این خبر های وحشتناک داره همه ما را ديوانه می کنه. اعدام خلق الّله به اتهام اراذل و اوباش بودن بدون محاکمه درست و حسابی کم بود حالا خبر رسيده که این وسط جناب مرتضوی فعالين سياسی/اجتماعی، يک فعال دانشجويی و دو عدد از افراد ایل بختياری (بخوانيد قومی) را هم بُر زده است وسط اعدامی ها.

این خيلی خطرناک است مردم من واقعاً وحشت کرده ام. این روز ها هم خانه هر کدام از بچه های دانشجو ريخته اند به در و همسايه گفته اند که اینها اراذل و اوباشند. اوسانلو را هم که می گرفتند به خلق الّله گفته اند قاچاقچی است.

محض اطلاع تان:

مقاله های برگزيده در سايت بالاترين مربوط به اعدام فعالين سياسی به اسم اراذل و اوباش.

گفتگو با مادر ميثم لطفی که در هيجده تير هم بازداشت شده بود و فردا قرار است اعدام شود.

ماجرای دو تن از اعضای ایل بختياری که زندانی گوهردشت با حکم اقدام عله امنيت ملی بودند و در ميان دوازده نفر اعدامی ديروز به اسم اراذل و اوباش اعدام شدند:

بر طبق گزارش های رسیده در میان 16 نفر اعدامی در روزهای اخیر 2 فرد به نام های فاضل رمضانی و حاجت مراد محمدی که جرم آنها اقدام علیه امنیت ملی می بود نیز تحت نام ارازل و اوباش اعدام شده اند ، افراد نام برده از ایل بختیاری می باشند و 8 سال پیش در درگیری که میان نیروهای سپاه پاسداران و افراد ایل بختیاری رخ داد بازداشت شده بودند و تا پیش از اعدام نیز در زندان گوهر دشت کرج به سر می برده اند.
















من خيلی بچه بودم که يادم می آيد يک چند جاسوس آمريکايی را در ایران گرفته بودند و اصلاً يادم نمی آيد کی و چه سالی. تنها چيزی که يادم هست این که وسائل جاسوسی آنها را همراه خودشان آورده بودند در تلوزيون و به مردم نشان می دادند. شايد آن روز اولين روز زندگی من بود که يک دل سير و برای اولين بار کاملاً آگاهانه به ريش دولت مرکزی کشورم خنديدم. نصف وسائل جاسوسی بسيار زياد پيچيده ای که مامور اطلاعات به در مقابل دوربين به مردم نشان و با هیجان توضيح می داد در خانه ما يافت می شد. از جمله يک راديو دکمه ای (رويش پر از دکمه مکمه بود و سايز کتاب جيبی بود) که من يادش به خير شب های زيادی را با آن مشغول عمليات جاسوسی بودم. مادر بزرگ ام بيوک خانم عاشق این بود که ما در شمال برايش راديو يا تلوزيون باکو را بگيرم تا به موسيقی آذربايجانی گوش کند. چه شب ها که من سيم لخت به آنتن این راديو جاسوسی ام وصل کرده و در بالکن خانه مان در انزلی به دنبال موج بهتری از راديو باکو حرکات مضحک کردم. در تمام این سال ها با خودم می انديشيدم که آی عشق می کنم اگر الان من را به عنوان جاسوس کا گ ب بگيرند.
تا کيان تاج بخش باشد که با راديو بلند نشود برود ایران در همان آپارتمان مادرش در مانهتان بماند و درسش را بدهد و کاری به کار دنيای اطرافش نداشته باشد.
-------
برای مدرک جمع کنی هم که شده يک آدم خيری پيدا شود این عکس کارت شناسايی حسين، که از طرف موسسه خيانت کار هيوس (دهنده بودجه نجس هلندی که حسين فعالين زنان را محکوم به نان خوری از آن کرد) به او داده شده است برای شرکت در کنفرانسی در تونس، را يک جايی محکم نگه دارد که بعداً به دردما که نه اما بلکه به درد آقايان خورد. خلاصه ما برای وطن پرستی همه کاری می کنيم. (ممنون از جواد آقا غربتی که این عکس را يافته است).

از خورشید کپ زدم...

وبلاگ خورشید مدام آپ دیت داره می کنه...

*** ساعت چهار صبح پریسا آپ دیت کرده که اعدام ده روز به تعویق افتاده. قرار شد خبر بده اگر لازم بود ما پول جمع کنیم.


** پریسا تا سه صبح وبلاگش رو آپ دیت کرده و ظاهرا با وجود حکم توقف اعدام، زندان گفته از توقف حکم خبر نداره و بچه ها نگران تکرار قضیه سنگسار بودن که حکم توقف سنگسار بوده ولی قاضی کار خودش رو کرده. آسیه و باقی جلوی زندان بودن. مهتاب کرامتی هم از یونیسف بوده. اگر احتیاجی به جمع کردن پول بود همینجا خبر می دم.


* خب مینو و مهیار عزیز خبر دادن که اعدام متوقف شده. به هر حال اگه نیاز به جمع کردن دیه بود خبر بدین. (خبر رو هم که دارین سه تا اعدامی دیگه امروز بوده. روزی چند نفر رو اعدام می کنن تو ایران جدا؟)

***


لطفا اگه خانوم ستوده و افرادی که پیگیر اعدام سینا هستن رو می شناسین و می شه حکم رو چند روز متوقف کرد و مشکل فقط پول دیه است، بهشون خبر بدین که ما خارج از ایران می تونیم پول جمع کنیم برای دیه سینا، با استفاده از پی پل، مثل دفعه پیش که برای مریم عابدی دیه جمع کردیم. فقط باید یک شماره حساب در ایران اعلام کنین و یک آدم معتمد در ایران که ایمیل هم داره حاضر شه پیگیرش تو ایران شه و یک سایت معتبر هم باشه که بعدن سندهای نقل و انتقال پول رو بذاریم آن لاین مردم ببینن.


یه همچین چیزایی راه حل داره به خدا (هرچند مقطعی) و آدم های عادی می تونن کمک کنن (مساله کل اعدام نیست که ندونیم چطوری می شه کامل لغو شه و بگیم از دست ما خارجه). کاش لااقل دو هفته زودتر خبر می دادین.


مرتبط:
- سينا پايمرد- كه در 16 سالگي مرتكب قتل شد- در آستانه اعدام است


گفت و گو با نسرین ستوده، وکیل سینا پایمرد، نوجوانی که قرار است سحرگاه فردا اعدام شود


***
توضیح واضحات: قبلا هم بحث این شده بود. اعدام باید به نظر من و خیلی ها لغو شه کلا و به نظر خیلی ها نه. ولی موردهایی مثل سینا و مریم عابدی موردهایی هست که ولی دم حاضره ببخشه و فقط طرف به خاطر نداشتن پول داره جونش رو از دست می ده. یعنی عملا یه موقعیتی می شه که با پول می شه جلوی اعدام طرف رو گرفت، و اونوقت به نظرم دیگه فارغ از اینکه چه تفکری داریم و اینکه چند نفر دیگه هم دارن اعدام می شن، واقعا جلوی این یکی رو باید بگیریم! آخه خودتون تصور کنین یکی چون پول نداره اعدام شه! در ضمن مانعی به اسم حکم قصاص هم که از ارکان این نظامه می تونه تو این جور موردا با پول از بین بره. در ضمن به نظرم موردهای اینطوری بهانه خوبی هستن برای اینکه گفتمان ضد اعدام یه مدتی در جریان باشه، با توجه به اینکه نمی شه تو مطبوعات ایران در مورد لغو اعدام نوشت.

http://varesh.blogfa.com/post-540.aspx
سينا پايمرد پسر 19 ساله اي است كه دو سال و نيم پيش در نزاعي خيباني مردي 38 ساله را به قتل رساند. او محكوم به اعدام شد.
چندي بعد از 18 سالگي و برخلاف ماده 37 كنوانسيون حقوق كودك كه تصريح مي كند افراد زير 18 سالي كه مرتكب قتل مي شوند نبايد به مجازات اعدام محكوم شوند، دستور اجراي حكم دريافت كرد.
در پاي چوبه دار، قاضي از سينا درباره آخرين خواسته اش پرسيد. سينا كه از كودكي فلوت مي زد درخواست كرد كه فلوتش را بياورند. زمان لازم بود و 6 اعدامي منتظر برآورده شدن آخرين تقاضاهايشان ، تا احكام اجرا شود.
ولي قاضي با درخواست سينا موافقت كرد. فلوتش را آوردند و صدايي كه از ناي جان پسر بلند شد، حاضران را دگرگون كرد. او بداهه نوازي مي كرد و بعدها حتا به ياد نمي آرود كه چه نواخته است.
شور نواي ساز سينا به حدي بود كه يكي از خانواده هاي اولياء دم كه براي اجراي حكم حاضر شده بودند، خون فرزندشان را به مقتولي كه طناب برگردن داشت بخشيدند و او آزاد شد.
آنها از خانواده مردي كه به دست سينا به قتل رسيده بود نيز خواستند كه او را ببخشايد. و آنها پذيرفتند به شرطي كه خانواده سينا پايمرد بتواند 150 ميليون تومان را براي آنها در مهلت مقرر آماده كند.
پدر سينا خانه اش را فروخت. اما همه دارايي كه توانست جمع كند 70 ميليون تومان شد. او كه درگير ماجراي پسرش بود كارش را هم از دست داد. مادر سينا هم پرستاري بيكار است.
امروز مهلت آماده كردن پول تمام شد . و صبح امروز به پدر ،خبر دادند كه آماده اجراي حكم پسرش در امشب باشد.
پيش از آن ظاهرا گفته شده بود كه اگر بتواند مقدار ديه را به 100 ميليون برساند، باقي ديه را مي شود كاري كرد. اما امشب پسري، نه به خاطر قتل، كه به خاطر 30 ميليون تومان پول درآستانه اعدام قرار مي گيرد.
نسرين ستوده و پدر سينا از صبح زود درگير اينند كه بتوانند مهلتي ديگر بگيرند. اگر اينگونه شد و فرصتي ديگر به سينا دادند به نظرم همه بايد كمك كنيم كه اين پسر 19 ساله كه دقيقا سه سال از عمر خود را در زندان و زير سايه سنگسن مرگ گذرانده رهايي ياب
--------
*** ساعت چهار صبح پریسا آپ دیت کرده که اعدام ده روز به تعویق افتاده. قرار شد خبر بده اگر لازم بود ما پول جمع کنیم.د

تمام دو هفته گذشته را در کتابخانه شخصی دکتر محمد توکلی در حال تحقيق روی مساله نکاح دائم و ازدواج موقت يا متعه يا صيغه بودم. فعلاً دارم روی احکام فقهی قضيه کار می کنم و از زمان جامع عباسی شيخ بهايی تا رساله توضيح المسائل امام راحل مان و هرچه که آن وسط ها گير آوردم را خوردم.

شايد يک وبلاگ صيغه لوژی راه بياندازم و تحقيقات ام را به شکل عمومی انجام دهم. هنوز دارم روی این کار فکر می کنم. هدفم این است که مساله احکام نکاح و متعه را در اسلام شيعه دوازده امامی که در رساله های علميه به فارسی نوشته شده است در کنار برخورد احتمالی جامعه مسلمين و مکتب های فلسفی موجود در اسلام شيعه (این را هنوز دنبالش نرفته ام) و برخورد علمی عقلی با مساله جنيسيت و روابط جنسی با زنان بگذارم. احتمالاً يک آش شعله قلم کاری می شود از مساله مدرنيته و غرب و تأثير سياسی آن روی بدن زنان و جنسيت آنها و روابط جنسی با آنها از منظر اسلام مواجه شده با غرب. این وسط ارتباط آخوند جماعت با دولت مرکزی و زندگی احتمالی زنان در شهر ها و روستاها و هزار چيز ديگر را هم بايد در نظر بگيريم.

فکر می کنم بهترين منبع برای دريافتن حال و روز جامعه مسلمين در برخوردشان با مساله متعه و نکاح و جنسی بودن زنان لااقل در دوران مدرن این مجلات مذهبی و نشريات دينی ای است که در صد و اندی سال گذشته در ایران چاپ می شده اند و برای اینکه يک ليست کامل از آنها را ببينيد به این وب سايت مراجعه کنيد. خوشبختانه دکتر توکلی مقادير قابل توجه ای از این نشريات را در کتابخانه شخصی اش دارد و من بسيار زياد از این لحاظ خوشبختم.

اما از صيغه لوژی که بگذريم ديروز با دوستم م که در مجله پرچم اسلام به دنبال مدارک و اسناد در برخورد با بهائيان می گشت در مورد نفوذ علما در دربار و خايه مالی بيش از حد محمد رضا شاه نسبت به ایشان صحبت می کرديم. به من خبری را نشان داد که در آن عده ای از مجتهدين و آخوند ها جلوی اولين گردهمايی زنان خوش لباس ایرانی (به سان همان ميس يونيورس خودمان و این واژه ميس يونيورس در مقاله مکتوب بود) را به کمک رئيس شهربانی طهران به لطف شاه گرفته بودند و زير سايه اسلام توانسته بودند جلسه را بهم بزنند. به همين دليل پاراگرافی از خايه مالی هم نثار والاحضرت شاهنشاه کرده بودند که با تدبيرشان جلوی این فساد را که خطری است از جانب غرب گرفته بودند.

در وسط تحقيقات ام افکار خاله زنکی ام هم مرا ول کن نبود و مدام پيش خودم فکر می کردم کاش این دوستان چپی ام (عيال ام هم در ميان شان) فقط يک صفحه از این نشريات را در کنار مارکس و لنين و فرخ نگهدار می خواندند تا ببينند که خمينی که معتقدند انقلاب را از آنها ربود از زير بته بيرون نيامده بود. من اولين کسی نيستم که این حرف را می زنم در مورد قدرت نفوذ علما در ميان اذهان عمومی می گويم و هزاران هزار دانشمند در این باره قبلاً نوشته اند و خواهند نوشت اما کو گوش شنوا.

این وسط هم البته قر قر های فرح خانم از همه بيشتر حال ام را می گرفت که با آن صدای جيغ جيغو اش مدام می گفت این مزخرفات ديگر چيست برای چی روی اینها تحقيقات می کنی اینها را بايد کلاً بريزيم دور! هرچه هم من به او توضيح می دادم که فرح خانم در پاچه مان هست بايد بشناسيم اش و تاريخ نگاری اش کنيم در کت اش نمی رفت.

عيال هم که خدا عمرش دهد داشت به من کمک می کرد و قر می زد و فحش می داد و بعد می گفت: "انقلاب که بشود (این يک شوخی است البته) همچين بروم در کنار حرم امام رضا کازينو بزنم و جک پات بسازم و انتقامم را از اینها بگيرم..."

من هم به شوخی جوابش می دادم که " کور خوندی با این سرعت سکولاريزم در جمهوری اسلامی قبل از اینکه تو انقلاب کنی همچين خود واعظ طبسی برايت يک کازينوی پنج ستاره کنار حرم و وقف امام رضا بسازد که مردم اصلاً انقلاب تو را هم به تخمشان نگيرند."

در این ميان البته از خواندن آثار امام راحل مان از همه بيشتر لذت برم و با خودم انديشيدم که تنها يک احمق فرصت طلب که در عمرش هيچ درباره تاريخ ایران نخوانده است می تواند کله امام را کاغذ ديواری کند و او را "پست کلنيال ترين" بخواند. خدا را چه ديدی...بلکه احمق های اينچنينی ای هم لازمه تاريخی به گند کشيدن تاريخ انقلاب اسلامی مان و عوض کردن معنی اش هستند. به هر حال دنيای مجازی هم شعبان بی مخ می طلبد.

به نظر من هيچ نشانه ای تا به حال کاريزمای خمينی را آنقدر به گند نکشيده بود که کاغذ ديواری مضحک حسين آن را به گند کشيد.
سال های پيش يک مطلب در مورد الّله ميان پرچم جمهوری اسلامی ایران نوشته بودم و امين آقا عنکبوت باهوش برايم پيغام گذاشته بود که وقتی ملتی کلمه الّله را پيراهن عثمان می کنند که ديگر آن ملت مسلمان نيستند و آن الّله شان هم همان الّله سابق نيست.

پست کلونيال و غير پست کلونيال این يکی به نفع ما وهمه باهم برای پايداری نظام مقدس جمهوری اسلامی ددددددددددست ....ها بيا جلو....دست دست دست...شيره گيله زن!


این را مدیون پویان طباطبایی هستیم

از ۱۵ جولای تا ۲۷ آگوست_ تورنتو

باز هم خطاب به حسین

مدتی است که هی ايميل می گيرم که آدرس حسين درخشان را از ميان وبلاگ هايی که می خوانی بردار. به تمام این ایميل ها من يک پاسخ می دهم: مگر بنده محرمعلی خان سانسورچی هستم که نوشته های مردم را از هر طيفی و شکلی، حتی نوشته خشونت آميز بايکوت کنم؟

وقتی حسين آمده بود در تورونتو صحبت کند در ایميل ليستی که من تبليغات صحبت حسين را کردم و ایميل های شخصی ام خيلی ها به سخنرانی اش اعتراض کردند و خواستند که کنسل شود. اما من هرگز موافق خفه کردن و بايکوت کردن حسين درخشان و يا حتی ورژن بسيار وابسته به قدرت اش شريعتمداری نبودم و نيستم.

خفه کردن آدم ها و بايکوت کردنشان و نسبت دادنشان به ساواک و جمهوری اسلامی هيچ چيز را پيش نمی برد. به چالش کشيدنشان اما می تواند باعث ديالوگ بيشتر شود. من هميشه گفته ام که از اینکه حسين قصد دارد با ديدگاه های پسا استعماری و در برابر خطر استعمار جديد مسائل ایران را بسنجد خوشحال ام. اما حسين این کار را نمی کند. حسين در کشور های اروپايی نشسته و به فعالان زنان، کارگران، و دانشجویان را در ناف ایران حمله می کند.

در ميان چپ های اروپا و آمريکا يک سنتی هست که مثلاً در مقابل سياست های نژادپرستانه و استعماری آمريکا و انگليس می آيند در سخنرانی های ضد جنگ يک بابايی که مثلاً اسلام گرای افراطی هست را می آورند که پای بلندگو الّله و اکبر بگويد. اگر به سخنرانی های ضد جنگ رفته باشيد احتمالاً بار ها و بار ها حزب های سوسياليست و کمونيست را می بينيد که دارند در حمايت مسلمانان الّله و اکبر می گويند. خوب این کار این دوستان مصرف داخلی در داخل خود اروپا و آمريکا دارد. بنده هم ممکن است آن وسط فرياد الّله و اکبر سر دهم که به جورج بوش دهن کجی ای کرده باشم.

اما سئوال من از حسين این است: حمله او به فعالين حقوق زنان و کارگران کجا و چطور مصرف دارد؟ در ناف پاريس مخالف آسيه امينی و اسانلو نوشتن به نفع کيست؟ مصرف در داخل اروپا دارد و با خراب کردن این آدم ها حسين می خواهد به غربی ها نشان دهد که ايادی امپرياليسم همه جا هستند؟ این را می خواهد با خراب کردن این آدم ها به مردم در داخل ایران نشان دهد؟ حالا گيرم که همه اینها را گرفتند و بردند به سزای اعمالشان که قطعاً در منظر حسين حق شان هم هست رساندند! با این هزينه سنگينی که این آدم ها برای فعاليت شان می پردازند (يک نيم نگاه به زندگی اسانلو کافی است) و تازه با تمام حمايت مستقيم و غير مستقيم بزرگ ترين قدرت جهانی و ايادی اش باز هم ساليان طولانی را در گوشه زندان می پوسند کدام ديوانه ای حاضر می شود در ایران کار فعاليت اجتماعی و يا سياسی بکند؟

حالا گيرم تمام اینها "واقعاً" ایادی امپرياليسم هم بودند و به سزای اعمالشان هم رسيدند، آن وقت ما يک سنت فعاليت اجتماعی وابسته به امپرياليسم داريم که این وابستگی جبر تاريخ است و برای همين با توجه به هزينه های سنگين و جبر تاريخی زاده شدن در ایران نفت خیز همه بنشينند در خانه هايشن ماهواره تماشا کنند که وصف العشق نصف العشق؟ مگر نه اینکه این همان چيزی است که هم خود امپرياليسم می خواهد و هم ايادی اش؟ آقای سريع القلم که يادت بود چه می گفت؟ می گفت اصلاً چه لزومی دارد که مردم فعاليت کنند. مگر در غرب چند درصد مردم فعاليت اجتماعی و سياسی می کنند؟ می روند سر کارشان کار می کنند و می آيند خانه تلوزيون تماشا می کنند و می خوابند. مگر نه اینکه این همين چيزی است که بازار آزاد می خواهد و ايادی امپرياليسم و خود جناب آقای مرتضوی. همه اینها مردم را برده می خواهند. حالا تو خودت پيدا کن پرتغال فروش را.

کاری که حسين می کند با خراب کردن این آدم ها يک مصرف کاملاً مشخص داخلی دارد و به نظر من مصرف قابل توجه ای در روشن کردن مساله جهانی شدن و ايادی هميشه حاضر امپرياليسم در داخل اورپا و آمريکا ندارد. حسين بسيار آدم های کله گنده ای را می شناسد که در همين اروپا و آمريکا منافع استعمار جديد را تامين می کنند. ایرانيانی که از جانب آقای هاشمی رفسنجانی در کاخ سفيد مذاکره می کنند که بازار آزاد را هرچه زودتر به ایران صادر کنند. آقايان و اساتيد دانشگاهی که صبح تا شب در این کنفرانس های کانسروتيوها و موسسات تحقيقات جنگی شان در حال دادن مشاوره اند که چطور و با چه استراتژی های ايادی اپرياليسم به طور مستقيم و غير مستقيم به ایران صادر شوند. حسين خيلی از این آدم ها را از نزديک می شناسد با آنها در سر يک ميز سخنرانی کرده است. آقايانی که حتی آوردن اسمشان می تواند باعث درد سر حقوقی حسين و يا حتی من شود.

اگر حسين هدف اش به عنوان يک جان بر کف مبارزه با ايادی استعمار جديد بود با این کله گنده ها طرف می شد. می رفت ته و توی روابط و ضوابط اینها را در می آورد. این که تو بيايی يک مشت فعال اجتماعی بی کس را در ایران بزنی نه تنها هنر نيست بلکه کاملاً در راستای اهداف آقای مرتضوی است. حالا تو به من بگو کار تو مورد مصرف کدام قدرت قرار می گيرد؟

حسين جان،
من هيچ مدرکی برای ارتباط مادی تو با جمهوری اسلامی نداشتم و ندارم و متنفر هستم از اینکه کسی را متهم به کاری کنم که نه تنها برايش مدارک کافی ندارم بلکه يافتن مدارک کافی هم برايش امکان ناپذير است. پاسخ دادن به سئوال های من هم بيشتر از هر کس به نفع خودت بود. از آن جو تاريخی قبل و بعد از انقلاب شريفه اسلامی هم متنفرم که هر کس با هرکس مخالف بود يا ساواکی بود يا اطلاعاتی. اما من دارم به تو اینجا نشان می دهم که چطور با حمله به آدم های شريفی (که مسلماً جدا از سيستم های سياست جغرافيايی حقوق بشر نيستند و تنها در آن سيستم است که می توانند کار کنند) داری خودت در راستای سياست های امپرياليسم در منطقه فعاليت می کنی. يعنی داری کوچکترين بارقه های فعاليت مدنی را به اتهام ارتباط با آمريکا و اوروپا خفه می کنی و سنت فعاليت اجتماعی را خدشه دار. با سرکوب ائدوئولوژيک این آدم ها تو کارت در راستای اهداف مرتضوی برای ایجاد يک محيط ترس و رعب اجتماعی که در آن هيچکس کاری جز خوردن و خوابيدن نکند می انجامد. وقتی هم ترس حاکم می شود برادر من مردم هزينه فعاليت سياسی و اجتماعی را نمی دهند. يک مقدار تئوری های جنبش های اجتماعی را در کنار تئوری های پسا استعماری بخوان.

پراگماتيسمی که تو در برخورد با این جنبش های زنان، کارگران و دانشجويان انتخاب کرده ای و در آن يقه ضعيفان را چسپيده ای ولی کاری به کار سيامک نمازی در آمريکا و مرتضوی در ایران و دار و دسته هاشان نداری پراگماتيسم بسيار به نفع شخص شخيص خودت است. يعنی داری کسانی که در خارج از ساختار قدرت هستند را می زنی که خود را به ساختار يکی از این قدرت های در معامله نزديک کنی و این کار بسيار کثيفی است.

در نهايت هم امروز چند ایميل گرفتم که من را از ليست دوستانت حذف کرده ای که خيلی بد شد چون من کلی از خوانندگان ام از طريق تو می آمدند و حالا برای نون و آب و نقد تو بايد دنبال سيستم های جديد تبليغاتی بگردم.

از طریق کلنگ:
عصر ایران :

دفتر توسعه‌ی وبلاگ‌های دينی ، مراسم معنوی اعتكاف را در مراكز استان‌ها برای وبلاگ‌نويسان برگزار می‌كند.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، دفتر توسعه وبلاگ‌های دينی در سال گذشته اولين اعتكاف وبلاگ‌نويسان را برگزار كرد كه با استقبال گسترده‌ی وبلاگ نويسان روبه‌رو شد.

وبلاگ‌نويسان می‌توانند با مراجعه به نشانی اينترنتی برای ثبت نام در اين مراسم اقدام كنند.

---------------

همچنین، در اقدام تاریخی دیگری «دفتر توسعه وبلاگهای دینی » دست به ایجاد یک بمب گوگلی علیه 8 مارس روز جهانی زن کرده است. دفتر توسعه وبلاگهای دینی معتقد است «کلمه مقدس مادر در فرهنگ اصيل ايران اسلامي هم آغوش ياد و خاطره حضرت فاطمه زهرا (س) است. بنابراين ايرانيان با توجه به اهميت جايگاه زن در خانواده به عنوان همسر و مادر و به پاس گراميداشت روز تولد يگانه دختر پيامبر اعظم ، حضرت زهرا (س) اين روز را به عنوان روز زن و روز مادر اعلام مي دارند.»

از دفتر توسعه وبلاگهای دینی بسیار تشکر میکنیم.

حضرتِ ايدئولوگ عليشاهِ مغرب کوب

خيلی جالب است به خدا...وقتی پاسخ حسين به سئوال هايم آمد به عيال گفتم وقتی حسين می گويد که با سفارت ایران در پاريس مذاکره نکرده است من از او قبول می کنم چرا که اگر قرار باشد بنا را بر دروغگويی افراد بگذاريم اصلاً نمی شود زندگی کرد. يک ساعت نگذشته بود که ديدم حسين به جوابيه خودش به من لينک داده و زيرش نوشته است من به شکل مستقيم يا غير مستقيم از راهی که
همان موسسه که امروز درب آن پلمب شده است نان می خورم...خوب این ديگر در حد شايعه هم نيست. بنده هرگز يک قرون پول از هيچ موسسه که در داخل ایران کار فعاليت حقوق زنان می کند نگرفته ام. با کمال افتخار برای راهی و خيلی از موسسه های ديگر کار داوطلبانه کرده ام و می کنم و هميشه خواهم کرد اما پول نگرفته ام.
واقعاً حسين وقاحت را به حدی رسانده که آدم اصلاً نمی داند چه بگويد. در مورد مساله اسراييل و فلسطين هم من خودم به شخصه به او ایراد گرفتم که اگر خيلی منتقد پست کلنيال است چطور از مهمترين و معاصر ترين استعمار جهان ديدن کرده ای و از وضعيت فلسطينيان چيزی ننوشته ای؟ من هرگز از او سئوال نکردم که چرا به مناطق اشغالی نرفته است. او هم پاسخ داد که به دليل اینکه نمی خواسته کسانی را که خرج سفرش را داده اند ناراحت کند و به دليل اینکه می دانسته با ناراحت کردن ایشان ممکن است نتواند برای بار دوم به اسراييل سفر کند این کار را نکرده و بايد این را به خوانندگانش توضيح دهد اما خوب هرگز این کار را نکرد تا همين امروز.
به هر حال در همان اورشليم هم که از آن ديدن کردی به اندازه کافی فلسطينی وجود داشت که تو يک کلام در مورد آنها بنويسی. نرفتنت به مناطق اشغالی دليل کافی برای این ننوشتنت نبود.
من به عنوان يک زن که شهادت ام نصف تو حساب می شود شهادت می دهم که تو دروغ می گويی. در این چهار کلام که درباره من و در پاسخ به من نوشتی که شفافيت نداشتی. گمان می کنم که آن صحبت مان آن روز ضبط شده است . اگر يادت بيايد من آن روز داشتم تو را مصاحبه می کردم. بايد بروم فايل را پيدا کنم و ببينم چيزی در آن پيدا می کنم که به خودت ثابت کنم که چه گفتی!!
خلاصه برای حسن ختام که هم که شده الان برايت فالی از ديوان حضرتِ ايدئولوگ عليشاهِ مغرب کوب گرفتم که در آمد:

مو بازرگانِ افکارِ بُلندُم

که از انواعِ دانش بهره مندُم

تو شيطان باش، امّا مُشتري باش

بخر، امّا مپرس از مو که چندُم !



[ به انضمام پاسخهای حسین درخشان ]

حسين درخشان جان

از آنجايی که این روز ها شديداً برخورد های ارتجاعی به همه کس و همه چيز می کنی و از آنجايی که من روزی دو سه ایميل به این و آن می زنم که به خدا، به پير، به پيغمبر، حسين مأمور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران نيست و از آنجا که ملت هر روز و هر روز بيشتر دلايل منطقی برای ارتباط تو با اطلاعات می آورند (مثلاً اینکه از مکالمات خصوصی شان خبر داری) و از آنجا که تو اصولاً آدم بازاری مسکلی هستی و بی خود کاری را انجام نمی دهی و این بار ها و بارها به خود من ثابت شده است و از آنجا که این پروژه جديد ات ديگر از حد نقد همه کس و همه چيز به سبک جلال (که جلال هزاران مرتبه به تو شرف داشت که همانا با هفت هشت تا قدرت هم زمان می جنگيد) هم فراتر رفته و امروز کمر به تخريب کار آدم هايی بسته ای که شرايط مساعد تو برای آزادی بيان (در ناف پاريس) را ندارند و با این حال برای کشور عزيزت ایران و مردمان اش خیلی بیشتر از تو کار کرده اند و زحمت کشيده اند و با توجه به همه اینها من به تو چند پيشنهاد دارم و در مورد آنها قبلاً هم با تو صحبت کرده ام اما گويا این بار ديگر شديداً داری شوت می زنی!

تکليف ات را با قدرت سرکوبگر جمهوری اسلامی ایران روشن کن و بگو در معادلات قدرت جهانی و داخلی (دعوا های جناحی و غيره) تکليف يک فعال حقوق انسان ها مثل آسيه امينی چيست؟

معادلات قدرت حتی اگر جمع برداری به سبک مهندس ها می کنی و به این نتيجه می رسی که آمريکا از همه قدرتمند تر و پس بدتر است این جمع برداری را چطور تخمين زده ای تاثيرات بحث هايی که امروز تو می کنی چيست و کدام يا کدامين قدرت ها را نمايندگی می کند؟

این وطن پرستی اخيرت فقط متوجه منابع طبيعی مملکتی به نام ایران می شود یا شامل مردمان اش هم می شود؟ هيچ به این فکر کردی ای؟ تو اگر نگران تماميت ارضی ایران و منابع طبيعی اش هستی و طرفدار اصلاحات از داخل که عزيز جان داری می زنی پدر مردمی که قرار است اصلاحات را انجام دهند را در می آوری!! نکند معنی اصلاحات عوض شده است و قرار است خود آنها که در ساختار قدرت هستند ساختار هايی را که به نفع خودشان است را تغيير دهند!! تو فکر می کنی خامنه ای شب خوابيده است صبح بلند شده است و دلش به حال زنان سوخته و ناگهان پرچم دارجنبش فمنيسم در ایران شده و مريم بهروزی را فرستاده است مجلس طرح برابری ديه زن و مرد و اصلاحات ارث بدهد؟ نه خير قربان همان شيرين عبادی ها و مهر انگيز کار ها که امروز قيافه هاشان به نظر شما ديدنی است سال های سال کار کرده اند و کتاب نوشته اند و این بحث ها را وارد فرهنگ جناب آقای خامنه ای کرده اند که ایشان امروز پرچم دار شوند. همانطور که هيچ تاريخ دانی انقلاب مشروطه و امضای زير اولين قانون اساسی ایران را به پای محمد علی شاه ننوشت این سيد علی شاه شما هم در تاريخ حسابش مشخص است.

در نهايت هم خوشحال می شوم چند شايعه که به دستمان رسيده را روشن کنی!!

همانطور که می دانی بنده هيچ مشکلی با گرفتن پول از جمهوری اسلامی ایران ندارم. پول نفت است و سرمايه ملی من که اگر به آقای کيارستمی می رسد چرا به من و همفکران ام نرسد. اما این روز ها جنابعالی هم فکر بنده نيستيد و من می خواهم بدانم که این تغيير موضع ات از کجا آب می خورد. شايعاتی از جانب دوستان با نفوذ ام شنيده ام که این روز ها در پاريس به سفارت ایران زياد سر می زنی که در خور خودش قابل تحسين است. اما این دوستان متذکر شده اند که گويا در شهر به شما پيشنهاداتی شده (یا که شما پیشنهاداتی کرده اید) و قرار است يک برنامه تبليغاتی به نفع تماميت ارضی کشور ایران و حقوق بين الملی اش در دنيای غرب راه بياندازی که بنده شديداً برای این کار مخلصت هم هستم اما مطمئن نيستم که با این افکار جديد ات این پول خرج ایجاد يک و يا چندين کيهان شريعت مداری در اقصی نقاط این کره خاکی نشود. يعنی اگر همچين قول و قرار هايی هست و خوب طبيعتاً تو درباره اش حرفی نخواهی زد اما من عميقاً معتقدم که اگر این کار به سبکی که تو امروز در وبلاگت می کنی قرار است انجام شود هم فاتحه تو به عنوان يک فعال اجتماعی خوانده است و هم کار بسياری از آدم های شريفی که داخل ایران و با هزار مشکل کار می کنند بسيار دشوار می شود.باز هم محض اطلاع اذهان عمومی این بحث در حد يک شايعه است و خوشحال می شوم اگر حسين از ارتباط اش با سفارت های ایران در پاريس و لندن و هر گونه پيشنهاد هايی که در شهر به او شده يا نشده است بنويسد. این را هم اضافه کنم که وقتی سال پيش به حسين اعتراض کردم که مرد حسابی تو تا ناف اسراييل سفر کرده ای اما يک کلمه از فلسطينی ها ننوشتی به من گفت که چون خرج و مخارج سفرم به اسراييل را کسانی داده بودند که احتمالاً خوشحال نمی شدند من با فلسطينيان برخوردی پست کلنيال (ديگه از این کلنونی مشهود تر هم داريم!) داشته باشم و چون من مايل بودم باز به اسراييل باز گردم نمی توانستم چيزی بنوسم که عصبانيت "آنها" را بر انگيزد. خوب این حرف حسين برای من خيلی معنی داشت و برای همين هم اميد ندارم اگر هم دارد کاری را از پيش می برد بيايد و با شفافيت در مورد آن صحبت کند.

مطلب آسيه در همين مورد شديداً توصيه می شود.
----------------
نازلی کاموری،

من در سفرم و فرصت ندارم کل نوشتهات را جواب بدهم. ولی از تو میخواهم
k
که به سرعت تهمتهای ناجوانمردانه و بیپایهات را دربارهی رابطهی من با

سفارت ایران در پاریس پس بگیری یا اینکه سندی برای آن نشان دهی.
به تو و بسیاری رفقا و همکاران دیگرت که این روزها با بیاخلاقی محض

میخواهید
من را به صرف عقاید مخالفم سنگسار شخصیتی کنید، توصیه میکنم که اگر خیلی از حرفها و استدلالهای من عصبانی هستید،

سعی کنید آنها را با حرف و استدلال پاسخ دهید، نه با تهمتهای این چنینی.

رفتار شماها نشان میدهد که درست مثل رهبر جمهوری اسلامی از یم طرف آن قدر به حقانیت خود اطمینان دارید و از طرف دیگر آنقدر در پاسخ به استدلالهای افراد منتقد یا مخالفتان ضعیف هستید که برای از میان به در کردن او راهی جز تهمتهای بیپایه ندارید. فکر میکنید تخیل من قادر به تراشیدن چنین اتهامات ناجوانمردانهای علیه تکتک شما نیست؟

من بجای تهمت بی سند زدن به شما جوابتان را با استدلال میدهم و اگر هم لازم ببینم از تکتک شما بخاطر بهتانهای بیمدرکتان وکیل میگیرم و در دادگاههای مربوطه شکایت خواهد کرد.

لطفا این پاسخ را در پایین همان نوشتهی تهمتآمیزت بگذار.

حسین درخشان
------------------

من به تو تهمت نزده ام از تو سئوال کرده ام و تو هم می توانی پاسخ بدهی يا که ندهی. این يک سئوال ساده است. اینها شايعاتی است که پشت سرت هست و هرچه زودتر به آنها پاسخ بدهی تکليف همه مان روشن تر می شود. آيا تو به سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاريس رفته ای و با آنها مذاکراتی در رابطه با ایجاد يک سيستم رسانه ای تبليغاتی به نفع جمهوری اسلامی ایران کرده ای يا نه؟ در ضمن بنده ديگر نقره داغ شده ام و هر وقت بخواهيم از این "تهمت" های "بی اساس" به کسی يا کسانی بزنم قبل اش به وکيل ام زنگ می زنم و می پرسم. جنابعالی به دليل اینکه يک شخصيت عمومی هستيد و خودتان را ژورناليست محقق معرفی می کنيد مردم حق دارند در مورد شايعات و تهمت ها از شما سئوال بپرسند. شما هم به وکيل تان زنگ بزنيد و سئوال کنيد.

بنده هم هرگز نه اهل تهمت ناجوانمردانه به کسی هستم يا اینکه خيال دارم تو را ترور شخصيتی کنم. اما با توجه به اینکه هميشه به عنوان يک دوست به سبک خودم از تو و هوش و ذکاوتت و متفاوت بودنت حمايت کرده ام و می کنم شديداً احساس نا امينی می کنم اگر قرار باشد من همه جا ريش و سيبيل گرو بگذارم که حسين این نيست که شما فکر می کنيد و بعد گندش در بيايد. بنابر این نظر به پاسخی که آسيه برايت نوشته است تو موظف هستی که به همه ما پاسخ دقيق بدهی. در پاسخی که برای من فرستاده ای ننوشته ای که آيا با سفارت ایران در پاريس و يا لندن مذاکره کرده ای يا نه. فقط از من خواسته ای که سند رو کنم. اگر همچين قرار ملاقات ها و مذاکراتی در کار نبوده است بنده به شخصه خيلی خوشحال می شوم اگر تو منکر این تهمت ها بشوی و اگر هم مذاکراتی در کار بوده است به ما بگويی که هدفت از این کار چيست چه در سر می پرورانی.!!!

در ضمن حسين جان منکر شدن کاری ندارد تو تنها بايد بنويسی که من حسين درخشان هيچ نوع ارتباط مادی يا معنوی در ارتباط با فلان موضوع با هيچ يک از سفارت خانه های جمهوری اسلامی ایران نداشته ام.
----------------------------

پ ن: پاسخ حسین درخشان از طریق ایمیل و همچنین کامنتدونی این وبلاگ:

شایعات دروغ است. من در تمام عمرم فقط دو بار پایم را در سفارتهای ایران در هر جای دنیا گذاشتهام. یکی حدود پنج سال پیش که نیکآهنگ کوثر من را برای دیدن فاضل لاریجانی به سفارت ایران در اتاوا برد. و یک بار هم در مرحله دوم انتخابات گذشته که به همراه مسعود بهنود و بهزاد بلور به سفارت ایران در لندن رفتم تا رای بدهم.

در نوامبر سال ۲۰۰۵ تنها یک بار به دعوت صاق خزاری که آن موقع سفیر ایران در پاریس بود به اقامتگاه سفیر (و نه سفارتخانه) در پاریس رفتم و بعد از آن نه تنها هیچ رفت و آمدی که هیچ تماسی هم با سفارت یا حتی با کارمندانش هم نداشتهام.

احتمالا منبع شایعهای که تو حتی جرات نداری بگویی از چه کسی شنیدهای هم آدم خیالپردازی مانند نوریزاده باید باشد.

در ضمن تو با رواج دادن شایعه هم مسوولیت حقوقی از شانهاات برداشته نمیشود. من چه پابلیک باشم یا نباشم، یک شخص حقیقیام و حقوقم دربرابر افترا و تهمت هیچ فرقی با حقوق دیگران ندارد. الکی ادای حقوقدانها را اینجا برای ما درنیاور لطف
-----------------------------------------------

من از حسین ممنون ام که برای پاسخ اش و فکر میکنم این سوالها باید پرسیده میشد و پاسخ به آنها بیش از همه به نفع خود حسین است که به این شایعات پاسخ بگوید.

حسین درخشان، خائن به جنبش زنان ایران

زرشک


خدا مردم را عقل دهاد.
برای رفيق اورکاتی ام پيغام به زبان ترکی (يا به قول آيدا ترک-رشتی ای چون من ترکی ام خوب نيست) گذاشته ام، آمده ام می بينيم يک کله سياه آمده است برايم به پينگيليش پيغام گذاشته است که "پاينده ایران!"
پيش خودم گفتم "نمنه ديريسن سن!" رفتم در پروفايلش می بينيم در قسمت درباره خود نوشته است:

مذهب من آریائیست

خدای من ایران است

پیغمبر من کوروش کبیر است

امامان من داریوش کبیر, خشایارشاه, اردشیر,مازیار,*

انوشیروان عادل, بابک خرم دین و رضاشاه

امان زمان من کاوه آهنگر ست

روحانیان من مولوی, فردوسی, حافظ, سعدی و ابن سیناست

کتاب مقدس من شاهنامه ست

دستورات دین من بر روی لوحه کوروش کبیر نوشته شده است

اصول و فروع دین من لوحه حقوق بشر کوروش کبیر است

عاشورای من 18 خرداد و قادسیه است

شهدای من رستم فرخزاد, یزدگرد ست

پرچم من درفش کاویانی ست

یزید من خمینی ست

اورشلیم من مدائن و نقش جهان است

مراد من مولاناست

شمر من خلخالی ست

و شیطان من آخوند است

فرشتگان من زهرا کاظمی و اکبر محمدی ست

صلیب من فر و هر است

جهنم من جمهوری اسلامی ست

بهشت من آزادی ست

عید من مهرگان و نوروز است

محراب من قلب من است

دین من عشق و دانش است

ایمان من عقل و خرد ست

آینده من رنسانس ایرانیست

مرام من دموکراسی ست

خوی من سکولار و هخامنشیست

ذات من آریائیست

دوست من عدالت است

دشمن من ظلم و جهل است

ذکر من پاینده ایران ست

من ایرانیم من آریائی

بلند بلند برای عيال افاضات این حضرت می خواندم و تمام که شد گفتم: "برم براش پيغام بگذارم که فاک يو اند يور فاکينگ ایران سيکتر." عيال گفت بی خيال به جای این کار يک زنگ بزن به پليس راپورت بده که ما در اتريش يک نازی پيدا کرديم!
---------
به این وطن پرست واقعی يکی از شاهکار های حضرت امام اشکول را تقديم می کنم:

تمامي دنياي اطراف ما و موقعيتي که ما در آن داريم و خواص ظاهرا تصادفي آن با خويشتن ما ناسازگار است.
چند وقت پيش در يکي از خيابانهاي کرکوک که راه ميرفتم (موهايم را سبز رنگ کرده ام و عينک خالدار زده بودم و کسي مرا نميشناسيد) به دو جوان ايراني برخوردم که با ديدن من شروع کردند به فارسي مسخره کردن فرهنگ والاي ژاپني و اين که اين يارو هاراکيري متيريال رو داشته باش و اين گيشا هاي ژاپن رو از گوشه هاي گيشا مي‌برند و حتي «آقا مارک شلوارت پاناسونيکه يا توشيبا» که من هم مثلا نمي‌فهميدم. خلاصه بعد از مدتي براي سرگرمي موبايل رو در آوردم و شروع کردم به عربي حرف زدن که اينا فهميدن اي دل غافل من عرب هستم نه ژاپني و بلافاصله فحش و فضيحت بود که به انواع عرب بوزينه سرشت و دم سوسمار خور و عصر حجري ميگفتند و من هم خودم رو باز زدم به اون راه و زنگ زدم به خدا. خدا اين موبايل جديدش نشون ميده محل کسي رو که زنگ ميزنه و نمره اعمالشم ميافته. خدا بعد از هزار سال گوشي رو برداشت و با لهجه آفريقاي جنوبي گفت: «چي ميخواي عمو جون؟» که گفتم بيا دو کلمه با اين بندگان ناخلفت صحبت کن و به اين دو جوون ضد عرب که اسم يکيشون امير محمد علي و اسم ديگريشون زين الله بود رو کردم و به انگليسي با لهجه عربي گفتم که با شما کار دارند:



- بله،‌ امرتون .

- شما اهل کجا هستيد؟

- من ايراني هستم.

- بسيار عالي. پس چرا اينقدر به اين اعراب فحش ميديد؟

- اي بابا اينا يه مشت متحجر فاسد بي فرهنگ تنبل خنگ هستند.

- من الان زدم ژنتيک شما رو در بيارن. ميگه ۷۰ درصد عرب. ۲۰ درصد شتر نجاستخوار و ۱۰ درصد احمدي‌نژاد.

- اينا کشکه ما با عربا خيلي فرق داريم.

- ببخشيد مذهب شما که مثل عربا اسلامه.

- نه ما شيعه هستيم.

- ها.... ولي انگاري ۷۰ درصد زبانتون هم عربيه.

- اونو تازگي اين آخوندا کردن.

- آخوندا رو کي آورده؟

- يه مشت متحجر فاسد بي فرهنگ تنبل خنگ.

- خيلي ممنون از اطلاعاتتون.

- خواهش ميکنم.

گوشي رو پس گرفتم و از خدا تشکر کردم. ديدم که دو تا جوون دارند با ترس منو نگاه ميکنن. فهميدم که وقتي حواسم نبوده دم و شاخام زده بيرون و به ماهيت اصليم پي بردند و مجبور شدم هر دوشون رو بدم يک مين خاردار موقعي که ميرفتن خونه و با علاقه داستان اينکه شيطان هم عربه رو براي هم تعريف ميکردن، بترکونه.
------
*در ضمن کاما های برعکس هم مورد توجه قرار بگيرند...اینقدر در کتاب فارسی دبستان های ایران عزيزمان نگفتند که کاما در فارسی برعکس لاتين است چون ممکن است با "واو" اشتباه شود؟

اگر این آقايان قوه قضاييه، اطلاعات ، ناجا و مرتضوی و امثالهم اذهان عمومی در غرب اینقدر به تخمشان هست که عکس آفتابه در دهان اوباش را خودشان فوری در سرار جهان پخش می کنند که ديگر چرا دلارام علی را به دو سال و ده ماه زندان بدون تعليق همراه با ده ضربه شلاق محکوم می کنند؟ من و چند نفر ديگر از بچه های کمپين يک مليون امضا بر این باوريم که این حکم وحشتناک ريشه در عکس های کتک خوردن دلارام دارد و يک جور هايی دلارام مشمول همان وضعيت احمد باطبی شده است. اول کتک می زنند بعد عکسش پخش می شود بعد طرف را می اندازند سه سال در زندان که چرا در عکسی بودی که ما کتکت می زديم. باقی اش را از الناز کپی می کنم:


تغییر برای برابری: در پی احضار دلارام علی به دادگاه، او روز دوشنبه 11 تیرماه 1386در شعبه 15 دادگاه حاضر و دلیل احضارش را جویا شد. اما در آن‌جا حکم‌ش به او ابلاغ و تنها به او اجازه داده شد که از روی حکم رونوشت بردارد .

دلارام علي، فعال اجتماعی امور زنان و دانشجویی و از اعضای کمپین یک میلیون امضاء، به دليل شرکت در تجمع مسالمت‌آميز 22 خرداد سال 85 در ميدان هفت تير تهران که در اعتراض به نقض حقوق زنان در قوانین برگزار شده بود، به دو سال و ده ماه حبس و ده ضربه شلاق بدون هيچ‌گونه تعليق، محکوم شد.

بر اساس حکم بدوي دادگاه انقلاب – شعبه 15 که رياست آن را قاضي صلواتي بر عهده دارد؛ ايشان به استناد مادتين 500، 610، و 618 قانون مجازات اسلامی، به اتهام فعاليت تبليغي عليه نظام به شش ماه حبس، به علتِ شرکت در تجمع 22خرداد به دو سال حبس و در مورد اخلال در نظم عمومي به چهارماه حبس و ده ضربه شلاق محکوم گرديد. صدور اين حکم در حالی است که در موارد مشابه، بر اساس همين اتهامات و با استناد به مواد قانوني فوق، احکام متفاوتی براي ساير پرونده‌ها در نظر گرفته شده است و اين مسئله نشان از عدم وحدت رويه قضايی در صدور احکام دارد.

در جاي ديگری از حکم صادره برای دلارام علی آمده است که بنا به گزارش سازمان اطلاعات استان تهران و ديگر شواهد و قرائن، بزهکاری ايشان احراز شده است. چنين برخوردي با فعاليت‌های مدنی که متاثر از نگاهي امنيتی و توطئه‌نگر است، نه تنها استقلال قوه قضائيه را زير سوال مي برد، بلکه ادعاهايی هم‌چون مردم‌سالاري و احترام به حقوق انساني و مدني را خدشه‌دار می‌کند. بعلاوه، عدم به رسميت شناختن اقدامات مدنی، که يک فعال اجتماعی را «بزهکار» خطاب کرده و وی را به تحمل «شلاق» محکوم می‌کند، متناقض‌ترين و به تبع آن نامشروع‌ترين جنبه چنين حکمی است.

پيش از اين، احکام ديگری براي ساير فعالان جنبش زنان صادر شده بود، که برخی از آن‌ها به قرار زير است:

1. فريبا داوودی مهاجر: سه سال حبس تعليقی و يک سال حبس تعزيری

2. نوشين احمدی خراسانی: سه سال حبس (دوسال و نیم تعلیق تا 5 سال و 6 ماه حبس تعزیری)

3. پروين اردلان: سه سال حبس (دوسال و نیم تعلیق تا 5 سال و 6 ماه حبس تعزیزی)

4. شهلا انتصاری: سه سال حبس (دوسال و نیم تعلیق تا 5 سال و 6 ماه حبس تعزیری)

5. سوسن طهماسبی: دو سال حبس (يك سال و نيم حبس تعليقی و شش ماه حبس تعزیری)

6. آزاده فرقانی : دو سال حبس تعليقی

7. بهاره هدایت : دو سال حبس تعلیقی

حکم مريم ضيا، نسیم سلطان‌بیگی و عالیه اقدام‌دوست نیز هنوز اعلام نشده است.

+ شیرین عبادی: صدور حکم سنگین برای دختری که می‌خواهد مانند یک انسان کامل در اجتماع و در قانون به حساب بیاید باعث تاسف و تعجب است


ای بابا ملت شهيد پرور...
این نامجو هم کالت شد رفت پی کارش. بنده خدا آرش سبحانی که گويا اذهان عمومی اینطور می پندارند که ایشان مغز متفکر کيوسک هستند از صبح تا حالا کلی نامه برقی بد و بيراه گرفته است که "تو غلط می کنی می گی نامجو بالای چشمش ابرو است." ببينيد دوستان اگر من فکر می کنم يک بابايی مغز متفکر گروه کيوسک است دليل نمی شه این همون بابايی باشه که شما فکر می کنيد مغز متفکر کيوسک است.
این جريان هم همه اش يک شوخی بود با يک دوستمان که از اعضای گروه کيوسک و ما به تعارف او را مغز متفکر گروه کيوسک صدا می کنيم و خودش هم بنده خدا ادعايی ندارد. بی زحمت اینقدر به آرش سبحانی ایميل فحش ندهيد و لطفاً برای من هم بی سی سی و فوروارد نکنيد و يا لااقل اگر خيلی دلتان می خواهد همينجوری منتقدانه و کلاً ایميل بزنيد بدانيد که آرش سبحانی آن کسی نبود که گفت نامجو فلان..
پست قبلی را هم سانسور می کنم...برود پی کارش!

نقد از همه رقم ادبی، زيبايی شناختی، فمنيستی

به لطف مصطفی خلجی مهربان بود که بنده چند وقت پيش يک قطعه موسيقی از آقای محسن نامجو بدستم رسيد در ابتدا فک ام آمد پايين که بابا عجب چيزیه. عيال را صدا کرم که بيا و ببين چی پيدا کردم که او هم هیجان زده شد و سه روز و سه شب "گفتا من آن ترنج ام" از بلند گو های خانه مان پخش می شد. همان روز ها به خاطر هيجان ناشی از يافتن همين قطعه آهنگ آن را به عنوان عيدی روز عيد سعيد فطر به دوستان و همکاران فرستادم و توضيح دادم که دليل خوشحالی ام این اصواتی است که بابا به عنوان يک خواننده از خودش در می آورد و تلفیق شعر خواجوی کرمانی با همان "گفتا-گفتم" های حافظ است:

شب اش خانه مغز متفکر گروه کيوسک مهمان بوديم و عيال موسيقی ای تازه يافته را با هيجان برای آقای مغز متفکر گروه کيوسک پخش کرد و ایشان فرمودند "مزخرف است." ما گفتم ولی تلفيق...گفت:"بابا مزخرف است." گفتيم ولی تکنيک آواز خوانی ...گفت " می گم مزخرفت است."
در راه خانه به عيال گفتم بابا این طرف هم هيچی موسيقی بارش نيست فکر می کنند يک گروه فکستنی کيوسک که همان دايرستريت قلابی است را راه انداخته اند موسيقی حاليشان می شود...این طرف نامجو خداست.

گذشت و بعد از چند روز مصطفی لطف کرد و چندين آهنگ ديگر را برايم فرستاد و ديدم به جان شما هر کدام را ده ثانيه هم نمی توانم تحمل کنم. گذشت این "زلف بر باد مده" با آکتورسی خانم مير ابراهی بعد از "بی سيرت شدن" ایشان و بر باد رفتن حيثيت عمومی شان و به جان عزيز تان من آنقدر از آن ويديو احمقانه حرص خوردم که دور روز طول کشيد تا من به طور کامل و بدون فحش دادن و خاموش کردن کامپيوتر-فقط و فقط به نيت تحقيقات- توانستم تمام وديو را ببينم.

موسيقی و شعرش به کنار اگر بخواهيم نقد فرهنگی بکنيم شما تصور کنيد که زنی با عامليت کامل تشريف ببرد و برود و با همراه و شريک جنسی خود به گايمان مشغول شود و فيلم گايمان توسط شريک نامرد او لو برود و در مقابل چشمان اذهان عمومی طرف بی سيرت شود و همراه با تن زن اذهان عمومی هم گاييده شوند تا لحظه ای، ثانيه ای اذهان عمومی به این فکر کنند که آن زن که بر روی مردی نشسته بود و خرامان بالا و پايين می رفت گاييده که نمی شد هيچ تمام ما را هم به گا خواهد داد.

زهی خيان باطل....

بنده اميد وار بودم که بعد از وديو سکسی خانم مير ابراهيمی ما موج تحليل ها و تفسير ها را در باب جنسيت و جنسگونگی زنان داشته باشيم که به لطف آقای نامجو آب توبه بر سر آز زن بی سيرت شده ريخته شد و در يک موزيک وديو جواد در حالی که خانم مير ابراهيمی عشوه شتری های معصومانه نثار اذهان عمومی می کردند نامجو با صدای بز خواند:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنياد نکن تا نکنی بنيادم

و خلاصه همان طور که ساليان سال است که ما کلی سايه سر داريم که برايمان غيرتی می شوند، نگران می شوند، خودکشی می کنند، چاقو کشی می کنند، و نهايت شعر می گويند، این بار محسن نامجو سايه سر خانم میر ابراهيمی شد و خواند:

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
شره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

و خوب نهايتاً هم:
يار بيگانه نشو... وگرنه...می زنم خوار مار دهن جنده

ای بابا بگذريم...*

رفيق شفيق مان آيدا خانم هم در این باب قبلاً نوشته بود.
توکای مقدس هم امروز نوشته است: قبری که بهش می خندی!!
عيال هم در کامنت دونی آيدا مقاله مانندی نوشته که عيناً اینجا می گذارمش...حقوق کپی رايتی اش را به جای جهاز به من بخشيده است.

درباره محسن نامجو، یا گفتار در روش
کاوه پزشک برای کامنتدونی وبلاگ پیاده....25 جون 2007

درباره نامجو ما با نوعی موسیقی تلفیقی روبه رو هستیم؛ به قول خود آقا تلفیق بلوز با موزیک سنتی ایران.

ظاهرن چیز غریبی در مورد این موسیقی وجود دارد. هنرمند مربوطه در یکی دو مصاحبه برای توضیح دادن این امر غریب ادعا کرده است کارهایش را باید در چارچوب زیبایی شناسی خاصی فهمید که او نام آن را «پست مدرن» گذاشته است. دراینجا حسی به ما میگوید که بغرنج (پرابلمتیک) ی در کار است. بدی هم که نیست که ما از آنجا که بیکار هستیم و کار و زندگی نداریم سردرآوریم که بغرنج مربوطه دقیقا از کجا آب میخورد.

اول از همه باید توجه کنیم که تفسیر اثر هنری و ربط دادن آن به یک سنت زیبایی شناسی در خود اثر انجام نمیشود. اثر هنری در خوداش تنها یک اثر هنریست. ما نیاز به اثر دیگری داریم که اثر هنری اولیه را بررسی میکند و طی استدلالهایی آن را به فلان و بهمان مکتب یا سنت فکری متصل میکند.

درباره کارهای نامجو مثل تقریبا همه کارهای دیگر در فرهنگ ما این اثر دوم هرگز خلق نمیشود. یعنی کسی آوازی میخواند و بعد کسانی اغلب به طور شفاهی ادعاهای بی سر و تهی درباره آن میکنند (گوزگوزهایی درباره آن میکنند.)

بنابراین تا آنجا که به برخورد متودیک با پدیده های فرهنگی مربوط میشود، ما با دو موضوع کاملا مستقل از هم مواجه هستیم. اول یک اثر موسیقی تلفیقی که میشود اجزای مختلف آنرا بررسید و بالا و پایین و زشت و زیبای آنرا دقیقا معلوم کرد، و دوم با یک سری ادعا درباره آن اثر هنری (مثلا اینکه اثر مربوطه «پست مدرنیستی» است) که از نظر استدلالی وجودی مستقل از بحث اول دارد و جور دیگری باید با آن برخورد کرد.

خوب، ما موضوع اول را به منتقدان موسیقی وامیگذاریم و به بخش دوم، یعنی به تفسیر مشخصی که از پدیده فرهنگی مورد نظر در دست است، میپردازیم.

تفسیر موسیقی نامجو، مطرح کردن این تز که «موزیک تولید شده توسط محسن نامجو ذیل زیبایی شناسی پست مدرن قرار میگیرد» طبعا یک بحث «استتیک» است. برای تحلیل کردن و سر در آوردن از صحت و سقم تز مربوطه ما لازم است اول به ادبیاتی که حول اثر هنری تولید شده توسط محسن نامجو تولید شده است مراجعه کنیم و ببینیم چرا و بنابر چه استدلالهایی ادبیات مربوطه اثر هنری مربوطه را به «زیبایی شناسی پست مدرن» مربوط دانسته. [حاشیه: بررسی ما بنا به تعریف باید سلبی باشد. ما میخواهیم نشان بدهیم که تز مربوطه نادرست است. در عین حال ما میتوانیم مقاله دیگری بنویسیم و اثباتا استدلال کنیم که فرضا محسن نامجو پاک در قید قافیه سازی و تقلید رباعی است و ایراد این کار را نشان بدهیم. اما این استدلال ربطی به تز پست مدرنیسم ندارد مگر اینکه ما خود را به نوعی تئوری مجهز کنیم. ایجاد کردن این «نوعی تئوری» بسیار پیچیده خواهد بود و به این راحتیها نیست. به طور خلاصه این «نوعی تئوری» عبارت خواهد بود از یک تئوری بومی شده پست مدرنیسم برای فرهنگ جامعه ما که (یک) ماهیت «امر پست مدرن» را در فرهنگ ما توضیح میدهد، و (دو) جای قافیه سازی و تقلید رباعی را در امر پست مدرن نشان میدهد. این پروژه ای دهن سرویس کن است و به این راحتیها نیست.]

ظاهرن مهمترین متنی در زمینه تز مورد بحث ما مطرح است مصاحبه آقای نامجو با رادیو زمانه است.

نامجو درین مصاحبه تا آنجا که به کار ما مربوط است استدلالهای زیر را میکند:

نامجو میگوید:

مثلا قطعه‌ای الان مدنظرم هست روی یک شعر حافظ است با این ریتم: «زآن یار دلنوازم/ شکری‌ست با شکایت/ گر نکته‌دان عشقی/ بشنو تو این حکایت». کاری که من ساخته بودم براساس یک‌سری بازی‌های زبانی با شعر حافظ بود. اینطوری: «زآن یار/ زآن یار/ زآن یار/ زآن یار دلنوازم/ شکری‌ست با شکایت/ در زلف/ در زلف/ در زلف چون کمندش/ ای دل م‌پیچ کانجا/ سرها/ سرها/ سرها بریده/ بی/ سرها بریده/ بینی/ سرها بریده بینی/ بی‌جرم و بی‌جنایت». این تاکیدی که روی کلمات هست، بخاطر رساندن بیشتر و اغراق‌آمیزتر معنای شعر حافظ است

استدلال نامجو به عبارت دیگر ازین قرار است: چند بار تکرار کردن چند کلمه در یک مصراع از شعر حافظ یک «بازی زبانی» است. «بازی زبانی» معنای شعر حافظ را «بیشتر» و «اغراق آمیزتر» میکند.

این استدلال اگر بی معنی نباشد بسیار سطحی است. نامجو توضیح نمیدهد این «بازی زبانی» که تنها عبارت از چندبار تکرار کردن قسمتی از یک شعر کلاسیک است دقیقا چیست. در واقع نامجو یک مفهوم را (بازی زبانی) بدون هیچ توضیحی تنها به قصد منکوب کردن مخاطب به میان حرف اش پرتاب کرده است بی آنکه معنی آنرا و مهمتر ارتباط ساختاری آنرا با استدلال اش مشخص کند.

نامجو بلافاصله میگوید:

استفاده‌ این‌طوری از شعر یا استفاده از اشعار، به این شکلی که گفتم بیشتر توجه به فرم است تا محتوا. آن‌طوری خواندن شعر حافظ باعث تاکید روی محتوایش می‌شود، ولی در اصل ما می‌خواهیم شعر حافظ را از محتوا خالی کنیم. یعنی به این کار نداریم که این شعر چه معنایی دارد، صرفا به این فکر کنیم که یکسری کلام است که دارد در کنار ملودی‌ها قرار می‌گیرد و اگر چنین نقدی به من می‌شود می‌توانم قبول بکنم، چون خودم عمدا هیچ وقت به معنی درجه‌ای اول اهمیت را نداده‌ام.

به عبارت دیگر نامجو به «فرم» توجه دارد نه «محتوا». و میخواد شعر حافظ را از محتوا خالی کند. این وسط فقط معلوم نمیشود که کار نامجو «بازی زبانی» برای اغراق آمیز کردن معنی شعر حافظ است یا از معنی خالی کردن شعر حافظ. طبعا «بازی زبانی» آقای نامجو نمیتواند در آن واحد هم از معنا خالی کند هم معنا را اغراق آمیز و بیشتر سازد. اگر فرض کنیم که نامجو نظرش را نسبت به پاراگراف بالا عوض کرده هم معلوم نیست که چند بار تکرار کردن یک قسمت از شعر حافظ چطور قرار است آنرا از معنی خالی کند یا از معنی خالی کردن شعر حافظ اصلا چه ارزش زیبایی شناختی یا فلسفی یا اجتماعی یا...دارد.

[در توضیح شقایق نورماندی از آن تو/ عقاید نوکانتی از آن من] با سه‌تار آن را اجرا کردم. این کار ملودی‌اش و طرح موسیقیایی‌اش شبیه چندتا از کارهای دیگر است. یعنی در مایه‌ دشتی‌ست و تلفیق‌شدن گام دشتی و شور با یکی‌ـدوتا گام غربی و همچنین شور. شعرش هم طی مسافرتی یک‌دفعه، در سال ۲۰۰۳ آمد. در شعر هم عقاید است،‌ «عقاید نوکانتی از آن من/ شقایق نرماندی از آن تو». بطور کلی یک‌جوری بیان عقل و عشق است. هرچی که مربوط به عقل و اندیشه‌ است مال من و هرچی که دلی‌ست و احساسی، مثل یک گل شقایق، مال تو.

نامجو این را جوری بیان عقل و عشق میداند. ظاهرن نامجو چیزی شنیده است که برای «پست مدرن» بودن بایستی ضد عقل بود و سپس به سرعت برای اعلام وفاداری به بی عقلی دست به دامان عقاید نوکانتی و شقایق نورماندی شده است. این تضاد عقل و عشق در حد اندرزهای عرفانی پیشامدرن از قبیل «پای استدلالیون چوبین بود» باقی میماند. نه «عقاید نوکانتی» نه «شقایق نورماندی» ارتباط ساختاری یا مفهومی با متن نامجو پیدا نمیکنند و توضیح داده نمیشوند و تنها قرار است قلمبه گویانه مخاطب را منکوب کنند.

نوآوریها و خلاقیت نامجو هم در حد خوشمزگیها و مزه پرانیهای مخصوص ما باقی میماند:

مثلا توی یک کاری به اسم «گیس» که از ساخته‌های جدیدترم است یک کار این‌طوری انجام داده‌ام. ما همیشه تعبیر زلف آشفته را در ادبیات زیاد داشتیم، «زلف آشفته‌ی معشوق» خیلی به کار رفته یعنی حافظ اصلا رو به معشوقه‌اش می‌گوید:‌«زلف آشفته و خوی‌کرده و خندان لب مست»، ولی هیچکس به این فکر نمی‌کند که خب، در کنار این زلف آشفته امروز ما می‌توانیم به زلف صاف و صوف هم فکر کنیم و زلف صاف و صوف هم عاملش چی هست، سشوار.

و چه باید گفت درباره خلاقیت ذهنی که پست مدرنیسم اش کشف کردن این است که میتوان «سشوار» را به «زلف پریشان» یار حافظ اضافه کرد. کشف چنین اموری واقعا هم از «هیچ کس» برنمیاید جز ذهن نابغه پست مدرن تربت جامی ما.

در نتیجه به نظر من تنها راه مواجهه با محسن نامجو و محسنهای نامجو نشاندن پرت و پلاهایشان است بر جایگاه اتهام و در دادگاه عقل. و این هم ممکن نیست جز ترویج متد تحلیلی و زبان ساده و روشن که، مثل میکروسکوپ، ادعاهای قلمبه ما قوم زوال یافته خاورمیانه ای ِ «ژیان سوار ِعشق ِ سرعت» را زیرش گذاشت و خوش خیمی یا بدخیمی آنها را معلوم کرد.

----------------
*دوستان در کامنت دونی متذکر شدن که عکس ها و فيلم عشوه شتری خانم مير ابراهيمی بدون اجازه نامجو به قصد دوباره با سيرت کردن خانم مير ابراهيمی این بار توسط سايت تهران اونيو صورت گرفته. بنابر این نقد فمنيستی/فرهنگی/نشانه شناختی/آب حوض کشی بنده به این سايت بر می گردد.
در ضمن اون يارو ها که باهاش آدم روی تکست رو خط می کشن رو چه جوری می شه؟