من غلط بکنم دیگر اینجا وعده مقاله بدهم. هروقت وعده وعید در سیبیل می دهم هزاران بلای آسمانی و کار بر سرم خراب می شود و افسردگی ناشی از آن که نمی گذارد تمرکز کنم. به هر حال مقاله حقوق بشری تا سه شنبه که من یک کار باید تحویل استاد کس خل دیوانه ام فعدی جون بدهم به تعویق افتاد.

امروز از طریق
علیرضا به وبلاگ لیلی الحداد که یک ژورنالیست است و پسرش یوسف را در غزه بزرگ می کند (ظاهرا هم تنهایی این کار را می کند) رسیدم و از آنجا هم به عکس هایش در فلیکر. حسین هم که گویا اصلا خیال ندارد یک کلام هم راجع به یک مساله مبهمی به نام فلسطین در سفرنامه اش توضیحاتی بفرماید. باز همراهش سارا گلدمن با اینکه هنوز نمی داند که طرفدار صهیونیسم هست یا نه، لااقل فراموش نمی کند که بلاخره همان نزدیکی ها یک تکه هایی از زمین وجود دارند که در آن فلسطینیان زندگی می کنند. نمی دانم در مغز حسین چه می گذرد، لابد منافع ملی (کدام ملت؟) ایجاب می کند که حسین فلسطین را نبیند. یا مثلا دم در اورشلیم برود، از اورشلیم خوشش نیاید، و بعد هم درست و حسابي ننویسد چرا! لابد دیواری که عملا فلسطینی ها را زندانی کرده و دور اورشلیم غربی کشیده شده، باعث شده کمی دل حسین بگیرد. نمی خواهم به حسین گیر احمقانه بدهم. می دانم دارد چه می کند، و مطالبش هم جالبند. ولی گویا به دلایلی بی خیال هر نوع انتقادی شده و همه چیز را دارد خوب خوش جلوه می دهد.
حسین جان، مگر به عنوان ژورنالیست نرفته ای؟ امیدوارم برگردی بیشتر فرصت کنی در باره وضعیت فلسطینی ها هم بنویسی. فراموش نکن که چه بخواهی، چه نخواهی احمدی نژاد با حماس قبل از انتخابات ملاقات کرده بود. حالا هر چه قدر هم آقای سریع القلم بنویسد که به نفع منافع ملی ما نیست که در دنبال مساله فلسطین باشیم، مساله فلسطین مساله منطقه است و ما هم در همان خاور میانه منافع داریم.

از دیوار گفتم و یاد آسید مراد سنجدی افتادم که می گفت در نویورک
قانون جدیدی بر علیه هنر گرافیتی (ژانر نقاشی روی دیوار) گذراندن که به افراد زیر بیست و یک سال ماژیک و رنگ و وسایل نقاشی روی دیوار را نمی فروشند. واقعا هوووووراااا دمکراسی غربی که چشم دیدن هنر فقیر، هنر اقلیت ها، هنر سیاه ها را ندارد. و البته شعار اصلی دمکراسی غربی این هست که هرچیزی که چشم دیدنش را نداری حذفش کن. درست مثل بی خانمان های نویورک که شهردار جولیانی تصمیم گرفت از شهر بیرونشان کند که یک وقت خدای ناکرده قیافه پایتخت هنری آمریکا بی ریخت نشود. لابد نصف بیشتر این بی خانمان ها هم هنرمندانی بودند که به عقلشان نمی رسیده کله آیت الله خمینی را روی بوم هوا کنند و به خاطرش نا قابل بیست هزار دلار بگیرند.

گفتم دیوار، یادم افتاد به شهردار بلومبرگ بگم که این همه زمین و آب و هوا را که رفقا در اسراییل به فلسطینی ها حرام کرده اند، خوب یک زحمتی بکشند رنگ و قلم را هم ممنوع کنند که فلسطینی ها خدای ناکرده هوس نکنند که روی دیوار آپارتایت که آسمانشان را خراش داده آسمان بکشند. ای وای، یادم رفت. اسراییل که قانون ندارد. همان یک کتاب قانون شان هم به درد خود اسراییلی شان می خورد. چون نوبت فلسطینی ها که می شود، قانون بی قانون. مگر پارسال که
آقا بنکسی رفته بود روي دیوار آسمان بکشد که آقایون و خانم های ارتش اسراییل تیر نثار آسمان نکردند؟ مگر همین پارسال نبود که تفنگ نشانه گرفتند به سر آقا بنکسی که یک وقت روی دیوار نقاشی نکشد؟

دلم برای یک جو آزادی بیان لک زده....کاش امروز نیک آهنگ در تلویزیون می گفت به خاطر یک کاریکاتور شارون که کشیده بود در دانشگاه چه مسخره بازی در آورند که آخر سر نیکان مجبور شد کاریکاتور شارون را بردارد و من هم بعد از آن هروقت خواستم گالری کتاب خانه را رزرو کنم
هزار قول و وعده دادم که ما به خدا ضد سامی نیستیم. مقاله توپس سیما در باب نفرت در آزادی بیان را بخوانید.گفتم من با قدرت مشکل دارم؟ راستی تمرکز چه؟ گفتم که نمی توانم تمرکز کنم؟

جلسه سیما را یادتان نرود. این بار گویا سفره ابولفضل است و بعد از دعا و شام خانم ها جمیعا مورچه داره وحمومی و ....خواهیم رقصید.
Posted by Picasa