عجب بساطی شده. من تلوزيون معمولاً نگاه نمی کنم چون عصبی می شوم اما اين فرح خانم ما را مجبور کرده که با دقت تمام شبکه های خبری (سی ان ان، فاکس، سی ان بی سی، ای بی سی، ...) را نگاه کنيم. از ديروز اين فاکس و سی ان ان شلوغ اش کرده بودند که عده از آنارشيست های شرورشی که برای اعتراض به جنگ به سمت گردهمايی جمهوری خواهان در حال حرکت اند، توسط نيروهای صلح دستگير شده اند. نيروهای صلح صد البته همان نيروهای ضد شورش اند که بعد از آمدن بوش اسمشان شده "نيروهای پاسدار صلح!" بعد هم کم کم تعداد اين آنارشيت ها زياد شد و به دويست و شصت و خرده اي رسيد و سی ان انی ها هم اعلام کردند که بعله اينها خيلی آدم های خطرناکی بودند، شيشه شکانده اند، گوجه تپانده اند و حتی به لباس مردم وايتکس پرتانده اند. من هم خنده ام گرفته بود که حالا اگر هرجای ديگر دنيا جز "دمکراسی های غربی" بود، شورشی های آنارشيست شده بودند، نيروهای مقاومت، نيروهای طرفدار دمکراسی، نيروهای آزادی خواه. بعد هم که گندش در آمد و معلوم شد کلی از اين آدم های "خطرناک" خبرنگار بوده اند از جمله خانم امی گودمن گودمن از Democracy Now و دو تهيه کننده ديگر از اين برنامه. بعداً البته اينها آزاد شدند اما مزخرفاتی که پليس در حاشيه اين دستگيری ها گفته خيلی شبيه به مزخرفات "اقدام بر عليه امنيت ملی" خودمان است.
مساله خشونت نيروهای سرکوبگر دولتی (انواع و اقسام پليس و نيروهای اطلاعاتی) هميشه مساله جدی بوده است در آمريکا و در هشت سال کثافت کاری آقايان نيوکان ها (خدا لعنت شان کند) بد و بد تر هم شده است. اگر يادتان باشد خود من و کلنگ حدود سه سال پيش از تظاهرات روز کارگر در نيويورک بر می گشتيم که پليس به خاطر يکی کلاه ستاره سرخ، کلنگ را نگاه داشت و رسماً ما را گاييد.
چند وقت پيش نيکی يک ويديو از خشونت "نيروهای پاسدار صلح" بر عليه گروه صلح طلب Code Pink را گذاشته بود در وبلاگ اش که وحشتناک بود. به قول نيکی با وجود اينکه من هم آنچنان عاشق اين کد صورتی های ضد جنگ نيستم واقعاً از اين بيچاره ها هيپی تر و ناناز تر و مهربون تر آدم ضد جنگ پيدا نمی شود و حتی اينها را هم پليس کتک می زند. از این ويديو ها اين روز ها زياد پيدا می شود، اما اين يکی برای من جالب بود (که باز هم از طریق نیکی) که سمبل قديمی دختری که گل جواب خشونت نيروهای سرکوبگر می دهد، اين روزها تبدیل شده است به اسپری های اشک آور و گاز فلفل پاسخ گل: خودتان ببينيد که "برتر ترين" دمکراسی جهان اين روز ها به چه روزی افتاده است.
حوصله تحليل ندارم اما من نمی دانم اين همه خشونت کاملاً ايدولوژيک می خواهد نسل جوان آمريکايی ها را به چه تبديل کند؟ يک مشت عامل ترسو در خدمت سيستم؟ اين چيزی است که من روزانه در اين مملکت مشاهده می کنم: سياه هايی که از ترس اينکه محکوم به وحشی بودن نشوند همگی دارند مراتب ترقی و پيشرفت در راه تمدن را تند تند می پيمايند و به هيچ چيز اعتراض ندارند. فقير هايی که معتقد اند تنبل اند و اگر خودشان تنبل نبوده اند، حتماً نياکان شان بوده اند و اين سرنوشت تاريخی شان است. زن هايی که با جديت معتقد اند بعضی کار ها مناسب زنان نيست و از نظر روحی و جسمی آمادگی کارهای پر در آمد را ندارند. زنان کشور های جهان سومی که امروز کم در آمد ترين کارگران آمريکا اند و کار خانه و نگهداری از فرزندان کل اين مملکت را به عهده دارند. کارگران مرد جهان سومی که کم در آمد ترين مرد ها در آمريکا هستند و هر شب جناب آقای لو داب در سی ان ان به طور رسمی آنها را عامل بی فرهنگی، دزدی، قتل و غارت می خواند. خارجی هايی که خيلی شديد دارند سعی می کنند که آمريکايی شوند که شايد از اين طريق حق و حقوق بيشتری در اين سيستم پر خشونت به دست آورند. من می خواهم بدانم که حالا که دمکراسی برتر هم معنی است با کاپيتاليسم قدرتمند تر و از فردا چين هم قرار است عضو رسمی کشور های حامی "اخلاق دمکراسی شود" ما قرار است چه گهی بخوريم در اين دنيا؟ بنده که نخواهم زاييد اما بچه های شما چه خاکی به سرشان خواهند ریخت در اين دنيا؟
برای من جالب است که اين دوستان "نابغه" ايرانیِ "فرار مغز" ها که خيلی هاشان دوستان نزديک من اند، اصلاً هيچ مشکلی با اين سيستم فعلی در آمريکا ندارند. سالها پيش يکی از آنها به من گفت به نظر من کار فلان ايرانی و فلان ايرانی (هردو از دانشجو های رشته های علوم انسانی دانشگاه هاروارد) که به سياست های آمريکا در خاورميانه اعتراض به شکل تظاهرات کرده اند خيلی "ضايع" است و آدم که مثل اين معترض های "ديوانه" کاری را پيش نمی برد! از آن طرف تمام دوستانی که فعالين حقوق مدنی و سياسی در ايران بوده اند و به دنبال حق و حقوق مردم بوده اند و بعد از آمدن به مهد دمکراسی-"آمريکا"- ناگهان تمام احساسات عدالت خواهی شان يک شبه از بين رفته است. اگر مستقيماً برای ارگان های دولتی و غير دولتیِ در واقع دولتی کار نکنند (مثل خلجی، محمدی، عطری، افشاری، داوودی مهاجر و امثالهم)، متخصص های ايرانشناسی و مسائل امنتيتی شده اند. يا مثل اميد معماريان (که تازه خيلی خوبشونه) مدام مقاله های انگليسی ميانمايه ژورناليستيک در حوزه سیاست داخلی ایران می نويسند، و يا مستقيماً برای راديو فردا و صدای آمریکا کار می کنند که هرگز نمی توانند به وضعيت آزادی های فردی و پايمال شدن حقوق مدنی در "دمکراسی های غربی" اعتراض کنند. از آن ور آنهمه وبلاگ نويس و فعال حقوق زنان که امروز ساکن کشور های غربی اند هم، درِ وبلاگ هاشان را تخته کرده اند و به مسايل عشقی شان می پردازند. آدم می ماند که اگر اينها آدم های عدالت خواهی بوده اند، پس با مهاجرت به دنيای اين ور آب چرا چشم و گوششان بسته شده است؟ و البته اين نياز و خواهش برای مطرح شدن در فضای حرفه اي انگليسی زبان، باعث شد که خيلی از اين دوستان کلاً بی خيال وضيعت "دانش" به زبان فارسی بشوند و کلاً سنگ همه ايرانی ها را هم که به سينه می زنند به زبان شيرين انگليسی می زنند که هم خوب "زبان شان" خوب شود و هم بالاخره نون و آبی شود در نهايت. چون همه ما می دانيم توليد دانش به فارسی آنچنان نان و آبی ندارد که هيچ ضرر هم است.
ديروز سی ان ان يک تکه از سخنرانی "آنارشيت ها" را نشون می داد و برادر من گفت اينها چرا همه کج و کوله اند؟ چرا زنان شان اينقدر زشت اند؟ چرا بدن هاشان خموده است؟ چرا دندان هاشان کج و کوله است؟ و من داشتم فکر می کردم که بعله حرف اين بدن های خموده است در مقابل حرف آدم های خوشتيپ و خوشگل پولدار. حرف آدم های "ديوانه" است در مقابل آدم های "متين." از آن ور هم به عنوان تازه واردانی و وارداتی هايی که بايد مراتب ترقی و پيشرفت را در مهد دمکراسی طی کنند، کدام ديوانه اي پيدا می شود که نخواهد "متين" باشد؟
ويديو دستگيری امی گودمن را نگاه کنيد: (آدم دلش می سوزد وقتی می بيند که اين مامور کله گنده چطور بدن اين زن نحيف را مورد خشونت قرار می دهد از آن ور هم آدم دلش خنک می شود که شايد دستگيری اين آدم های معروف ننگی بشود برای اينهمه خشونت نيروهای امنيتی دولتی).
ويديو دستگيری فعال صلح گروه صلح کد صورتی را نگاه کنيد
ويديو های بيشتر