی از همه جالب تر داستان م و م بود که پنج سال بود باهم زندگی می کردند.
م و م يک مهندس صنايع و يک گرافيست بودند که در خانه م مهندس باهم زندگی می کردند. خانواده م گرافيست از ماجرا کاملا با خبر بودند و خانواده م مهندس هم به روی خودشان نمی آوردند. داستان زمانی جالب می شود که م گرافيست روزی در خانه مشغول کار بوده که ناگهان ماموران انتظامی وارد خانه می شوند و مشغول جمع کردن ديش ماهواره از بالکن. سه مأمور معذور در حال خط و نشان کشيدن برای م گرافيست بودند که متوجه عکس های عاشقانه م و م در سر تاسر خانه می شوند. ظاهرا يکی از مأمورين به آنيکی می گويد که اين ها "بچه کونی اند" و اصرار می کند که م گرافيست را بازداشت کنند. در ميان سه مامور با اينکه دو نفر مخالف بازداشت م بودند مأمور سوم با استناد به اينکه اينها فاسدند مأمور مافوق را راضی می کند. م دو هفته در بازداشت می ماند. خانواده م دربند همگی در آمريکا بوده و هيچ يک از بازداشت م خبر دار نمی شوند. خانواده م مهندس او را مخفی می کنند که مبادا بلايی سرش بيايد. و اينجا دوستان "گی" م در بند به دادش رسيده و برايش وکيل می گيرند. م دربند تعريف می کرد که بازجو فقط و فقط کتکش می زد که اعتراف به "بچه کونی" بودن بکند. بازجو ظاهرا آلبوم عکس های م و م را به م دربند نشان می داده و تهديدش می کرده که بلا به به روزگارت می آوريم اگر اعتراف نکنی که "کونی" هستی. و چه بلايی بهتر از مجازات اعدام؟ م دربند البته از قبل می دانسته که چنين اعترافی چه مفهومی دارد. م را که به پزشکی قانونی می برند، جانش نجات می يابد. پزشکی قانونی گواهی می دهد که م هرگز از مقعد دخول نداشته و م را با چند ضربه شلاق آزاد می کنند. م گرافيست می گفت که بازجو چنان فشاری به او آورده برای اعتراف که ممکن بوده سر خودش و معشوقش را به باد دهد. به عبارتی وقتی کسی را به جرم لواط می گيرند، اعتراف هم می گيرند.
اما مساله همجنسگرايی در ايران با مساله دخول از مقعد يا همان "اينال سکس" خودمان کمی تا قسمتی متفاوت است. در يکی از اين مجتمع های مسکونی در تهران زندگی می کرديم. يادم هست که بسياری از پسر های بزرگتر از من برای من تعريف می کردند که با سایر پسر های همسايه رابطه جنسی دارند. اينکه چه می کنند را هم برايم تعريف کرده بودند. سکس از مقعد برای آنها يک تفنن بود، نوع کنجکاوی لذت بخش نوبتی. انواع و اقسام هم داشت. بعضی ها که "نامرد تر" بودند باسنشان را سفت می کردند و اجازه دخول به دوستشان را نمی دادند. بعد ها از خيلی از دوستانم پرسيدم که آيا تجربه های مشابه ي در کودکی/نوجوانی داشته اند يا خير! بسياری جواب مثبت دادند. خيلی از اين دوستان من همجنسگرا نسيتند ولی اولين تجربه های سکسی خود را برای کنجکاوی هم که شده با همجنس خود داشته اند.
تابو بودن مساله جنسيت باعث شده که تحقيقات درست و حسابی در مورد همجنسگرايی نوجوانان ايرانی نشده است. تابو بودن سکس هميشه آنرا به خفا می برد. سکس در خفا را سخت می شود بررسی کرد. پرادايم های مساله سکسواليتی در ايران با همه جای دنيا متفاوت است و نياز به نقد و بررسی دارد. دو جوانی که در مشهد به جرم لواط اعدام شدند، اگر هم همجنسگرا بودند از گفتمان همجنسگرايی مرسوم در غرب بی خبر بودند. چه بسا درست مانند دوستان بچگی من با ديدن يک فيلم "سوپر" به هيجان آمده و آنچه باهم مي توانستند را کرده اند.
مطلب سيما را هم بخوانيد
با يکی از دوستان همجنسگرايم از تورونتو به تهران همسفر بوديم. پنج سال پيش بود. به من زنگ زد که «چه غافلی اين "گی های" ايرانی يکی از يکی باحال ترند. الان هم يک "گی پارتی" دعوتيم که زود باش حاضر شو بيايم دنبالت. »بنده هم سر صبر لباس پوشيده و ساعت هفت شب بود که در لابی فلان هتل معروف تهران مشغول قهوه خوردن با حداقل سی نفر دختر و پسر همجنسگرا بوديم. آدم های بسيار معمولی و بی خبر از گفتمان های همجنسگرا های غربی. بقول پيام انگار حس خود را دنبال کرده بودند و به هم رسيده بودند.بدون هيچ پيشينه فرهنگی-تاريخی از وسط تاريکخانه متفاوت بودن همديگر را يافته بودند. همه جور بودند: "غرتی"، "خرخون"،"بچه پولدار، جنوب شهری، سبزه، سفيد، قد بلند، قد کوتاه. وقتی به در خونه بچه پولدارشان رسيديم، مهمانی شروع شده بود. بنده هم حس فضولی ام نگذاشت و جيک و پيک همه را پرسيدم و نوشتم. داستان هاشان يکی از يکی شگفت انگيز تر بود. ولی از همه جالب تر داستان م و م بود که پنج سال بود باهم زندگی می کردند.
م و م يک مهندس صنايع و يک گرافيست بودند که در خانه م مهندس باهم زندگی می کردند. خانواده م گرافيست از ماجرا کاملا با خبر بودند و خانواده م مهندس هم به روی خودشان نمی آوردند. داستان زمانی جالب می شود که م گرافيست روزی در خانه مشغول کار بوده که ناگهان ماموران انتظامی وارد خانه می شوند و مشغول جمع کردن ديش ماهواره از بالکن. سه مأمور معذور در حال خط و نشان کشيدن برای م گرافيست بودند که متوجه عکس های عاشقانه م و م در سر تاسر خانه می شوند. ظاهرا يکی از مأمورين به آنيکی می گويد که اين ها "بچه کونی اند" و اصرار می کند که م گرافيست را بازداشت کنند. در ميان سه مامور با اينکه دو نفر مخالف بازداشت م بودند مأمور سوم با استناد به اينکه اينها فاسدند مأمور مافوق را راضی می کند. م دو هفته در بازداشت می ماند. خانواده م دربند همگی در آمريکا بوده و هيچ يک از بازداشت م خبر دار نمی شوند. خانواده م مهندس او را مخفی می کنند که مبادا بلايی سرش بيايد. و اينجا دوستان "گی" م در بند به دادش رسيده و برايش وکيل می گيرند. م دربند تعريف می کرد که بازجو فقط و فقط کتکش می زد که اعتراف به "بچه کونی" بودن بکند. بازجو ظاهرا آلبوم عکس های م و م را به م دربند نشان می داده و تهديدش می کرده که بلا به به روزگارت می آوريم اگر اعتراف نکنی که "کونی" هستی. و چه بلايی بهتر از مجازات اعدام؟ م دربند البته از قبل می دانسته که چنين اعترافی چه مفهومی دارد. م را که به پزشکی قانونی می برند، جانش نجات می يابد. پزشکی قانونی گواهی می دهد که م هرگز از مقعد دخول نداشته و م را با چند ضربه شلاق آزاد می کنند. م گرافيست می گفت که بازجو چنان فشاری به او آورده برای اعتراف که ممکن بوده سر خودش و معشوقش را به باد دهد. به عبارتی وقتی کسی را به جرم لواط می گيرند، اعتراف هم می گيرند.
اما مساله همجنسگرايی در ايران با مساله دخول از مقعد يا همان "اينال سکس" خودمان کمی تا قسمتی متفاوت است. در يکی از اين مجتمع های مسکونی در تهران زندگی می کرديم. يادم هست که بسياری از پسر های بزرگتر از من برای من تعريف می کردند که با سایر پسر های همسايه رابطه جنسی دارند. اينکه چه می کنند را هم برايم تعريف کرده بودند. سکس از مقعد برای آنها يک تفنن بود، نوع کنجکاوی لذت بخش نوبتی. انواع و اقسام هم داشت. بعضی ها که "نامرد تر" بودند باسنشان را سفت می کردند و اجازه دخول به دوستشان را نمی دادند. بعد ها از خيلی از دوستانم پرسيدم که آيا تجربه های مشابه ي در کودکی/نوجوانی داشته اند يا خير! بسياری جواب مثبت دادند. خيلی از اين دوستان من همجنسگرا نسيتند ولی اولين تجربه های سکسی خود را برای کنجکاوی هم که شده با همجنس خود داشته اند.
تابو بودن مساله جنسيت باعث شده که تحقيقات درست و حسابی در مورد همجنسگرايی نوجوانان ايرانی نشده است. تابو بودن سکس هميشه آنرا به خفا می برد. سکس در خفا را سخت می شود بررسی کرد. پرادايم های مساله سکسواليتی در ايران با همه جای دنيا متفاوت است و نياز به نقد و بررسی دارد. دو جوانی که در مشهد به جرم لواط اعدام شدند، اگر هم همجنسگرا بودند از گفتمان همجنسگرايی مرسوم در غرب بی خبر بودند. چه بسا درست مانند دوستان بچگی من با ديدن يک فيلم "سوپر" به هيجان آمده و آنچه باهم مي توانستند را کرده اند.
مطلب سيما را هم بخوانيد