این روز ها مدام مردم را دارم از زير تير نگاه قضاوت کننده بی رحم راديکال ام می گذارنم. ديشب داشتم فکر می کردم که اینطور سر کنم تا آخر عمر مجموعاً بيست نفر را هم نخواهم تحمل کرد. هرکسی يک اشکالی دارد: يکی سرمايه دار بی همه چيز است، يکی ناصادق منفعت طلب است، آن يکی متجاوز به حقوق مردم است، بقلی ام متجاوز به بدن مردم است، آن يکی زن مرد متجاوز است و در هيپوکراسی اش خوشحال است، يکی دزد است، يکی دروغگو است....
و اما مهندس بهاالدين ادب. از کرد هايی که به او رآی می دهند بپرسی يکی فحش می دهد، يکی می گويد عامل رژيم بود، يکی می گويد به کردستان خدمتی کرد که هیچکس بعد از انقلاب نکرد، يکی می گويد تمام حقوق نمايندگی مجلس اش را می داد به دانشجويان کم در آمد کُرد....
برای من فرقی نمی کند....
برای من بهاالدين ادب مردی بود که با بچه هايش کُردی حرف می زد، سيزده بدر ها پر جنب و جوش بود، بسکتبال بازی می کرد و باعث شد من به فرهنگ کردستان علاقه مند شوم.
چه کار دارم که در مقام قضاوت بشينم. آدم خوبی بود. مهمتر از آن آدم باحالی بود. با اینکه می دانستم سرطان دارد و حالش خوب نيست از مرگ اش در این سن کم ناراحت شدم. خدا بيامرزدش!