مانی ب آمده بود زير مطلب آق مهدی که ديروز نوشته بودم يک ديسکليمر داده بود که "من مثل شما نيستم." باعث شد يک مشت بحث ها در کامندونی قبلی شکل بگيرد که حيفم آمد اينهمه نوشته ام شماها نخوانيد. اينجا عيناً کپی می شود. اين مطلب داريوش ملکوت هم که فکر می کنم بی ربط نباشد را هم بخوانيد.

خوب ماجرا با ديسکليمر مانی شروع می شود و بحث های نادر و من ادامه پيدا می کند.

سلام
خب٬ با وجود لطفی که به من دارید می دونید که جزو موافقان این نوشته نمی تونم باشم. من هم سیاست های پشت ماجرا را نمی دانم. اما برعکس شما اگر چیز می دانستم می نوشتم. کثرت گرایی را با نوعی رندی نابجا که ادعاهایی پیدا کنیم که همه با آن موافق باشند نباید اشتباه گرفت. این کثرت گرایی برای پای قلیان خوب است٬ برای کار مدنی نه.آرمان شهر کثرت گرایانه دیگر چیست؟


Gravatar مانی ب عزيز،
البته لطف بنده به شما به اين کامنت شما ربطی ندارد. لطف من اين بود که بعله اين آقای مانی ب هم که آدم خوشفکری است به جامی در مورد استفاده از برنامه سازان "پيشکسوتی" که هيچی حالی شان نيست، هشدار داده بود. مشخصاً بنده اينجا نگفته ام که من و شما هم عقيده هستم. اتفاقاً تقريباً در خيلی از مسائل هم عقيده نيستيم به غير ديد کلی مان نسبت به سياست های مشکل دار امپرياليسم جديد و استعمار جديد.
به عنوان مثال بنده به يک حقيقت محض حساب شده به اسم عقل اعتقادی ندارم و معتقدم که تاريخ اش بايد نقد شود. مشخصاً و عمداً مساله پهلوانی را اينجا مطرح کردم چرا که معتقدم وسط همان ادبيات پای قليانی که شما اشاره می کنيد، می توان برداشتی اخلاقی داشت بسيار متفاوت از اخلاقی که "کار مدنی" را به عنوان چاره بشريت مطرح می کند. يعنی آميرزای قديمی خودمان که حلال مشکلات محله بود، می تواند به ايجاد برداشتی از اخلاق کمک کند که متفاوت از محور کردن "شخص مدنی" به عنوان "عامل" انجام کار "خير مدنی' به نفع يک افسانه اي به اسم "جامعه مدنی" است.

تئوری های يوتوپيا مخصوصاً تئوری های يوتوپيای نيومارکسيستی خيلی هاشان به اين مساله "سابژه" و محوريت عقل فردی برای عقل اجتماعی گير می دهند. آرمان شهر کثرت گرايانه آن چيزی است که خوب شما در موردش لابد چيزی نمی دانيد که يک علامت سئوال برای من گذاشته ايد. خوب خود واژه که مشخص است چيست. آرمان شهر در يک کلام آنجای است که جای خوبی “است” و “نيست” و اين نيست به اين بر نمی گردد که "خوب نيست" بلکه "موجود نيست" وجود ندارد! اين نبودش است که مساله تئوری را جالب می کند. خوبی اش این است که نيست، قابليت مهيا شدن ندارد. آرمان شهر کثرت گرايانه جای است که نيست. ببينيد کسی که تئوری يوتوپيا بداند، می فهمد من چه می گويم. لزومی به توضيح نديدم برای اينکه مايل بودم ببينم مردم متوجه اين نبودن آرمان شهر می شوند يا نه.
مساله من با راديو زمانه اين بود که اين نبض يوتوپيايی را ايجاد می کرد. يعنی فضا کثرت گرايانه اي ايجاد می کرد که مثلاً لوا زند بيايد درش برنامه ايجاد کند. اين خوب هم در يک زمان آزادی دهنده بود و هم به نوعی ماست مالی کننده بود. درست مثل تمام مدل های يوتوپيايی که ادعاشان نرتيو هاشان بر ايده آل بودن است اما "نيستند" يعنی جای اند که خشونت و تبعيض و استبداد نهادينه می شود در خاموشی. اين خيلی چيز خوبی است. چون تنها در يک همچين مدل ايده آلی که مدعی "خوبی" است نگرانی های حاشيه اي محلی برای بروز پيدا می کنند

اين مساله پيدا کردن تصور آرمان شهرانه برای من خيلی جالب و ارزشمند است. اين را در نوشته های آدم هايی مثل آلتوزر (لنين و فلسفه، برای مارکس)، آدورنو (شعر، ترانه، و جامعه)، هانا آرنت (وضعيت بشر)، باختين (تصور گفتمانی)، بن حبيب (نقد، نرم، و آرمان شهر) و خيلی های ديگر می توانيد ببينيد و مساله تئوری يوتوپيا دغدغه بسياری از نيو مارکيست هاست. حالا مثلاً پشت اين سنت تصور آرمان شهرانه است، همين نگرانی و اميد است که خانم نانسی فريژر متفکر مارکسيت می آيد مساله سکسواليته و جنسيت و جنسگونگی را به عنوان شاخص های که خود آرمانشهر آنها را به حاشيه کشانده به شکل منتقدانه مطرح می کند. جنسيت و جنسگونگی را وسط اين آرمان شهر می انداز و ديگر ايده آلش از آلتوزر و آدورنو و امثالهم فاصله می گيرد.....مساله اين است که اگر آقامان آلتوزر آميرزای مارکسيست ها، لوطی مارکيسست يوتوپيا و نگاه متنقدانه اش، نگاه کثرت گرايانه اش، نبض يوتوپيايی اش تصور يوتوپيايی اش نبود، محل کار تئوريک خانم نانسی فريژر فمنيست مارکسيست هم موجود نبود. يک آدم دگم، يک منتقد دگم، اين فضايی را که آق مهدی عزيز بنده ايجاد کرده نمی بيند. يک آدم دگم مساله اش نبض يوتوپيايی نيست. مساله اش شکستن و دوباره سازی مرز های برای رسيدن به ايده آلی که هرگز به آن نمی رسی نيست. مساله من اما رسيدن به جايی است که نمی شود رسيد. و فضايی که آق مهدی ايجاد کرده است، به من اجازه داشتن تصور آرمان شهرانه را می دهد. اين کارش درست مثل پهلوان های اسطوره ها که ناممکن را ممکن می سازنند است.... يا لاقل اميد ناممکن را ايجاد می کنند.
.


Gravatar در ضمن مانی جان،
آن بالايی جواب آدم حسابانه بود...جواب غير علمی غير عقلانی غير آدم حسابانه اش اين است که شما منتقد خوبی هستيد، متن ها رو خوب می شکافيد، طنزتان خيلی خوب است اما نارسیسيسم سطحی و شايد و آشنايی نداشتن تان با بعضی از مکاتب فکری (که خوب کسی انتظار متخصص عمومی بودن از منتقد را ندارد اما خود منتقد هم نمی تواند تصور متخصص عمومی بودن داشته باشد) باعث می شود که نقد تان هميشه در بينامتن اش يک تزلزل عدم امنيت منتقد از نقدی که ارائه می دهد را نشان می دهد. آدم می تواند همه را دست بندازد که به طرز اجراگرانه اي نقش منتقد را بازی کند اما که چه؟ خود منتقد در انتقاد می تواند رابطه ای غير استبدادی و غیر استعماری با متن مورد انتقاد ایجاد کند: رابطه ای که نارسیسم "خود منتقد،" "من منتقد" محور نقد نيست!


Gravatar نازلی جان اگر شما سبیلدارها قدر لوطیگری رو ندونین کی بدونه؟
نگفتی اونطور که آ‌‌ق مهدی می‌گه چپها برعلیه پهلوان کودتا کردند یا نبوی؟ بعید می‌دونم که این دوتا با همکاری هم اینکار را کرده باشند! اگه نبوی باشه که از این به بعد دیگه نصف برنامه‌های زمانه را خودش تولید می‌کند و نصف دیگر را هم لابد میده به کوثر...
... بگذزیم، سیبیل جان از این بحث شما و مانی بنده هم خیلی استفاده کردم. بذار من هم چندکلمه‌ای بنویسم که شما غلتهامو بگیرید. آخر لوطی بازی و خاکی بودن رو می‌بینی؟ گفتم حالا که اینچیزها طرفدار داره ما هم هستیم ;) در ضمن نارسیسم رو هم اینجوری دور بزنیم. اما از شوخی که بگذریم این نارسیسم هم موجود هفت خطی است. از در بیرونش می‌کنی از پنجره وارد می‌شه. همینکه بگی من نیستم ‌می‌شی...
آنطور که من می‌فهمم آرمانشهر جای مشخص با مشخصات تعیین شده ابدی نیست. هرچند معادل فارسیش‌ ناکجاآباد کمی بار منفی دارد ولی بیان دقیقی دارد از جایی که نیست، وجودندارد.
ولی نه اینکه هدف رسیدن به آن هم نباشد که در این صورت اصلا نقض غرض است و کلاهبرداری محض! فقط شاید با نزدیک شدن بهش مشخصاتش تغییر می‌کند و همیشه یک کم جلوتر میرود. من دقیقا متوجه نشدم که منظور تو از "محوريت عقل فردی برای عقل اجتماعی" چی بود ولی در عین حال فکر می‌کنم پدیده اتوپیا ریشه‌های خیلی عمیقترفلسفی و هستی شناسانه دارد از آنچه که ما معمولا آن را در عملکرد اجتماعی‌اش به طور عیان می‌بینیم. یعنی این ایده یا پدیده اتوپیا در لایه‌های خیلی زیرین با هستی انسان و مرگ ارتباط پیدا می‌کند. ارنست بلوخ می‌دونی که مارکسیستی بود که از آلمان شرقی احراج شد معتقده که از علل تباهی اجتماعی بلوک شرق سابق این بود که آرمانشهر را دقیق و به طور مشخص تعریف کرده بودند و آن را وصول شده و یا در شرف وصول ‌دانستند. در گفتگویی با آدرنو مثالی میزنند از شعری قدیمی که می‌گه "دوست داشتم چون پرندگان پرواز می‌کردم". حالا مسئله این است که آیا با اختراع هواپیما این آرمان بدست آمده است؟ با دید لنینیست‌ها و حتی شاید مارکس آره و شاید توآوری مارکسیسم نو در همینجاهاست. یعنی از ایده‌آلهای عصرروشنگری و آن ذوق زدگی برای صنعت و پیشرفت فاصله می‌گیریم.


Gravatar نادر جان،
شرمنده من خيلی کم خوابی دارم...تند تند می نويسم اگه راضی نبوديد باقی اش فردا.
اين قضيه چپ ها همچين اسم بدنامی است. گويا چپ های اسبق اند...همانقدر که مثلا عموی بنده (نادر خودمانی ديگر؟) الان به خيالی چپ است، چپ سرمايه دار است...
نبوی والّله يک روايت اين است که اين وسط تلاشی کرده که بهينه سازی مديريتی به نفع شخص شخيص خودش کند و با چپ های سابق کنار بياييد و کمی برای هم نوشابه باز کنند.
حالا باز برگرديم سر اين يوتوپيا.... سر اين مساله عقل و سابژه عاقل


آن قضيه عقل فرد (سابژه) عقل اجتماعی (کومويونال) را من در چهارچوب تحول از مارکسيسم به پست استراکچراليسم و دوباره مارکسيسم (مشخص است البته که اين تحول خطی نيست) جديد می بينم و اين مد نظرم است (مثلاً الان ژيژک مارکسيست لاکانی هم يک جور های نيومارکسيستی است از همين رده). در يک کلام نيومارکسيست ها به طور کلّی و نه لزوماً همه از در جواب به نقد پست استراکچرال به استراکچراليزمشون، سعی کردن که ساختار ها رو بشکافند...يعنی همچنان دنبال متانارتيو های گنده، هژمونی های گنده و جهان شمول، اقتصاد حاکم بر فضاهای عمومی حالا شده (فرا)ملی، و ... و... و ... هستند (همه اینها که گفتم یک جور هايی بحث های جديد اينهاست). از جمله کار هاشان اما این است که سعی کرده اند پيچيده گی های مشمول حال اين سابژه بدبخت را هم در تئوری هاشان، بگنجانند. يعنی سابژه را از آن حالت دکارتی (من فکر می کنم، پس هستم) دور کنند و نقدش کنند و پيچيده گی های سابژه شدنش را (بيکامينگ) در درون ساختار پيدا کنند. خوب اين کار از آلتوزر يک جور هايی شروع شد. من از آلتوزر شروع کردم چون مساله ام مساله سابجکتيوتی بود که برای آلتوزر معنی يک و هيچی دارد... يعنی هيچ سابژه اي خارج از ايئدولوژی نيست. همه ما سابژه های سيستم هستيم و اين را خودمان در يک پروسه سابژه شدن قبول و با آغوش باز پذيرا می شويم. خيلی تند تند برويم جلو فوکو نقدش به اين بساط اين است که سابژه مساله اصلی است و اين در ارتباط با قدرت-گفتمان- (يا همان رژيم های گفتمان-دانش-حقيقت) (باز)توليد می شود (کانستراکت می شود). و ما بايد پروسه -های تاريخی اين سابژه شدن ها را در ميآن ماتريس قدرت-گفتمان-حقيقت بررسی و نقد تاريخی کنيم و از بساط دکارتی دور شويم که اين بساط دکارتی است که در بطن خشونت های تاريخی وجود داشته است. شما توجه کنيد که اين برداشت برداشت اخلاقی است. اصولاً تئوری های يوتوپيا هميشه يک شاخه از اخلاق اند به نوعی. يک برخورد کلاسيک استراکچراليست-مارکسيست (حالا با يکم اين ور و اون ور) مثل جناب آقای يورگون هابرماس می آيد بحث می کند که در تاريخ و تحولات اروپای در دو قرن قبل شما يک پروسه فرد محور شدن تاريخی به موازات و نتيجه تحولات اقتصادی به سمت اقتصاد آزاد و ارتباط اش اول با خانواده هسته اي و بعد فرد را داشته ايم که فضای عمومی فعلی کاپيتاليسم متاخر را را ايجاد کرده است. خوب غير از پروژه تاريخ نگاری اش هابرماس يک برنامه اخلاقی نرماتيو تئوريک برای ايجاد يک آرمانشهر هم دارد که می آيد می گويد فرد، سابژه که حالا ديگر وسط اين اقتصاد خيلی فرد شده است، عقل دارد، اين عقل سابژه و مجموعه همه عقل های سابژه ها يک عقل اجتماعی کلی را ايجاد می کند که ما می توانيد روی آن سرمايه گذاری يوتوپيايی کنيم. نقد من به مانی ب اين است که دارد در اين چهارچوب هابرماسی فرض را بر اين می ذارد که يک "عقل" مدرنی مختص فرد است که در کنار "عقل اجتماعی" می تواند يک کار های خيری انجام دهد و به اين ترتيب به پيدايش يک افسانه يوتوپيايی به اسم "جامعه مدنی" بيانجمد. اين کار ها که آق مهدی و "ايرانی" ها می کنند چون همچين به شکل ايده آل نمی شود وارد اين چهارچوب عقل-محور هابرماسی بشود، ايرانی بازی است، عقل گرايی نيست، و پس اصلاً فعاليت مدنی نيست. خوب بعله در اين چهارچوب، آدم عاقل که نمی رود دست به دامن اخلاق پهلوانی و لوطی گری بشود که احساساتی است و عقل گرا نيست که باهاش بخواهد اخلاق جامعه را به طور لوطی گرايانه و بالا مرامی دست کاری کند. آدم عاقل به سابزه از طريق آموزش (نوشتن من و مانی و مثلاً) ياد می دهد که عقل ش را استفاده "مدرن" کند و برای جامعه مدنی کار حساب شده خير انجام دهد که انشالّله به يک يوتوپيای ولفراستيت ی برسيم عین خارج!!

خوب من اين ارتباط عقل فردی در ايجاد يک عقل عمومی و بعد هم پتانسيل اخلاقی ايجاد خير در مقابل شر را قبول دارم، اسلام هم اين را قبول دارد (چشمک) اما معتقدم بايد ديد که اين عقل آنچنان هم يک چيزی شسته رفته که مانی می خواهد از آن تمام اخلاق های ايرانی بازی لوطی گری احساساتی بازی، مرام و معرفت و مرشد و مرادی را بيرون کند، نيست. تمام اين پروسه های که مانی ب نقد می کند، در نقدشان و در وجود شان، نقش توانبخشی تاريخی برای سابژکتيوتی های مختلف و سابژکت پوزيشن های مختلف داشته اند.

مثال کلاسيکی که من استفاده می کنم روابط زنان در ارتباط های سنتی شان با ساير زنان بوده که روابط خاله خانباجی اي خودمان است. خوب با اين نمی شود به يک يوتوپيای اخلاقی رسيد؟ با اين نمی شود کار مدنی کرد حتی در همان چهارچوب هابرماسی است؟ معلومه که می شود. و مردم در طی تاريخ هايی که "سير حکمت در اوروپا" را طی نکرده اند، کرده اند. حالا بياييم همه اينها را از چهارچوب تئوريک بيرون کنيم و اخلاق ايرانی را نقد کنيم که چه؟ که چه بشود؟ آدم بايد هوش داشته باشد! وسط داستان های پهلوانی، وسط روابط خاله خانباجی اي می شود يوتوپيا های اخلاقی را مدل سازی کرد.
مرام خيلی اخلاق مهمی است مثلاً.....مرام را چطور می خواهد با عقلی که "سير حکمت در اوروپا" کرده و مدرن شده است، توضيح دهيد....اينجاست نقد من به اين بساط "عقل فردی می رود می شود عقل ايده آل اجتماعی" نادر جان نمی دانم تو همان نادری يا نه اما اگر همانی يادت است که من چقدر به پتانسيل ادبيات در ايجاد يک يوتوپيای اخلاقی فکر می کنم. آن وقت برايت مثل شاملو را آوردم که با اين که من از اون امروز دورم، نقش عمده اي در شک گيری اخلاق فردی-اجتماعی من با اشعارش داشته است. اينها همه در راستای همان صحبت های قبلی مان است.


Gravatar برگرديم سر يوتوپيا....بعله درست می گيد من فارسی ام الکن است در بيان چيز های که به زبان انگليسی خوانده ام. يوتوپيا ناکجا آبادی است که هميشه يک قدم و يا چند قدم جلوتر از ماست اما نه به شکل خطی اش و زمانی است که اين خيلی مهم است. يعنی اين رابطه جلوتر بودن يک تصور مجازی چند شاخصه چند ديمنشيال است بيشتر از يک قدم جلوتر خطی. نخواستم وارد اين ديکانستراکت کردن يوتوپيا بشوم که کاری است کارستان.

انديشه آرمانشهرانه در شرق که خوب من واقعاً درش آنچنان سوادی ندارم اما می دانم که يک مساله اصلی ادبيات و فلسفه شرقی بوده...شما مثلاً ببينيد اين مساله کيمياگری که ما کلی کيمياگر داريم در شرق (عرب و ايرانی و ترک و همه و همه و حتی چينی ها هم) اينها مساله شان مس را به طلا تبديل کردن نبوده که مساله خيلی آبستره تر و فلسفی تر و اخلاقی تر از اين حرف ها بوده. اکثر اينها از اين بساط استفاده سمبليک می کردند که نقد سيستم های حاکم بر زندگی شان کنند.

در غرب هم همينطور...مارکسيست ها که يوتوپيا را کشف نکردند. قرن شانزده قبل از روشنگری در اروپا مثلاً جناب آقا توماسو کامپانلا تئوری "شهر خورشيد" را از روی يک تصور شهرسازی عرب اسلامی طرح ريزی می کند که خيلی ها مدل های یوتوپيایی شان را بر می گردانند به همين قضييه "شهر خورشيد." بعله اين مساله در اين تعاملی که بين شرق و غرب هميشه برای مسائل هستی شناسی و ارتباط انسان مرگ وجود داشته و در این رابطه شکل گرفته.

مثلاً همين "شهر خورشيد" (که حالا بعداً لينک می دهم بخوانيد در موردش چون خيلی جالب است) اين که يک جور های مثال اولين يوتوپيای فلسفيده شده قبل از روشنگری است از روی افکار مسلمان ها و يک مدل عربیِ يوتوپيا مدل برداری شده است. که خوب مثلاً اين جا نمونه های "اخلاق شرقی" به قولی همان مرام و معرفت ما را جناب کامپونلا تئورايز می کند. می گويد آدم ها خوبند چون اگر نباشند کسی باهاشان حال نخواهد کرد و آنکه بزرگوار است را همه دوست خواهند داشت و به او احترام می گذارند و جاودانه می شود (همين مرگ که شما گفتيد و هستی که شما گفتيد).

یمن از آلتوزر شروع کردم چون نمی خواستم در يک پست وبلاگی به تاريخ انديشه يوتوپيای و تعامل شرق و غرب در ايجاد همچين انديشه بپردازم که شما يقه ما را گرفتيد که ياالّله بنويس.

حرف شما در اين تعريف نکردن يوتوپيا خيلی متين است. مثلاً الان خيلی از تئوريسين های مسائل جنسيتی و جنسگونگی که مجموعاً به تئوری های (فرا) هنجاری جنسی (کوئيير تئوری) معروف است از همين خاصيت کلی يوتوپيايی برای هميشه يک جای ديگر، يک مرزی ديگر، يک جایی که تعريف نشده باشد است که استفاده می کنند که هميشه اميد و شکستن نرم ها، (باز) سازی آنها و رسيدن به آن ناکجا آباد باشد و از همه مهم تر هويت های سابژه ها به عنوان يک هويت های جهانشمول اخلاقی ثابت و غير قابل تغيير تعريف نشوند.....آقا راضی نبوديد بگيد ادامه بديم.
مخلص شما


Gravatar اين هم شهر خورشيد کامپنولا

http://en.wikipedia.org/wiki/ Tom...maso_Campanella

http://en.wikipedia.org/wiki/ The...City_of_the_Sun

اين هم اين کتاب عربيه که از ازش مدل برداری شده است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Picatrix

اين تعامل انديشه بين غرب و شرق قرن شانزده و هفده و اوايل هيجده که اين غربی ها هنوز تصميم نگرفته بودن زبل بازی در آورند خوار همه را سرويس کنند خيلی جالب بوده است (مخصاً که خوب مسلمون ها دست برتر اقتصادی و تفکراتی هم داشت اند).
عين ما که اينجا نشسته ايم در اين دنيای فرا ملی فعلی مارکس و هابرماس و فوکو بلغور می کنيم قرن شانزده اوروپا مردم می شستند، ابن سينا می خونند!


Gravatar آقا خودمانيم به عمرم من در اين وبلاگ اينقدر تنها تئوری بلغور نکرده بودم ها.....من هميشه سعی می کنم تئوری را با قرمه سبزی قاطی کنم و به خورد مردم بدهم به سبک رفيق ام سيما شاخساری اما شما بگو اينجور بحث ها اگر حال می ده، شروع کنيم ببريم در بطن خود وبلاگ....اين مانی ب نارسيسیست هم که محل سگ ما نذاشت...همين می آيد برای خودش يکمی نوشابه باز می کند و احساس خوبی نسبت به خودش پيدا می کند و می رود که می رود...چک نمی کند ببييند که اين ضعيفه سخيف العقل که بنده باشم چه جوابی داده است اصلاً.....اي بابا!