بنده ديشب نقد شدم، توسط دو نفر آدمی که شديدا قبولشان دارم. البته باز هم بايد فکر کنم ولی يکمی وا مونده ام. مريم نبوی نژاد دامت برکات می گفت که ببم جان تو داری راجع به يک سری تابو ها مي نويسی و اين تابو شکستن ها کار هر مرد حلاجی نيست، می گفت به نظرش نوع زبان من و طنز موجود در نوشته هایم ممکن هست که مفهوم اين را بدهد که بنده کار خودم را خيلی جدی نمی گيرم. اينکه به عنوان مثال مساله سکسواليته را با طنز مطرح می کنم، می تواند کار من را به ابتذال بکشاند. يکی هم نبودن صدای زنانه در نوشته هایم بود و اینکه زنانه گی خودم رو با همان واژگان مردانه به تمسخر می گيرم. که البته سر اين باهم کمی کل کل کرديم. اينکه مثلا آنچه که من می نويسم زمخت است و خاصيت نريده (از لغتنامه پيدا کردم به معنی نر بودن) و صدای نرين آن بيشتر است. حالا البته قرار است مريم برايم مثال بياورد تا که بفهمم منظورش دقيقا چيست. مساله طنز و نرين بودن صدايم را بعدا به آن می پردازم که آن بسی مهمتر است-ولی از ديشب که در خواب داشتم فکر می کردم به اين نتايج رسيدم.
اول از همه بنده مشکل زبانی دارم. به اين معنی که خيلی از مفهوم ها را که به زبان انگليسی در فکرم شکل می گيرند را نمی توانم بطور کامل و با استفاده از لغات موجود در زبان فارسی توضيح بدهم. در زبان فارسی تبحر ندارم و اين به اين معنی نيست که فقط از دانش فارسی محدود خودم استفاده مي کنم. بنده برای هر کدام از اين پست ها کلی لغتنامه دهخدا و لغتنامه های فارسی به انگليسی و برعکس را استفاده مي کنم. اما بعد از استفاده از اين منابع هم باز نمی توانم منظور دلخواه خود را بيان کنم.
اين مسأله وقتی در مورد جنسيت و سکسواليتی هست بيشتر مشکل ساز می شود و من بيشتر بايد سراغ انگليسی به عنوان زبان کمکی بروم. اين را قبلا هم گفته ام ولی معادل دقيقی برای لغت سکس در فارسی وجود ندارد. آميزش جنسی، رابطه جنسی، و ... هيچکدام معنی لغوی سکس را ندارند. نتيجه اينکه در بسياری از متون فارسی لغت "سکس" با حروف الفبای فارسی/عربی به عنوان لغت کمکی استفاده می شود. يکی هم تابو بودم مساله جنسيت در خود زبان فارسی امروزه است. آنچه در فارسی محاوره اي برای بيان و توضيح مسأل سکسی/جنسی استفاده می شود اغلب در حوزه اخلاقی مبتذل شمرده می شود. و آن واژگانی که در حوزه نوشتاری برای بيان سکسی/جنسی استفاده می شود هم غالباً نا مأنوس است. کتاب های فقهی بهترين منابع برای استفاد از واژگان سکسی/جنسی ی اخلاقی ی غير مبتذل، ولی عمدتا عربی و غير مصطلح هستند. يکی دو کتاب آموزش مسأل جنسی/سکسی هم که در حوزه علمی/فيزيوليژيکی به زبان فارسی خواندم يا از واژگان فيزيوليژيکی غربی نوشته شده با الفبای فارسی استفاده کرده بودند، و يا که همان واژگان فقهی را. من در این رابطه تحقیقات نکرده ام، ولی استفاده هنجار از زبان فارسی يکی از مشکلاتم است: مشکل ابتذال آنچنان که در حوزه اخلاقی تعريف می شود. و اين هم به نظرم مشکل درونی زبان فارسی محاوره اي است . آنچه در محاوره، نه در ادبيات فقهی ، پزشکی، علمی...برای بيان مسأل جنسی استفاده می شود در حوزه اخلاقی مبتذل است. اينکه من با اين تعريف ابتذال موافقم يا خير خودش بحث طولانی است.
البته تعريف من از ابتذال در حوزه اخلاقی تعريفی نيست که عليرضا دوستدار مبادرت به جمع آوری آن در صفحه ابتذال در وبلاگ فارسی کرده است. ابتذالی که من از آن سخن می گويم ابتذال جنسی در زبان هست که در انگليسی هم برای خودش ماجرا دارد. و البته با کمال پر رويی دلم ميخواهد اعتراف کنم که اين نوع ابتذال من هدف مند است. "سکسوال ولگاريتی" يا همان ابتذال جنسی در زبان انگليسی هم منهای بخش زيباشناسانه اش يک بخش گردن کلف اخلاقی دارد. کلمه "فاک" به معنی گاييدن هنوز بار اخلاقی منفی دارد و در بسياری از فيلم های تلوزيونی سانسور می شود. استاد تاريخ سکسواليته بنده سر کلاس شايد ده ها بار لغت "فاک" را استفاده مي کرد. ابوريحان (استادم که وب سايت ندارد) معتقد بود که تاريخ سکسواليتی را بدون استفاده از لغت "فاک" نمی توان درس داد. او معتقد بود بحث "سکسوال ولگاريتی" در زبان بحث عبثی است که نهايتا به گناه بودن هر نوع آميزش جنسی در سنت يهودی-مسيحی ربط دارد. اين گناه بودن سکس (حتی از نوع مجاز آن در دين های مسيحی/يهودی مابین زن و شوهر) است که سکسواليتی در زبان را تابو می کند. ابوريحان که اصولا عشق-فوکو بود معتقد بود وارد کردن مساله اخلاق در زبان سکسواليتی کاری است بيهوده که تاريخ سکسواليتی نشان می دهد آنچه دور از اخلاق بوده امروزه اخلاقی است. اگر اخلاق آن هم نه از نوع هيومنستی آن بلکه از نوع موراليستی-مذهبی وارد بحث سکواليتی شود و ملاک و محک باشد بايد در اين گفتمان را به کلی تخته کرد. من هم مانند ابوريحان استادم فکر مي کنم بکار گرفتن واژگان عاميانه/محاوره اي سکسی/جنسی در زبان نوشتاری به شکستن تابو های جنسی در زبان کمک می کند. که البته در زبان فارسی اين چالشی است بس دشوار. زيراکه در جدال بين ابتذال اخلاقی و ابتذال علمی/زيباشناسانه اين واژگان محاوره ای سکسی همواره بازنده اند.
بنده هنوز زبان خودم را برای بيان مساله سکسواليتی در زبان فارسی نيافته ام. زبانی که فعلا استفاده می کنم جواب گو نيست. اگر می خواهيد خوب متوجه تناقض های فردی من بشويد سری به قسمت کامنت ها بزنيد و ببينيد که من به خاطر استفاده از اين زبان محاوره اي چه پيشنهادات جالب اما مبتذل اخلاقی به من ميشود. که البته در نوع خودش بسيار قابل بررسی است. بگذريم که با تمام اين ادعا ها بنده از خوانندگان بی نام و نشانی که به من پيشنهاد آميزش جنسی می دهند به خاطر استفاده بی سليقه شان از زبان فارسی دلگير و نارحت هم می شوم.
در ميان کتابهای آسمانی که من میشناسم هيچ کتابی به اندازه قرآن اروتيک نيست. وعدههای بهشت متمرکز است بر آميزش جنسی با حورالعين و نيز پسربچهها (غلمان). چشم و ابرو و اندامی که از زنان بهشتی در قرآن توصيف شده، چقدر میتوانسته برای اعراب جزيره العرب هوسانگيز و اشتهاآور باشد. (در اين باره به خصوص به دو کتاب از ابراهيم محمود پژوهشگر عرب بنگريد که هر دو را انتشارات رياض الريّس در بيروت چاپ کرده است: جغرافيای لذتها در قرآن (جغرافيه الملذات فی القرآن) و سکس و قرآن (الجنس و القرآن). در قرآن آيهای هست درباره آميزش جنسی با زنان از پشت (Anal sex) که تفسيرهای مفصلی از آن شده است: نساءکم حرث لکم، فأتوا حرثکم انی شئتم، يعنی زنانتان کشتزارهای شما هستند؛ از هر سو که خواهيد به کشتزارتان درآييد. فقيهان بسياری معتقدند که حکم جواز دخول در دُبُر زن (Anal sex) را از اين آيه میتوان استنباط کرد. فقيهان ديگری هم هستند که به کراهت شديد آن باور دارند. اقليتی هم به حرمت آن فتوا دادهاند. خود داستان يوسف و زليخا هم آناندازه به چشم فقيهان اروتيک به نظر میآمده که روايتی از امامان آوردهاند که زنان را از خواندن سوره يوسف بازداريد و در عوض آنها را به خواندن سوره نور (به خاطر آيات حجاب) واداريد. در قرآن لذت جنسی يکی از برترين لذتهای اين جهان و آن جهان شمرده شده است. از روايتها و حديثها چيزی نمیگويم که مدار اغلب آنها بر محور جنبه اروتيک زن است و به زن به چشم يک ابژه جنسی نگاه میشود. احکام مختلفی هم که برای زن صادر شده مبتنی بر همين برداشت جنسی از زن است. محققان عرب مجموعه روايات اسلامی را درباره زن به طور مستقل گردآورده و چاپ کردهاند که اميدوارم روزی به فارسی ترجمه شود. همه اينها نشان میدهد که جامعه پيامبر جامعهای است به شدت دلمشغول به سکس، به اين معنا که سکس از طبيعیترين و غريزیترين فعاليتهای آدمی قلمداد میشده است. پيش از اسلام در جزيرة العرب هجده نوع ازدواج وجود داشته است، از جمله اين شيوه که اگر زنی هوس خوابيدن با مردی را داشت، بر سر در خانهاش پارچه قرمزی میآويخت و مردان با اين نشانه به سراغش میآمدند و زن با هر کدام که میپسنديد میخوابيد. زنی که با مردان مختلف میخوابيد، اگر آبستن میشد اين حق را داشت که پدر فرزندش را انتخاب کند و اغلب هم مردان از پذيرش پدری سر باز نمیزدند (گاهی هم انتخاب نمیشد مثل مورد زياد ابن ابيه؛ يعنی زياد فرزند پدرش).
کارِ ما از رفتن به مونتريال به گذشتن از تورنتو کشيد. به دعوت کانون ايرانيان دانشگاه تورنتو، قرار است، روز چهارشنبه، بيست و هفتم ژوييه، ساعت هفت بعدازظهر در دانشگاهِ تورنتو سخنرانی کنم. موضوع گفتارِ من «ميراث اروتيسم در اسلام» خواهد بود.
در اين گفتار میکوشم، بيشتر، پرسشهايی را طرح کنم که به گشايش افقِ تازهای در پژوهشِ سنتِ ايرانی-اسلامی ياری میکنند. آيا در تاريخِ اسلام، چيزی به نام اروتيسم وجود دارد؟ سرچشمه، دامنه و منابع آن چيست؟ پژوهش در ميراث اروتيک اسلامی چه سودی برای مسائل و دغدغههای امروزی ما دارد؟ نسبتِ بنيادگرايی اسلامی با اروتيسم چيست؟
طبيعی است که بخشی از اين پرسشها در مقايسه ميان سنتِ اسلامی و سنت مسيحی-غربی جوانه میزنند. در اين چارچوب، تلاش میکنم با تکيه بر مقولاتِ الاهياتی بنيادينی چون «تجسد»، تفاوت رويکرد اسلام به بدن و دريافت مسيحی از آن را بازنمايم و به پارهای از نتايج آن اشاره کنم و سرانجام اين پرسش را دراندازم که نوع فهم ما از مقولهای چون خداوند به اروتيسم چه پيوندی دارد.
با يکی از دوستان همجنسگرايم از تورونتو به تهران همسفر بوديم. پنج سال پيش بود. به من زنگ زد که «چه غافلی اين "گی های" ايرانی يکی از يکی باحال ترند. الان هم يک "گی پارتی" دعوتيم که زود باش حاضر شو بيايم دنبالت. »بنده هم سر صبر لباس پوشيده و ساعت هفت شب بود که در لابی فلان هتل معروف تهران مشغول قهوه خوردن با حداقل سی نفر دختر و پسر همجنسگرا بوديم. آدم های بسيار معمولی و بی خبر از گفتمان های همجنسگرا های غربی. بقول پيام انگار حس خود را دنبال کرده بودند و به هم رسيده بودند.بدون هيچ پيشينه فرهنگی-تاريخی از وسط تاريکخانه متفاوت بودن همديگر را يافته بودند. همه جور بودند: "غرتی"، "خرخون"،"بچه پولدار، جنوب شهری، سبزه، سفيد، قد بلند، قد کوتاه. وقتی به در خونه بچه پولدارشان رسيديم، مهمانی شروع شده بود. بنده هم حس فضولی ام نگذاشت و جيک و پيک همه را پرسيدم و نوشتم. داستان هاشان يکی از يکی شگفت انگيز تر بود. ولی از همه جالب تر داستان م و م بود که پنج سال بود باهم زندگی می کردند.
م و م يک مهندس صنايع و يک گرافيست بودند که در خانه م مهندس باهم زندگی می کردند. خانواده م گرافيست از ماجرا کاملا با خبر بودند و خانواده م مهندس هم به روی خودشان نمی آوردند. داستان زمانی جالب می شود که م گرافيست روزی در خانه مشغول کار بوده که ناگهان ماموران انتظامی وارد خانه می شوند و مشغول جمع کردن ديش ماهواره از بالکن. سه مأمور معذور در حال خط و نشان کشيدن برای م گرافيست بودند که متوجه عکس های عاشقانه م و م در سر تاسر خانه می شوند. ظاهرا يکی از مأمورين به آنيکی می گويد که اين ها "بچه کونی اند" و اصرار می کند که م گرافيست را بازداشت کنند. در ميان سه مامور با اينکه دو نفر مخالف بازداشت م بودند مأمور سوم با استناد به اينکه اينها فاسدند مأمور مافوق را راضی می کند. م دو هفته در بازداشت می ماند. خانواده م دربند همگی در آمريکا بوده و هيچ يک از بازداشت م خبر دار نمی شوند. خانواده م مهندس او را مخفی می کنند که مبادا بلايی سرش بيايد. و اينجا دوستان "گی" م در بند به دادش رسيده و برايش وکيل می گيرند. م دربند تعريف می کرد که بازجو فقط و فقط کتکش می زد که اعتراف به "بچه کونی" بودن بکند. بازجو ظاهرا آلبوم عکس های م و م را به م دربند نشان می داده و تهديدش می کرده که بلا به به روزگارت می آوريم اگر اعتراف نکنی که "کونی" هستی. و چه بلايی بهتر از مجازات اعدام؟ م دربند البته از قبل می دانسته که چنين اعترافی چه مفهومی دارد. م را که به پزشکی قانونی می برند، جانش نجات می يابد. پزشکی قانونی گواهی می دهد که م هرگز از مقعد دخول نداشته و م را با چند ضربه شلاق آزاد می کنند. م گرافيست می گفت که بازجو چنان فشاری به او آورده برای اعتراف که ممکن بوده سر خودش و معشوقش را به باد دهد. به عبارتی وقتی کسی را به جرم لواط می گيرند، اعتراف هم می گيرند.
اما مساله همجنسگرايی در ايران با مساله دخول از مقعد يا همان "اينال سکس" خودمان کمی تا قسمتی متفاوت است. در يکی از اين مجتمع های مسکونی در تهران زندگی می کرديم. يادم هست که بسياری از پسر های بزرگتر از من برای من تعريف می کردند که با سایر پسر های همسايه رابطه جنسی دارند. اينکه چه می کنند را هم برايم تعريف کرده بودند. سکس از مقعد برای آنها يک تفنن بود، نوع کنجکاوی لذت بخش نوبتی. انواع و اقسام هم داشت. بعضی ها که "نامرد تر" بودند باسنشان را سفت می کردند و اجازه دخول به دوستشان را نمی دادند. بعد ها از خيلی از دوستانم پرسيدم که آيا تجربه های مشابه ي در کودکی/نوجوانی داشته اند يا خير! بسياری جواب مثبت دادند. خيلی از اين دوستان من همجنسگرا نسيتند ولی اولين تجربه های سکسی خود را برای کنجکاوی هم که شده با همجنس خود داشته اند.
تابو بودن مساله جنسيت باعث شده که تحقيقات درست و حسابی در مورد همجنسگرايی نوجوانان ايرانی نشده است. تابو بودن سکس هميشه آنرا به خفا می برد. سکس در خفا را سخت می شود بررسی کرد. پرادايم های مساله سکسواليتی در ايران با همه جای دنيا متفاوت است و نياز به نقد و بررسی دارد. دو جوانی که در مشهد به جرم لواط اعدام شدند، اگر هم همجنسگرا بودند از گفتمان همجنسگرايی مرسوم در غرب بی خبر بودند. چه بسا درست مانند دوستان بچگی من با ديدن يک فيلم "سوپر" به هيجان آمده و آنچه باهم مي توانستند را کرده اند.
مطلب سيما را هم بخوانيد
زن زيادی، نماينگر خلاق نبودن يک کارگردان فمنيست است که تنها هدفش از فيلم ساختن مطرح کردن مشکلات زنان ايران است . تهمينه ميلانی تمام خواص يک فيلم خوب را فدای هدفش که ز برابری بين زن و مرد است می کند. اما اين برابری از نوع کليشه های موجود در ذهن مادران ماست. از همان نوعی که در آن مردان يا خيانتکارند يا خنگ. اگر زرنگ باشند در اولين فرصت به تنها زنشان خيانت خواهند کرد چرا که می توانند و قانونی هم می توانند. پس به مردهای زرنگ اطمينان نتوان کرد و بايستی ايشان را دو چشمی پاييد. آنها هم که به زنانشان خيانت نمی کنند آدم های خوب و خنگی هستند که يافت می نشوند يا که فنا می شوند. دو کاراکتر مرد موجود در فيلم از اين دو نوع اند. يکی دلال صفت زنباره عیاش است و آن يکی مردی ساده و پاک دامن. در مقابل هر کدام از اين مردها هم محض رعايت برابری زنی تعبيه شده پاک و آن ديگری ناپاک. جالب از همه ديدگاه قضاوت گونه خانم ميلانی در مورد مساله پاکی و عدم پاکی است. مرد ناپاک ذاتاً ناپاک است او را از زندگی خفت بارش گريزی نيست. زن ناپاک اما از ناپاکی مردان است که ناپاک شده. او ذاتاً پاک است و در نهايت هم به ذاتش باز خواهد گشت. و اما ملاک ناپاکی چيست جز خيانت در امر مقدس زناشوشی که البته اين نوع خيانت مختص مردان است و تنها متهم زن به خيانت نيز در آخر فيلم بی گناهی اش ثابت می شود.
جدا از رابطه سطحی بين کارکتر ها، ميلانی سعی کرده قسمتی از مشکلات يک زن ايرانی را به نمايش بگذارد. زن ايرانی که استقلال مالی دارد برای حفظ آبرو هنوز اسير شوهر عياشی است که دوستش ندارد. زنی که بخاطر فقر و محروميت تن به ناپاکی داده!!! زنی که بخاطر ناموس به قتل رسيده. و در مقابل شخصيت های زن داستان مردانی وجود دارند، نه شخصیت هایی که مردند. مردی که به خاطر کمبود های جنسی دوران جوانی عياش است و به زنش خيانت می کند. مردی که از ترس خيانت زنش او را به قتل رسانده.
در تمام فيلم دو دستگی کارکترها به زن و مرد کاملا مشخص بود. شخصيت مردان فيلم تنها در گرو زنان هست که معنی پيدا می کند و مردان فيلم از عدم شخصيت پردازی رنج می برند. و آنچه بيننده از شخصيت مردان دستگيرش می شود بيش از آنچه من اينجا نوشته ام نخواهد بود. اين نوع نگرش کليشه اي به رابطه زنان و مردان در را به روی خلاقيت هنری و شخصيت پردازی می بندد.
در تمام طول فيلم خانم ميلانی سعی می کند که درس اخلاقی فيلم را به بيننده تحميل کند. و نتيجه اخلاقی فيلم چيزی نيست جز اينکه زنان ذاتا خوبند و مردان بد . زن خوب آن است که کار کند از برای استقلال مالی و پاک دامن باشد و اين پاک دامنی را به کودکانش بياموزد. مرد خوب آن است که که به زن خوب و پاک دامن احترام بگذارد و به او خيانت نکند و حق و حقوق زن خوب را پايمال نکند. و آن زن که پاک دامن نيست بخاطر وجود مردان است که ناپاک است و آن زن سعی کند هرچه سريعتر دامنش پاک کند که حق و حقوقش رعايت شود. و اگر پاک نباشد، مر او را حقی نیست.
ژانرای زن زيادی، درامای هيجان انگيز است. ولی نه درامايش اشک آدم را در می آورد، نه از هيجانش قلب می ايستد. تازگی ها يک فيلم حقوق زنانی در همين ژانرای درامای هيجان انگيز ديدم که واقعا شاهکار بود. فيلم محصول استراليا است و داستان يک زن خانه دار ميانسال است که در روز تولد شوهرش برای او هديه اي جز يک ویديو با بازی زن ندارد. الکساندريا تمام مشکلاتی را که خانم ميلانی در چند کاراکتر خلاصه کرده يکی پس از ديگری در بر می گيرد. فيلم پروژه الکساندريا شخصيت پردازی را که فيلم ميلانی ندارد به بهترين شکل ممکن داراست. تمام فيلم پروژه الکساندريا در يک اتاق، با سه بازيگر فيلم برداری می شود. تمامی نکات اجتماعی که مد نظر خانم ميلانی هست در فيلم پروژه الکسانديرا با خلاقيت بی نظيری گنجانده شده است. شايد فردا يک دی وی دی از اين فيلم را برای ميلانی هديه بردم. حتما اين فيلم را ببينيد ولی انتظار نداشته باشيد که لذت ببريد.
خدا الهی اين مهدی جامی را برای بلاگستان حفظ کنه. هميشه وقتی درد وجود همه را می گيره، مهدی مرهم و همراهه. نوشته اش را بخوانيد
چرخه باطل سرخوردگی و مجازات تفاوت
حجاب و تفاوت
ياداشت های عليرضا حقيقی را در اين مورد بخوانيد. عليرضا حقيقی آناليست سياسی رسمی آگورا ست! ما يک آگورا داريم که هفت ساله آخر هفته ها جمع می شويم و آنجا مي زنيم در سر و کله هم و بحث می کنيم. از وقتی هم مرتضوی روی کار آمده، يک مشت از اين اصلاح طلب های تبعيدی و تبعيدی پشيمان هم به ما اضافه شدند. آقای حقيقی هم از همين گروه اول هست. نقد های سياسی اش خيلی خوب هستند.ممکن هست که مطالبش اول حرص تان را در بياورد که در اين صورت يک ليوان آب بخوريد و بعد خوب فکر کنيد و آنگاه خواهيد فهميد که "چه با حال!!" اينکه «چی شد احمدی نژاد شد» تا که همه تحليلگران سياسی انگشت به دهان بمانند، بماند. ولی وبلاگ حقيقی اين مساله را بهتر از خيلی از اين تحليلگران آبدوغ خياری برسی کرده. بخوانيد:
غافلگيری انتخاباتی
چند نکته کوتاه درباه انتخابات
رأی دادن برای حالگيری
بی بی سی خاورميانه هم يک قسمتی برای نظرات در مور رأی به احمدی نژاد گذاشته بود که جالب هست.
در ضمن هنگام خواندن اين مطالب به تاريخ پست شدن هم توجه کنيد. نکته اين که وقتی همه داشتند کرسی شعر می گفتند، آقای حقيقی اينها را نوشته. من که بلد نيستم، آنها که بلدند به اين وبلاگ لينک بدهند که همه بلاگستان بهره برد انشاألّله!!! يکی هم دست من را بگيرد اين بلوگ رولينگ را به من خنگ بياموزد.
من هنوز نفهميدم که چرا زرتشتيان ايران مردگانشان را خاک می کنند. اصولا بر مبنای آيين زرتشتی مردگان را در کوه می گذارند تا که جسد غذای لاشخورها شود. پارسی های هندی هنوز هم به اين طريق برای مردگان خود مراسم بر گذار می کنند. کسی در اين مورد چيزی می داند؟ آيا به لاشخور سپردن مردگان در ايران ممنوع است و اگر هست از کی؟
زن ترک که برای تحقيقات چند ماه پيش به يک معبد زرتشتی سر زده بود، از بی اطلاعی کلی مردم در مورد زرتشتيان و عقایدشان مي گفت. آيدا که با چند نفر ديگر با يکی از موبدان زرتشتی قرارکی داشت، تعريف می کرد که يک دانشجويکی هم با دوربین در جلسه حضور داشته و قصد ربط دادن اسلام و دين زرتشتی را داشته و معتقد بوده که در اين مساله تحقيقات کافی نشده است. بگذريم که اين شرق شناس های عمری است که دارند دواليزم زرتشتی را در تمام اديان دنيا پيدا می کنند. ظاهرا طرف هيچ چيز جز فروهر انداختن زرتشتی بودن نمی دانسته و بسی کفر آيدا را در آورده.
در بيست و شش سالی که از زندگی من و پيروزی انقلاب اسلامی عزيزمان می گذرد به هزار و يک دليل که که يافتنش کار مردمشناسان است، ايران قبل از اسلام بسی خاطر خواه پيدا کرده است. دين زرتشت هم بر همين اساس کلی طرفدار پيدا کرده. فقط به يکی نقره فروشی در يکی از بازارهای سنتی ايران تشريف ببريد و موج فروهر ها، سربازان هخامنشی، سنگ های پاسرگاد و,...مشاهده کنيد
من فکر می کنم که اين نوعی واکنش به اسلام سياسی است که انقلاب عزيز مان به ارمغان آورده. و البته چهره خبيث اسلام تروريست هم که بوش و دار و دسته و رسانه های وابسته و البته اسامه و دوستان ترسیم کرده اند در اين مساله بی تاثيیر نبوده. خيلی شنيده ام که جوانک های ايرانی ساکن آمريکای شمالی بقدری از هويت مسلمان خود سرخورده اند که خودشان را همه جا پرژن معرفی می کنند. وقتی از آنها سوؤال می شود اغلب خود را زرتشتي ای معرفی می کنند که به زور مسلمان شده اند.
اکستابی که خود مرد دينداری بود ديدگاه های روانشناسانه و عرفانی به دين داشت. از جدايی دين و سياست شديدا طرفداری می کرد و معتقد بود که آنچه دين زرتشتی را از بين برد حمله مسلمين نبود و دين سياسی زرتشتی بود که در دوران ساسانيان مرگ اين دين برای هميشه را حاصل شد. اکستابی معتقد بود که اگر ساسانيان زرتشت سياسی را به مردم زورچپان نمی کردند، دين زرتشتی امروز پاسخگوی بسياری از نياز های معنوی بشريت بود.
قابل توجه اون آدم هايی که مدام در حال قضاوت کردن هستند: استاد عزيز بنده از کراوات بدش می آيد و در ناف آکسفورد هم کراوات نمی زند. من هم از کراوات بدم می آيد. به شما هم نمی آيد، بی خود اين قلاده را بر گردن خود نزنيد.
اين بهداد ملقب به عين الّله (چشمان درشتش را بنگريد) برادر من است. من و بهداد از شکم يک مادر زاده شديم و پدرمان هم يکيست. من و بهداد همديگر را دوست داريم، و با هم مهربان هستيم. من در يک روز زمستانی در آفتاب گرم کاليفرنيا به دنيا آمدم. بهداد در يک روز تابستانی در تهران چشم به جهان گشود. من در ايران بزرگ شدم. بهداد در کانادا. جوامع بين الملی من را آمريکايی می داندند و بهداد را کانادایی. من از بهداد خيلی بيشتر ايرانی ام. بهداد از من کانادايی تر است. من و بهداد باهم به آمريکا رفتيم. دم در آمريکا من را با سلام و صلوات راه دادند و به من خوش آمد گفتند. دم در آمريکا جلوی بهداد را گرفتند. به دست بهداد يک ورقه صورتی دادند که روی آن نوشته شده بود: «ملاحظات: متولد ايران.» من و بهداد در اتاقی که در آن يک عکس بوش، يک پرچم آمريکا، و يک تلوزيون بود منتظر مانديم. تلوزيون فقط فاکس نيوز پخش می کرد. فاکس نيوز خبرهايش راجع به ايران بود و در ميز گردی خطر هسته اي شدن ايران را با لهجه جنوبی بررسی می کردند. عين الّله با آن چشمان درشتش به فاکس نيوز خيره شده بود. عين الّله وانمود می کرد که خونسرد است. من راه می رفتم و با زبان مادری عزيزم به بوش فحش می دادم. در اتاق دو نفر پاکستانی، يک نفر کره اي، و ده نفر سفيد پوست بلوند وجود داشتند. از يکی از سفيد پوستان پرسيدم که شما با اين کله بلوندتان اينجا چه می کنيد؟ با لهجه شديد گفت: آخر ما ايرلندی هستيم. بهداد را بيست دقيقه سوؤال پيچ کردند. هيچکس را بيست دقيقه سؤوال پيچ نکردند. من و بهداد از يک مادر ترک و يک پدر رودباری زاده شديم. من در آفتاب گرم آمريکا- بهداد در ايران. اين استاد ياسر است. او يک اسکاتلندی است. استاد ياسر در ايران متولد شده، پس او يک تروريست است.
اين بهنام است. او برادر من است. او يک کانادايی-ايرانی است. بهنام برای اينکه وارد اين دانشگاه بشود کلی زحمت کشيده.بهنام خيلی نترس است. بهنام از تنها چيزی که می ترسد مامورين ف.ب.اي و مهاجرت آمريکاست. او با ويزای دآنشجويی در آمريکا زندگی می کند. بهنام هر لحظه نگران است که او را از امريکا اخراج کنند و درسش نا تمام بماند.
بهنام نقاش است، او تروريست نيست.
اين تيمسار محمد باقر ذوالقدر است. او يک ايرانی است. او تفنگدار است و نقاشی بلد نيست. او با اسامه بن لادن دوست است. سردار ذوالقدر با اسمامه و الظواهری باهم در سودان تفنگ بازی می کردند. سردار ذوالقدر در سودان ياد گرفت که: «فرهنگ، سياست، انديشه و ديانت از هم جدا نيست و بسيجي نمي تواند نسبت سياسي كشور و مسائلي كه به امنيت و منافع ملي ايران مربوط است بي تفاوت باشد.» برای همين سردار ذوالقدر دوستان عزيزش را که مشغول کشت و کشتار در دنيا هستند در ايران پنهان کرده است. سردار ذوالقدر معنی منافع ملی را نمی فهمد. برای همين به روی کار آمدن پرزيدنت احمدی نژاد هم کمک کرده است. بهنام سردار ذوالقدر را نمی شناسد. او از پای تلفن داد می زند که «اينها اين همه آدم می کشند که به بهشت بروند؟ می خواهم به بهشت نروند مادر...ها!!» اميد هم سردار ذوالقدر را نمی شناسد. او فکر می کند امنيت کشورش با حمله به عراق و بر اندازی صدام تامين شده است. اميد امروز کشورش امنيت ندارد. عراق هم امنيت ندارد. ايران هم....
به نظر من بزرگترین قشر سکسیستها را خود زنان٬ بخصوص فمنیستها تشکیل میدهند. علتاش هم اینه که در مورد جنس مخالفشون خیلی کم اطلاعات دارند. البته قسمت زیادیش هم همون مباحث عرف هست شامل فرهنگ و غیره و غیره که باعث میشه به زنان ظلم بشه. ولی همون خانمهای محترم٬ توی چنین جامعهیی که کافیه بگن فلان مرد به من چپ نگاه کرده تا یارو رو بفرستن آب خنک بخوره٬ هم احساس ظلم شدگی میکنن. چرا؟ چون بخشی از این حسشون وهمه. چون آنقدر نگران جنس خودشون بودند که هیچوقت علاقهیی نداشتن در مورد جنس دیگر بیشتر از پوستهی سطحی کنجکاوی کنن. واسه همین یک سری ذهنیاتی دارن که خیلی پایه و اساس درستی نداره (در واقع به هیچ وجه چرایی برای این ذهنیاتشون ندارن) و خوششون هم نمیاد کسی زیر سوال ببره این ذهنیاتشون رو. بزرگتریناش هم این ذهنیت پیش فرض هست که فکر میکنن که فقط پسرها از لذت جسمانی میبرن و در واقع این ماجرا بین زن و مرد٬ هدیهیی هست که زن به مرد میده و منتگذار هستند و الی آخر. حرف آخر اینکه اگر میخواهید پخته بودن دختری را بسنجید نظرش رو در چنین موردی سوال کنین.
ما کی اين را گفتم...؟اين طور نباشد که شما برای خودتان کلی گويی بفرماييد همچنان که با يکی-دوتا زن نیمچه فمنيست گشته اید و نتیجه گیری می فرمایید. در اين مورد کلی خاص با شما موافقم. در فرهنگ شريف ما نسوان از آلت جنسی خود بسی استفاده ابزاری نموده و بر اين باورند که اگر رابطه جنسی برقرار کنند شق القمر نموده اند. غافل از آنکه ارگازم زنانه بسی نکو تر و به بعضی از روايات حتی هفت بار برتر از ارگازم مردانه است. از اين رو زنان را بايد که به دنبال مردان بدوند و گدايی رگازم هفت برابر نکوتر نمايند. بگذريم که تئوری زياد است و وقت اندک. اما از ديدگاه علم جنتيک بدليل اينکه ما زنان ماهی يکی تخمک ساخته و شما مردان ماشاالله روزانه ميليونها اسپرم تهيه می فرمايد-از بهر اجاقتان- تخمک ما را ارزش بيش تر از اسپرم شماست. آقا داروين و ساير دانشمندان امور تکاملی بر اين باورند که شما هزينه زيستی کمتری برای يک اسپرم می دهيد و هزينه زيستی يکی تخمک نسوان بسی بيشتر ازا سپرم شماست. از اين رو اين شما مردان هستيد که بايد از بهر ما زنان بدويد تا که ما شما را به همسری بر بگزینيم و برايتان کودکان بزاييم تا قيامت انشا الّله. از ديد دنيای بنده نگاه کنی فرقی نمی کند، يکی لقمه سکس است..اين همه دعوا ندارد. حالش را ببريد. تازه لازم نيست حالش را با زنان ببريد، با مردان هم می شود.
در ضمن فارغ التحصيلی هم شديدا مبارک اين هم شوخی ما بود با شما به دل مگير!