معذرت خواهی عمومی و معذرت خواهی شخصی:

موناهيتای جوانه ها از نوع برخورد ام با انتقادش به من انتقاد کرده بود و حق هم داشت.

مونا جان
شما حق داريد من به هيچ وجه حق ندارم به شما به خاطر انتقادی که من داشته ايد بی حرمتی کنم. اما مساله اين است که من همانطوری که در بخش نظرات هم توضيح دادم فکر نمی کنم که انتقادات شما انتقادات منصفانه يا که سازنده اي باشند. با اين حال حق با شماست و بنده در اين مقام نيستم که هيچ کس را خنگ بخوانم حتی اگر حس می کنم که مطالب يا نکاتی که من به آنها اشاره می کنم را نمی فهد يا سو تفاهم دارد.

و حالا ادامه مطلب بی حرمتی ...که متاسفانه چون يادم رفته کد آن خط ها که آدم می تواند بکشد روی مطلب چه بود همچنان بر سر جايش باقی است:

وقتی بچه بودم فکر می کردم "بايد" بچه دار شوم و مدام آرزو می کردم که خداوند مرا با بچه اي هوشمند خوشبخت کند. فکر می کردم بدترين چيز دنيا بچه "خنگ" است. حالا متوجه شده ام که از آن بد تر آن است که آدم بنويسد و از بد روزگار گير يک مشت خواننده خنگ هم بیافتد.

ببينم، پس اين ادبيات فلان هزار ساله فارسی که پر از تمثيل و ايهام و اشاره و صنايع ادبی است را مگر شما در مدرسه هاتان نخوانده ايد؟

داستان دکتر رفتن ام را استفاده می کنم که نشان دهم "زاييدن" و "زن بودن" آنچنان هم رمانتيک نيست و به اندازد همان "کار-خانه" و"کار تيمار داری" سخت و پيچيده است که انجمن پزشکان شاکی می شوند که "چرا به به پزشکان بی حرمتی کرده ايد!"

جنگ را به مسخره می گيرم و می گويم "گيرم که جنگ شد، به من زن می خواهد چه کاری بدهيد جز زرشک پاک کردن؟" که ملت فکر می کنند بنده اينجا نشسته ام آماده که به سپاه لابد الان چهل میليونی بپيوندم برای دفاع مقدس!

ذهنيت هايی که مدرنيسم برایشان مقدس است را نقد می کنم که شما خود فرهنگ مردسالاريد در اين دوگانه آفرينی "زن مدرن" و "زن سنتی" و محکوم می شوم که در ناف کانادا با قوانين جماران زندگی می کنم.

موناهيتا نوشته است:

راستش نمیدانم کسی که بدن خودش را به جمهوری اسلامی، برای اینکه بتواند به این جنایتکاران رای بدهد، اجاره میدهد، و در کانادا آنطوری رفتار میکند و لباس میپوشد که آقا در جماران از وی طلب کرده ...میداند رهایی و آزادگی یعنی چی؟ ...
کسی که نمیداند چادر مظهر چیست و میخواهد برای دفاع مقدس چادر سر کند و برود زرشک پاک کند فهمیده است تبعیض جنسیتی یعنی چی؟
مونا جان شما که گويا چادر سر کردن بنده را با چشمان خودتان ديده ايد به من بگويد تکليف من چيست، بالاخره جنده ام يا خواهر زينب؟
---------
عجب بدبختی شده اين وبلاگ ها...
وسط امتحان و بدبختی و کار های عقب مانده هی اعصاب خطی خطی می کنند مجبور می شوم بيايم بنويسم خودم را تخليه روحی کنم.
چند وقت پيش در يک کنفرانسی دکتر شهرزاد مجاب داشت يک مقاله می خواند در باب تحقيقاتش در باره مساله شکنجه و تاديب زنان در زندان های جمهوری اسلامی. اتفاقاً از فوکو ملعون و کتاب تنبه و تاديب هم استفاده تئوريک کرده بود و به نکات بسيار ريز اما پر اهميت زندگی زندان زن توجه کرده بود.
اينکه اثرات روانی چه می دانم نداشتن نوار بهداشتی چيست. اينکه مثلاً کافور در خوراک زندانيان چه تأثيراتی بر زندگی روزانه آنها داشته است يا اينکه چطور بدون خود ارضايی می شود زندگانی کرد.
اين وسط يک آقای بسيار شريفی از دوستان کومونيست کارگری ما بلند شد داد و بيداد که بعله شما با اين تحقيقات تنها داريد به جمهوری اسلامی کمک می کنيد و بايد ما همگی بدانيم و آگاه باشيم که کاری که جمهوری اسلامی با زنان ما کرد قتل و تجاوز (از لفظ ريپ به معنی تجاوز جنسی استفاده کرد) بود و شما نبايد اين را نگوييد...
خدا رو شکر شهرزاد همانجا حال اين بنده خدا را گرفت که "بهتر است فعالين چپ دست از اين دگماتيسم بی سوادانه شان بر دارند."
واقعاً کی می خواهيد دست از اين دگماتيسم احمقانه بر داريد و هی شعار بدهيد که زنان ايران در چنگال دژخيمان رژيم آخوندی فاشيستی...بابا اينها را همه ما می دانيم و لازم نيست در تحليل های تحقيقی مان اولش شعار های شما را بنگاريم تا شما را راضی کنيم.
اضافه بر اين ...اين دژخيمی و فاشيستی و هر چيز ديگری که شما اسمش را می خواهيد بگذاريد قابل بررسی است و برای بررسی آن نمی شود هر دو خط يک بار اين ايده را تکرار کرد که بعله حجاب سرکوب است و جمهوری اسلامی هم سرکوبگر!!


واقعاً چه ربطی دارد که آدم هرچه می نويسد شما بياييد به مساله "سرکوب" در حجاب بپردازيد آن هم با آن ادبيات شب نامه اي به درد نخور شعاری!

سال ها پيش يکی از قوم خويش هايم آمد خانه عصبانی که اين مجاهدان ديوانه اند؟ پرسيديم و توضيح داد که داشته در خيابان (در لندن) راه می رفته که يک خانم با حجابی جلويش را می گيرد که آقا ايرانی هستيد؟ می گويد بعله و خانم می پرسد که "ايران چه خبر؟" اين بنده خدا فکر می کند قصد سلام احوالپرسی است و می گويد" خيلی خوب." خانم داد و بی داد راه می اندازد که مگر می شود در مملکت آخوندها همه چيز خوب باشد!!
بعضی از اين دوستان تبعيدی ما که حتی يک هفته هم در ايران ما بعد جنگ زندگی نکرده اند و با بچه مذهبی ها سر و کار نداشته اند فکر می کنند که مثلاً ايران چه خبر است! بابا مردم دارند زندگی شان را می کنند و بدبختی ها شان هم سر جايش است!