با عشق


این خارجی ها وقتی يک اتفاق خوبی برای آدم می افتد با لبخندی می گويند: "برايت خوشحال ام!" بعد هم يک مشت ادا اطوار و سر و صدا از خودشان در می آورند که يعنی "خيلی برايت خوشحالم!"

من هرگز جريان این تعارف مهربانانه را درک نمی کنم و معمولاً در دلم می گويم "آخه جاکش تو برا چی برا من خوشحالی!"

اصولاً به همين دليل هم هست که معمولاً احساس احمقانه ای دارم وقتی با خنده و مهربانی ازدواج مردم را تبريک می گویم يا مثلاً از بچه دار شدنشان "خوشحال" می شوم!

بر این باور هستم که به مرور زمان دارم نسبت به احساسات و عواطف "زيبای" هومانيستی يا لااقل ایسم اش را هم بگذاريم کنار، خود هومان ی (انسانی) حساسيت ام را از دست می دهم. البته به شکل شگفت انگيزی همچنان آدم بسيار حساسی هستم اما فقط حساسيت ام را از دست داده ام.

به دوستی که تازه گی ها سر پيری عاشق شده است چند وقت پيش می گفتم که آدم وقتی زيادی در مغز خودش کارکتر های خلق شده توسط نويسنده ها، فيلم نامه نويسان، شاعران، نمايشنامه نويسان و الباقی را پرورش می دهد، ديگر مجالی برای حساس بودن روی کارکتر های کليشه ای روزمره ای نمی ماند. ديگر مجالی برای احساسات سانتيمانتال نمی ماند.

بعضی وقت ها برای اینکه خودم را سر گرم کنم و ارتباط انسانی با مردم بگيرم، يقه آدم هايی را که حس ام می گويد جالب هستند را می گيرم. مثلاً يقه بيليط فروش مترو را می چسبم اگر سرش شلوغ نباشد يک پنج دقيقه ای مخ اش را به کار می گيرم و مجبورش می کنم که از پای بلند گو به سئوالات چرند و پرند من گوش دهد. عيال اسم این کارم را گذاشته است قوچ قوچ! در خيابان که راه می رويم نگاهم می کند و می گويد "قوچ قوچ کردی به اندازه کافی!"

بهترين جا برای قوچ قوچ کردن اتوبوس بعد از ساعت دو صبح است که تازه وقتی مترو می بندد باز می شود. اتوبوس آبی يا همان اتوبوس شب جايی است که آدم هايی که به هر دليل نمی توانند تاکسی بگيرند سواره هستند. همه يا مستند يا چت اند يا خمار اند يا ديوانه اند و يا جهان سومی هايی هستند که برای کارگری بايد نصفه شب بلند شوند و سر کار بروند. تمام این کاراکتر ها جان می دهند برای قوچ قوچ. البته "عقل سلیم" می گوید این کار تا حد زيادی ريسکی هست: چراکه آدم های سوار بر اتوبوس شب معمولاً چيزی برای از دست دادن ندارند و خوب زيادی بروی روی اعصاب شان احتمالاً اتفاق عجيبی هم نخواهد افتاد اما خوب بيشتر آدم هايی که بعد از ساعت دو تاکسی می گيرند بر این باورند که "این آدم ها خطرناک اند."

راستی من اصلاً درک نمی کنم که چرا آدم ها اینقدر چيز هايی که برای از دست دادن دارند را زياد می کنند. من از زمان تولد ام يک گردنبند ماهی داشتم که سنبل تولد اسفند ماه ام بود. این گردنبد تمام دوران کودکی ام وبال گردن من بود و از استرس گم کردنش چه زجر ها که نمی کشيدم. بدبختی ماجرا این بود که من اصلاً هيچ علاقه خاصی هم به این گردنبد نداشم اما انگار این مسئوليت حمل اش افتاده بود گردن ام درست مثل وجود ام در این دنيا. يک بار هم که زنی آن را از گردن ام در خياطی به قصد دزدی باز کرد مينا خاله ام دُزد را گرفت و در مقابل چشم همگان شرمنده کرد و گردنبد را بست دوباره بر گردن من!

وقتی آدم چيزی-گردنبدی برای از دست دادن نداشته باشيد با خيال راحت در اتوبوس شب می نشيند (اگر جای خالی ای مانده باشد) و با خيال راحت با مرد مست شکسته خسته سر صحبت را باز می کند و کشف می کند که مرد فيلسوفی است برای خودش و از زنان متنفر است و از سيستم پليس هم شاکی است که این قدر به خاطر يک چک زدن در گوش زن اش بر او سخت گرفته است.

و البته وقتی آدم چيزی برای از دست دادن نداشته باشد و چيزی هم برای گفتن نداشته باشد به راحتی می گويد "کُس!"

در این "کُس گفتن" امشب من برای شما حکمتی است. من اینجا برای شما "کُس" می گويم و به این ترتيب هم خودم را خالی می کنم و هم از شر دوستانی که نگران افسردگی من هستند و مدام ایميل می زنند که بنويس خلاص می شوم!

اما در این "کُس" گفتن من حکمت ديگری هم هست. من می خواهم همه شما را دعوت به "کُس گويی" کنم. بعضی شب ها خودم را تصور می کنم که برگشته ام ایران و فروغ آمده است دنبال ام فرودگاه و من دو دستش را گرفته ام و می گويم "بگو! بگو! بگو! بگو!...." و فروغ در سالن مرکزی فرودگاه مهر آباد فرياد می زند "کُس.....کُس...کُسسسّس" و من برای فروغ خوشحال می شوم.


آیا دکتر علی.ش جق می زده است

عکسی که مشاهده می کنيد نمونه ای از انحطاط فرهنگ غرب است

تکذيبيه:

ديشب اینترنتم خراب بود. الان بلند شدم می بينم شخصی موسوم به کاوه پ از ارتباط نزديک (بخوانيد نزديکی) اش به من سو استفاده کرده است وعرایض خصوصی من در مورد فرمايشات ملکوتی قبله عالم داريوش خان در نقد اکبر خان گنجی را تحریف (همراه با دخل و تصرف) کرده است!

البته و صد البته بنده معتقد ام که هر نقدی که از جانب هر کسی برسد و به سمت "دکتر" باشد غنيمت است. منتهی اشکال کار "دکتر" پرستانی مثل داريوش (حالا فرقی نمی کند کدام يک از دکتريين شريعتی يا سروش) این است که حاضر نيستند رابطه مريدی-مرادی شان را بی خيال شوند و خودشان کمر به نقد ببندند.
اکبر گنجی نقد اش نامنسجم است و اصلاً شما با نقد اش
، که در چارچوب نوعی گفتمان ليبرال میگنجد، موافق نيستيد خوب نقد اش کنيد. چه بهتر نقد شما می شود نقد مضاعف به دکتر و يکی به نفع تيم ما (که متشکل از خودم و ارواحی که می بينم هست).

همه اینها را البته در در رابطه با این نقل قول شاهکاری که اکبر گنجی از شريعتی کرده بود می گفتم:

زن و عشق؟ این که حل شده است، موسسه معتبر و مشهور و رسمی» باغ‌های رنگین کمان «در شمال محله» مانهاتان «در آمریکا نمونه رایجش. برای مردم محروم و به عنوان حل مشکل. طبقات زحمت‌کشی که بضاعت خریدن آپارتمان خصوصی، اجاره اطاق‌های مخصوص هتل، ورود به پارتی‌های مجلل خانواده‌های محترم، کلبه‌های کلید پارتی – که زنان یکدیگر را با قرعه کشی کلید اطاق‌هاشان برد و باخت می کنند و با هم عوض می‌نمایند- و یا امکان استفاده از جزایر تفریحی لختی‌ها و شرکت در شب‌نشینی‌های هزار و یک شبی جدید را ندارند، می‌توانند به اینجا مراجعه کنند و با پرداخت مبلغ یک دلار، در یک تالار بزرگ از میان صدها دختر رنگارنگ زیبایی که آماده و منتظر ایستاده‌اند یکی را انتخاب کنند و دختر زیبا و آراسته، بلیت مشتری را می‌گیرد و در ازای آن، با وی، همراه موزیک بسیار مدرنی که فضا را می‌کوبد، می‌رقصد و در همین حال، او را در رسیدن به حالت انزال، کمک می‌کند. در زبان زن آزاد در این تمدن Shall I help you? یعنی این... این دختران زیبایی که شش قران می‌گیرند و یک دوره رقص همراه با کمک به مرد برای استمناء انجام می‌دهند، معلم رقص‌اند و کار آموزشی و هنری و تربیتی می‌کنند»

جلد 5 مجموعه آثار

257-8

داشتم به کاوه می گفتم این داريوش خان ملکوتی مثل اینکه خيلی وقت است لایِ "دکتر" را باز نکرده است. چون مگر می شود کسی که این مهملات را در تقابل ارتجاعی با غرب، فرهنگ غربی و زنان غربی می نويسد را امروز نتوان نقد کرد. اصلاً قبول که "دکتر" شايد يگانه فرد آکادميک/پاپوليست زمان خود است که پرچم مسئوليت اجتماعی و عدالت اجتماعی را بر دوش می کشد اما این به چه قيمتی است؟ برای بنده که با نگاه فمينيستی به تاریخ نگاه می کنم، تبديل کردن زنان غربی و شرقی به "اشيأ"، احيا کردن غيرت بومی، و ایجاد ارتشی از مردان مسلمان عدالتخواه غیرتی ضد قدرت برای جنگ با طاغوت زمان، به اندازه همان طاغوت زمان سئوال بر انگيز است.

البته و صد البته بنده اینجا هرچقدر هم زر زر کنم فايده ای ندارد مگر نه اینکه تقريباً تمام دانشمندانی که سر رشته ای در مسائل ایران دارند قبلاً در نقد شريعتی نوشته اند! از ميان آنها که من خوانده ام و يادم می آيد نام می برم يا اینکه اصلاً به من ایميل کنيد تا آدرس دقيق به شما بدهم:

محمد توکلی، مهرزاد بروجردی، فرزين وحدت، آسف بيات، جانت آفاری، احمد و محمود صدری، رامين جهانبگلو، ولنتاين مقدم، مينو معلم، علی ميرسپاسی، حميد دباشی و اروند آبراهاميان و کلی آدم ديگر که من الان يادم نمی آيد!

مساله حرف هايی نيست که از دهان گنجی بيرون می آيد این حرف ها را خيلی ها قبلاً گفته اند و دقيق تر و باهوشانه تر و عميق تر هم گفته اند. مساله خود دهان اکبر گنجی است. "روشنفکر دینی" ای که شما باشید تاریخ نشان داده که هرگز بابت انتقادات روشنفکران سکولار از تناقضات و بی مایگیهای سیستم فکری "روشنفکری" تان هراسی به خود راه نمیدهد. "روشنفکر دینی" نیازی ندارد به خاطر نقدهای جانانه (فرضا) آرامش دوستدارهای خوش اخلاق يا بد اخلاق نگرانی به خود راه دهد. 30 سال است "روشنفکر دینی" دارد حساب آرامش دوستدار ها را می رسد. هجوم بی امان فرهنگ بومی-اسلامی به بنیادهای سنت فکری سکولار در آن جامعه به یاری ابزاری دوست داشتنی مانند انقلاب فرهنگی، سانسور، جوخه اعدام، و سعید امامی روشنفکری سکولار را (که از قضا با سنتی صد ساله حداقل به اندازه جنبش ارتجاعی مردسالارانه بومی است) چنان به حاشیه رانده است که نقدهای سکولارها در چهار تا و نصفی وبسایت کم خواننده و ژورنال آکادميک به زبان های بيگانه خطری برای بی مایگی "روشنفکری دینی" به حساب نیاید!! خطر را "روشنفکر دینی" وقتی احساس میکند که همقطار دیروز خود، شجاعترین و مبارزترین محصول حرکت "اصلاح طلبی"، بدون اینکه حتا مبانی فکری خود را رها کرده باشد در همان چارچوب فکری خود دست به نقادی و افشای تناقضهای درونی "روشنفکری دینی" میزند. و این دیگر برای "روشنفکر دینی" غیر قابل تحمل است.

و در چنين شرايطی هست که ما شايد مقاله ها و اظهار نظر های يکی از از ديگری چرند تر جناب آقای داريوش ملکوت و استاد احمد زيد آبادی هستيم که يکی به گنجی تف می کند و در می رود و آن يکی پايش را به زمين می کوبد و گريه می کند که "آخه من دکتر رو دوست دارم!"

اشکوری هم که در این ماجرا ما را تهديد می کند که "سرچشمه را نمی توان آلود" و و گوشزد می کند اگر زيادی زر زر کنی می فرستيمت پيش سکولار ها که نقدشان را ما اصولاً تحويل نمی گيريم چرا که يک مشت ملحد بی پدرند:

گرچه نیازی به پاسخگویی به این گونه سخنان نیست چرا که از فرط تکرار به ابتذال کشیده شده و پرداختن به آن، آن هم در شرایط استبداد زده کنونی وطن بلا دیده و اسارت شمار زیادی از دانشجویان و فعالان کارگری در زندان، وقت تلف کردن و یا دامن زدن به یک کار بیهوده است.

ترس از نقد شريعتی نيست اما ترس از این است که يک باره "تصویر دروغین و هولناک شریعتی" که گنجی ترسیم کرده را با "سیمای انسانی و آزادیخواه" متصور جناب آقای اشکوری قاطی پاتی شود. البته من نمی توانم بگويم که مقاله جناب آقای اشکوری و نقدشان به نقد گنجی به شريعتی (که بازهم میگویم در چارچوب گفتمان های ليبرال دموکراسی و آزادی میگنجد) ارزش خواندن ندارد اما مشکل بنده با این برخورد رمانتيک آقای اشکوری و بسياری از طرفداران دکتر شريعتی است. چرا که این برخورد ایشان کار من زن و هزاران نفر دیگر را که بخواهند خطوط "دکتر" را از نگاه سکسوالیته و جنسیت بخوانند و ایشان را نقد سکسی و جنسی بکنند بسيار مشکل می کند. چرا که هر برخورد زنانه سکسی جنسی ای احتمالاً احترام کافی برای "دکتر" قائل نخواهد شد.و به عبارتی "سرچشمه را آلوده خواهد کرد."

بر می گرديم به نقل قول شاهکاری که آقای گنجی از شريعتی کرده بود. من ِ زن این تصورات آقای شريعتی در مشاهده زن غربی را چگونه بايد تحليل کنم. مگر نه اینکه در سطر در سطر این نقل قول يک نگاه جنسی با چاشنی اجندای سياسی موجود است. مگر نه اینکه دکتر شريعتی برای اینکه پروژه سياسی خود را پيش ببرد دارد از بدن زن غربی استفاده ابزاری می کند و البته دروغ هم می گويد. مگر نه اینکه تمام این تصوير پليد و کثيفی که از زن غربی در غرب تصوير شده است زاده و پرورش يافته ذهن جنسيت زده خود دکتر شريعتی است که زنان رقصنده در استريپ کلاب های غرب را وسط پروژ بومی خودش می چپاند.

در اینجاست که عيال بنده فرمايشان من را تحريف کرده بود. بنده به ایشان گفتم هروقت جناب آقای داريوش خان ملکوتی، آقای زيد آبادی، اشکوری و امثالهم قبول کردند که دکتر "آدم" بوده و خيالات جنسی ای داشته مشابه به تصورات و خيالات جنسی همه ما، هروقت این اساتيد قبول کردند که بلکه "دکتر" توانايی این را داشته است که با نوشتن پاراگرافی که من از او نقل کرده ام تحريک جنسی شود، راست کند، و بعد هم مثل همه شما آقايان و استادان گرامی طلب منی کند آنگاه می شود با این دوستان نشست و شريعتی را نقد فمينيستی کرد.

تا زمانی که از شريعتی يک قديس بسازيد ما چه حرفی باهم داريم. در پايان هم هم به عيال ام گفتم حالا اینها که این قدر با غرب و زن غرب و موجودات جنسی مشکل دارند بيايند باهم کمی جميله (که من خيلی دوستش دارم و برايش نهايت احترام را قائلم) نگاه کنيم و در باب جنسيت "زن شرقی" بنويسم!

نازلی.ک

این روز ها مدام مردم را دارم از زير تير نگاه قضاوت کننده بی رحم راديکال ام می گذارنم. ديشب داشتم فکر می کردم که اینطور سر کنم تا آخر عمر مجموعاً بيست نفر را هم نخواهم تحمل کرد. هرکسی يک اشکالی دارد: يکی سرمايه دار بی همه چيز است، يکی ناصادق منفعت طلب است، آن يکی متجاوز به حقوق مردم است، بقلی ام متجاوز به بدن مردم است، آن يکی زن مرد متجاوز است و در هيپوکراسی اش خوشحال است، يکی دزد است، يکی دروغگو است....
و اما مهندس بهاالدين ادب. از کرد هايی که به او رآی می دهند بپرسی يکی فحش می دهد، يکی می گويد عامل رژيم بود، يکی می گويد به کردستان خدمتی کرد که هیچکس بعد از انقلاب نکرد، يکی می گويد تمام حقوق نمايندگی مجلس اش را می داد به دانشجويان کم در آمد کُرد....
برای من فرقی نمی کند....
برای من بهاالدين ادب مردی بود که با بچه هايش کُردی حرف می زد، سيزده بدر ها پر جنب و جوش بود، بسکتبال بازی می کرد و باعث شد من به فرهنگ کردستان علاقه مند شوم.
چه کار دارم که در مقام قضاوت بشينم. آدم خوبی بود. مهمتر از آن آدم باحالی بود. با اینکه می دانستم سرطان دارد و حالش خوب نيست از مرگ اش در این سن کم ناراحت شدم. خدا بيامرزدش!


يک مساله که من را شديداً از ديروز تا به حال من را عصبانی کرده است این بسته شدن وبلاگ حسين است. مشکل اساسی تر این است که به دليل اینکه خودم با حسين دچار مشکلات اساسی تر شده ام نمی توانم به هيچ شکلی با او ارتباط برقرار کنم و تمام مکلالمات دو دقيقه ای مجازی مان به فحش و فحش کاری ختم می شود..

اما اینجا روی سخن من با وبلاگستان است که همگی ساکت نشسته اند و هيچ در این مورد نمی نويسند. این اولين مورد در وبلاگستان فارسی است که يک بابايی (که قبل از اینکه احساس اهميت شديد برش دارد و در فلان موسسه کانسروتيو يا نيو کانسروتيو مطالعات خاورميانه در آمریکا مشغول به کار شود خودش هم يک وبلاگ نويس بوده است مثل ما) آمده است دارد سعی می کند بر عليه يک وبلاگ نويس ديگر اقدام قانونی کند.

این در نوع خودش هیچ مشکلی ندارد چرا که هر کسی بايد بتواند از حقوق شهروندی-مدنی خودش دفاع کند و يکی از این راه های دفاع از حقوق شهروندی گرفتن وکيل گران قيمت است که يك جور هايي مثل پديده شعبان بی مخ تاریخی خودمان کار می کند. يعنی طرف وقتی احساس می کند که از لحاظ منطقی و حقوقی بهتر است به دادگاه نرود و قضييه را بيرون دادگاه حل کند، می رود سراغ باج گيری کاملاً قانونی و در چهار چوب قانون. کاری که وکليل مهدی خلجی می کند این هست که با نوشتن يک دعوی حقوقی (که مثل بيشتر این جور متن ها پر از گنده کردن و ننه من غريب ام بازی است) سعی می کند که با کمترين هزينه حقوقی به نفع مشتری اش (يعنی مهدی خلجی) کار کند.

در چنين شرايطی کسی مثل حسين که پول زيادی را نمی تواند احتمالاً برای این مساله خرج کند تا حدودی بازنده است. ببينيد من با این سيستم حقوقی آمريکای شمالی مشکل اساسی دارم که بقدری همه چيز را قرار دادی کرده است که نهايتاً آنکه وکيل بهتری دارد معمولاً محق هم هست.

من به این مساله کاری ندارم که آيا حسين اینجا محکوم است يا نه يا اینکه آيا واقعاً در مورد خلجی نشر اکاذيب کرده است يا نه! اما این مساله به نظر من خيلی زور دارد که وکيل خلجی سعی کند شرکت ميزبان حسين را تهديد کند و بدون اینکه این پرونده در دادگاهی مطرح شود، کار در پشت صحنه به نفع موکلش تمام کند.البته این وظيفه حرفه ای وکيل خلجی است اما این برای من وبلاگ نويس که خودم هم توسط خلجی تهديد به اقدام قانونی شده ام (که خدا را شکر گويا بی خيال من شده است چون راستش من نه وقت این مسخره بازی ها را دارم نه اعصابش را) بودم بسيار زنگ خطر است. چون يک بابايی که برای يک موسسه آمريکايی به نظر من ضد ایران و مردم ایران کار می کند می تواند به راحتی با گرفتن يک وکيل خوب آزادی بيان من يا شما را به بازی های قراردادی حقوقی بکشاند و آن را محدود کند و این به نظر من خيلی خطرناک است.

من نه متخصص مسائل حقوقی هستم و نه درست می دانم که چه اتفاق های دارد می افتند اما این را می دانم که این وبلاگستان فارسی با تمام تفاوت های فکری که ما داريم يک فضای مجازی از ارتباط های انسانی ماست. اینکه همه ما نشسته ایم که حسين بازيچه يک سری مسائل قرار دادی حقوقی شود اصلاً درست نيست. اگر حسين در مورد خلجی دروغ چاپ کرده است این را دادگاه می تواند تعيين کند. ولی اینکه آزادی در نوشتن اش محدود شود به خاطر نامه نگاری های وکيل خلجی آخر بی عدالتی است و حتی خود خلجی هم به عنوان يک مدعی روشنفکر بودن بايد معترض باشد به این مساله.

به نظر من ما همه بايد به حسين کمک کنيم که لااقل شانس این را داشته باشد که از خودش دفاع کند و این شانس را به خاطر نداشتن پول و يا وصل نبودن به قدرت يک موسسه آمريکايی پولدار نبايد از دست بدهد! ما در این فضای مجازی احتياج به متخص حقوقی داريم که بتواند از حقوق حسين دفاع کند. ما احتياج به وکيل داريم که از حقوق آنها که در آمد کافی برای پرداخت هزينه های حقوقی را ندارند دفاع کند.
من تقريباً مطمئن هستم که حسين آنچنان پولی برای گرفتن وکيل ندارد و وابسته به موسسه يا دانشگاهی هم نيست که از وکيل آنها استفاده کند. من می خواهم بدانم کسی يا کسانی هستند در این فضای مجازی که تخصص حقوقی اش را داشته باشند و حسين را در این بازی حقوقی کمک کنند؟

در ضمن من فکر می کنم که این وظيفه ماست که به شرکت ميزبان حسين نامه اعتراضی بدهيم که از حسين حمايت قانونی لازم را نکرده است. من الان خيلی خسته ام وفکر ام درست کار نمی کند ولی شما هم صرف نظر از اختلافات فکری که با حسين يا خلجی داريد به این مساله فکر کنيد و ببينيد چطور می شود کمک کرد که این قضيه عادلانه حل شود.

--------------------------

از آنجايی که من در مورد اینترنت و قوانين آن کاملاً بيغ هستم توجه شما را به يک ایميلی توضيحی ایِ بدون نام جلب می کنم:


توضیح دادی که نباید ابزار بیان حسین ازش گرفته شه. منم موافقم. اما موضوع اینه که ابزار بیان حسین گرفته نشده ازش. الان وبلاگش رو منتقل کرده، اما هنوز صفحه اول رو به حالت عادی اش برنگردونده. خودش خواسته اینطور باشه. وگرنه همه نوشته هاش هست. اساسا به خاطر خاصیت غیر متمرکز اینترنت نمی تونی هیچ کاری بکنی و همیشه می تونی جایی برای زدن حرفات داشته باشی. مخصوصا دومین حسین رو فکر کنم تحت هیچ قانونی نتونن ازش بگیرن، چون دومین پروتکل های بین المللی داره و مهم هم اینه که دومین حسین باشه، در سراسر کره زمین می تونه هوستینگ بگیره.


حالا اینکه چرا هوستینگ نوشته های حسین در مورد خلجی رو پاک کرده، البته بعد از اینکه از خود حسین خواسته که پاک کنه و نکرده، این تنها نکته عجیب و اشتباه ماجراست به نظر من. به نظر من هوستینگش حق نداشته نوشته های مربوط به خلجی رو پاک کنه. اما شرکت هوستینگ کاملا تو چهارچوب قراردادش حق داره سرویس رو قطع کنه. خلاصه که قضیه هوستینگ خلجی نیست!!


حالا چیزی که ما باید در بیاریم و نکته مشکل دار قضیه به نظر من اینه که چرا هوستینگش ورداشته پست های مربوط به خلجی رو از وبلاگش پاک کرده و ایا از نظر قانونی این اجازه رو داشته یا نه. باید بفهمی وکیل خلجی به هوستینگش چه نامه ای فرستاده، هوستینگ به حسین چی گفته در مورد نوشته هاش در مورد خلجی و هوستینگش به چه قانونی استناد کرده برای پاک کردن اونها. این چیزیه که واقعا باید بهش توجه کرد اگه می خوایم عدالت برقرار شه واقعا. وگرنه شرکت هوستینگ هر موقعی حق داره سرویسش رو قطع کنه.

----------------

از وبلاگ حسین:

اوت، ساعت ۱۷:۲۰ دقیقه - با قطع ناگهانی سرویس توسط میزبان آمریکایی قبلی، من باید تمام اطلاعات وبسایت قبلی، شامل دومینها، بانکهای اطلاعاتی، ارجاعدهندهها و ... را روی میزبان جدیدی بگذارم که چندی پیش برای میزبانی کردن اختصاصی صبحانه گرفته بودم. (برای همین تمام دومینهایی که روی میزبان قبلی بودند الان به صبحانه منتقل میشوند)

سرور تازه یک سرور متفاوت و قویتر و از نوعی دیگر (VPS) است. من تا حالا تجربهی کار با این جور سرورها را نداشته ام و برای همین در حین منتقل کردن اطلاعات تازه و نصب نرمافزارهای متعددی که روی میزبان قبلی بود دم به دقیقه به مشکل برمیخورم. ولی امیدوارم به کمک دوستان تا یکی دو روز آینده آرام آرام وضع به حالت سابق برگردد.

روز همبستگی جهانی با اسانلو و صالحی


مدام دارد خبر های جدید را هم می نویسد...:
محاصره منزل اسانلو و بازداشت 6 نفر از فعالان كارگري

امروز از سوي فدراسيون جهاني كارگران حمل و نقل و كنفدراسيون جهاني كارگران، دو سنديكاي بزرگ روز همبستگي جهاني با منصور اسانلو و محمود صالحي اعلام شده است. در عين حال روز گذشته سازمان عفو بين‌الملل هم در حمايت از اين كارزار جهاني بيانيه‌اي صادر كرد و خواستار رفع اتهام از اسانلو و صالحي و آزادي فوري اين دو فعال مستقل كارگري شد

سنديكاي شركت واحد هم از ديروز مردم را دعوت كرد كه در اين روز همبستگي جهاني به منزل اسانلو بروند و با خانواده او ديدار كنند (براي آدم‌هاي بسيار هوشمند: ديدار در منزل با خانواده زنداني تجمع به دحساب نمي‌آيد كه كسي بخواهد برايش مجوز بگيرد) با اين همه ديروز خبرزگزاري‌هاي خوش‌نامي كه متاسفانه چندي است با پيدايش دوستان خودي رونق‌شان مانند سابق نيست كه براي اطلاع يافتن از اخبار "آينده" به سراغ‌شان برويم، هشدار داده بودند بودند كه تجمع مقابل منزل اسانلو غير قانوني و بي‌مجوز است. براي تحقق يافتن پي‌آمدهاي اين خبر امروز منزل اسانلو محاصره شده و چند نفر از اعضاي سنديكا كه از دعوت كنندگان به اين ديدار بوده‌اند دستگير شده‌اند. گفته مي‌شود كه تعداد دستگير شدگان بيش از اين افراد بوده اما هنوز خبر دقيق‌تري در دست نيست

خبر فعلي از سايت "سلام دموكرات" است

خبرهای رسیده از شاهدان عینی حاکیست که جهت سرکوب مراسم "روز جهانی همبستگی با کارگران زندانی" منزل منصور اسالو در محاصره کامل نیروهای امنیتی و انتظامی قرار گرفته است.

این گزارشات که از طریق تلفن به مرکز خبری سلام دمکرات مخابره شده است حکایت از بازداشت چندین نفر از جمله فعالان سندیکا، آقاین ابراهیم مددی، ابراهیم گوهری، داود رضوی، یعقوب سلیمی، همایون جابری و غلامرضا غلامحسینی دارد

شب گذشته مسئولان حکومتی از طریق خبرگزاری مهر بصورت غیر رسمی اعلام داشته بودند که تجمع مقابل منزل منصور اسالو، رئیس هیئت مدیره یِ زندانی سندیکای شرکت واحد، مجوز نداشته و غیر قانونی می باشد. منابع فعال در سندیکای کارگران شرکت واحد تأکید می کنند که تجمعی را در مقابل منزل اسالو اعلام نداشته و مردم فقط قصد دید و بازدید با خانواده یِ اسالو را داشته اند که تعداد نا معلومی از ایشان بازداشت شده اند

همچنین در ای گزارش خبرگزاری مهر آمده بود که نهاد های حکومتی " سندیکای کارگران شرکت واحد" را به رسمیت نشناخته و مجوزی برای دعوت ایشان صادر نکرده اند. در صورتیکه " سندیکای کارگران شرکت واحد از طرف نهادهای بین المللی به رسمیت شناخته شده است و منصور اسالو در ماه گذشته در نشست سالیانه ILO و فدراسیون بین المللی حمل و نقل در لندن شرکت کرده بود

در این گزارش از تعداد دقیق دستگیر شدگان اطلاعی داده نشده است. خبرهای تکمیلی بعداَ ارسال خواهد شد

راستي به كجا چنين شتابان؟ ديدار با خانواده زنداني را هم نمي‌خواهيد تحمل كنيد؟ تظاهرات جهاني را چه مي‌كنيد؟ ما دل‌هامان با اسانلو، صالحي، مددي و... همه فعالان كارگري‌ست كه حق مي‌طلبند. باورمان هم اين است كه اگر انسانيت را اميدي و آينده‌اي باشد، در مشت چنين مردان وزناني است. آينده‌اي براي زندگي بهتر انسان‌ها و رستن‌شان از بند و رنج؛ شما كدام طرف هستيد؟ بند؟ رنج؟

شهید راه جنده گی

All universal moral principles are idle fancies.
Marquis de Sade

اینقدر حرف برای گفتن دارم اما فردا امتحان آخر ترم عربی ام هست و پيش زن و بچه ام مسئول ام که نمره خوبی بگيرم!

من مانده ام که در این مملکت گل و بلبل ما احتياج به آدم راديکال داريم يا خير! بابا راديکاليسم را چه شد! يک مصاحبه از يک زن بارونی چاپ کرده اند و روزنامه اصلاح طلب مملکت بسته شده است و يکی از این آقايان و خانم های اصلاحات چی حاضر نيستند يک نمه از خود راديکال بودن نشان دهند. شهيد حق و حقوق مدنی که زياد داده ايم. شهيد راه آزادی های فکری و سياسی و اجتماعی هم زياد داده ایم. شهيد کارگری داريم. شهيد معلم داريم. شهيد دانشجو داريم...پس کی؟ کی؟کی؟ قرار است شهيد راه جنده گی بدهیم؟ کی قرار است شهيد راه آزادی های جنسی مان شود؟
از ديروز تا به حال هرچی مقاله می خوانم عذر خواهی است از خلق اللّه به خاطر جنده و بارونی بودن ساقی! آنها هم که عذر نمی خواهد دارند سعی می کنند صورت مساله را حذف کنند که: "آن خانمی که اسمش را هم نمی بريم که يک مشکلات اخلاقی ای دارد که حالا ما کاری نداريم چيست!"
يک فروغ را داشتیم که او را هم "در دوره دوم از تحولش" تبديل کرديم به يک شاعره مبادی اخلاق!! يعنی يک مشت مرد نشستيم دورش به او شعر "درست" گفتن را آموختيم تا ديگر "هرزه" نويسی نکند. این ساقی را هم از زمانی که من می شناس ام اش دارند تاديب و تردش می کنند. چه کسی و کسانی قرار است دنبال مساله آزادی جنسی برای آنها که جنسيت شان حاشيه ای است باشند وقتی "روشنفکران" فارسی نويس ما به هزار و يک بهانه می خواهند بی خيال این "بی ناموسی ها" شوند!!
کدام خری اینقدر خر است که بيايد مارکی دو ساد این جماعت خواب باشد!!

از شنا در شنزار بخوانيد:
حرف حساب - محافظه‌کاری بی‌حساب

تعطیلی شرق و دو کلمه حرف حساب خوابگرد:

وقتی حکایتِ تعطیلی مطبوعات رنگ و بوی حکایتِ مشهور «دیگه گو...یدی» گرفته باشد، هر گونه بحث در باره‌ی دلایل آن، یا مقصریابی در آن، از اساس غیرمنطقی و بیهوده است؛ چه رسد به این که بگوییم خبرنگاران در برابر تعطیل نشدن روزنامه، مسئولیت اخلاقی هم دارند! وقتی «قرار باشد» سالم به مقصد نرسی، فرق نمی‌کند در کجای جاده باشی یا درجه‌ی گناهکاری و بی‌گناهی‌ات در خارج کردن باد، چند باشد. صدایی که نباید، ناگهان شنیده می‌شود و کارَت تمام است! مقصریابی در ماجرای «شرق» همان‌قدر بیهوده و ابلهانه و غیرمنطقی‌ست که مقصریابی در آن وضعیت وخیم جاده


از حرف حساب پست شکراللهی گفتم، دو کلمه هم قربتن الی الله از بخش‌های ناحسابش بگویم. اول این که این نویسنده عصا قورت داده‌ی عزیز، اگر شده به ضرب سه نقطه، توانسته واژه «گوز» را به همراه یک جک معروف بچه‌بـ ـازانه در متن متینش بگنجاند،‌ اما از بردن نام شخصیت اصلی ماجرا حذر کرده است. آقای محترم، آیا بردن نام ساقی قهرمان در متنی که به او مربوط می‌شود خطرناک است یا برایتان افت شخصیتی/اخلاقی دارد؟ دومش هم این که من نفهمیدم آن اعلام برائتی که به عنوان پانوشت دوم به آخر متن اضافه شده -آن هم رسماً- دیگر صیغه‌ایست؟ یعنی واقعن نویسنده فکر کرده که اگر با تعطیلی روزنامه شرق مخالفت کند، چون این تعطیلی به مصاحبه با یک زن همجنس‌گرا مربوط می‌شود ممکن است مردم برایش حرف در بیاورند؟ یعنی اگر کسی اسم ساقی را بیاورد و مثلا ده بار بنویسد ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان ساقی قهرمان، برچسب کـ ـونـ ـیگری خواهد خورد؟ جل الخالق. عجب زمانه‌ای شده که برای دو کلمه انتقاد از قدرت، اول باید یک تف به صورت بی‌گناه بیاندازند تا برادریشان ثابت شود. البته از حق نباید گذشت، نثر ایشان تنها می‌تواند به اندااختن یک تف کوچک به صورت بیگناه تعبیر شود که از لگد زدن دیگران صد بار بهتر است.

دست آخر، بی‌انصافی است اگر تکرار نکنم که اصل حرف شکرالهی و سه نکته‌ای که در استدلال خود به کار برده بسیار منطقی و معقول هستند. از درک استدلالش بسیار لذت بردم اما از محافظه‌کاری فرهنگی‌اش آزرده شدم.

تا همین چندی پیش از راههای مشروع مجازات زن فاحشه یکی این بود که با گربه ای در کیسه می کردندش و به چوب می زندندش.
گربه ی ترسیده زن را پاره می کرد. بعدترها امضا جمع کردیم و حضور گربه در کیسه منع شد.

ساقی قهرمان-1999

از اینجا

آن طرف بود که تندش گرفته بود و می رفت وارد داروخانه می شد و می پرسيد: "آقا نفت داريد" بعد هم با شنيدن پاسخ منفی فلان مبارک را در می آورد و می شاشيد به در و ديوار و می گفت: "شاشيدم به این داروخانه که نفت ندارد!"حالا شده است حکايت این توقيف شرق و مصاحبه ساقی قهرمان. اولش آقايان تندشان گرفته بود به بهانه "مشکلات اخلاقیِ" ساقی قهرمان آمدند شاشيدن نمودند به شرق. بعد هم سيل تحليل گران و روشنفکران که به این مناسبت فلان ها را در آورده اند می شاشند بر کله زنان، جنسيت و جنسگونگی زنان، دگرباشان،کونی ها و بارونی ها، این وسط براهنی و شعر و شاعری را هم بی نصيب نمی گذارند که این ساقی "بی عفت" شاگرد براهنی ملعون است.


يکی نيست به اینها بگويد ابله ها فقط بايد شرق را می بستند که شما "خطر همجنس بازی" را حس کنيد و خود را در محاصره بيابيد؟ کجايش را ديده اید از این هم خطرناک تر است مواظب ماتحت تان در آرمان شهر اخلاقی تان وقتی به ديدار مرشدان اخلاق گراتان می رويد باشيد.

حوصله ندارم به این مزخرفات لينک بدهم اما يکی نيست به اینها بگويد برادران شما شاش داريد بشاشيد چيکار داريد که داروخانه نفت دارد يا نه!

زباله های انسانی

از عیال:
زباله های انسانی در روزنامه کیهان با همان لحن لمپن ماب همیشگی خود ساقی قهرمان را «هرزه گرد جنسی و فکری» میدانند و «شخصيت پورنو، هويت جنسي بيمار و ديدگاههاي معاند سياسي» شاعر را افشا میکنند.

زباله های انسانی در وبسایت رجا از ناتوانی خود در فهم مصاحبه شاعر به هراس افتاده اند و ضمن تاکید موکد بر غیراخلاقی بودن ساقی قهرمان (ظاهرا نزد لمپنهای اسلامگرایی که رسانه های هوادار رژیم را اداره میکنند اخلاقی و غیراخلاقی بودن انسانها امری «اونتولوژیکال» است) مینویسد:

ساقی.ق، شاعره همجنس بازی است که طرفداران همجنس گرایی از وی به عنوان ادامه دهنده خط فروغ فرخزاد در سرودن اشعار جنسی یاد می کنند. اشعار سروده شده توسط وی از هیچ گونه قواعد رایج ادبی پیروی نمی کند و عقده های جنسی است که نام شعر بر آن می نهد. وی در وبلاگ شخصی خود تصاویر مستهجن غیر اخلاقی قرار داده و خود را همجنسگرایی که روابط این طیف را در قالب شعر به تصویر می کشد، معرفی کرده است.
در همین حال احمد غلامی از زباله های انسانی گرداننده روزنامه شرق برای همین سایت رجا نیوز نامه مینویسد (پایین صفحه ) و بیشرمانه از «هويت منافي عفت و اخلاق» شاعر ابراز بی اطلاعی و از شاعر اعلام تبری میکنند.

اعلام تبری را ساقی قهرمان باید از این زباله های انسانی کند. اعلام تبری را خود هنر، خود «امر زیبا» باید از کیهان و شرق و رجا کند.

تمام هستی این زباله های انسانی را فقط میتوان ذیل یک کلمه جای داد: تهوع!
-----------------
و البته این زباله های انسانی تنها در تحريريه کيهان نيستند در همين شهر من و ساقی- تورنتو- ريخته اند. عيال من فکر می کند که اگر شريعتمداری لمپن اسلام گرای مرتجع است مثلاً فلان سيبيل کلفت چپ نمی تواند لمپن مردسالار باشد. اینقدر در این شهر در مقابل ساقی لمپن سکولار ديوث ديده ام که حتی بهانه اسلام را هم ندارد که همين حرف های زباله های کيهان را بزند.
-------------------
از سایه:

موقعی که من سال‌های بلوغ را می‌گذارندم ، محض رضای خدا هیچ کتابی برای خریدن وخواندن وجود نداشت غیر از ترجمه‌های مسخره‌ی ژول ورن. تنها انتخاب باقی‌مانده کتاب‌های قدیمی قبل از انقلاب بودند که من اول از کتابخانه‌ی بابا شروع کردم و بعد هم کتابخانه‌ی دایی و خدا می‌داند چه‌قدر خواندن یواشکی “همسایه‌ها” و “یک وجب خاک خدا” و “لولیتا” مزه داد. کتاب های قدیمی که تمام شدند، ماندم در کف این که خوب”جدید چه خبر؟ کی چی می‌نویسد؟” . خوشبختانه روزنامه‌ی کیهان من را از این باور احمقانه نجات داد که دیگر هیچ داستان فارسی نوشته نمی‌شود. کیهان یک ستون را اختصاص می‌داد به یک قسمت صکصی از کتاب یک نویسنده‌ی جدید و بعد توضیح می‌داد که چه‌قدر نویسنده‌ ی این داستان منحرف و خودفروخته است و چه‌قدر این کتاب ضاله است و خدا را شکر که جلوی انتشارش گرفته شد. مثلا می‌نوشت : به این قسمت از کتاب “طوبا و معنای شب” دقت کنید:” بیوه‌ی زیبا و نیمه لخت توی حوض ….”. همان چهار کلمه کافی بود که اسم شهرنوش پارسی‌پور برای همیشه در ذهنت ثبت شود و در به‌در دنبال کتابش باشی که البته به این راحتی‌ها دستت نمی‌رسید. من “زنان بدون مردان” را ده سال طول کشید که گیر آوردم . آن هم به صورت جزوه‌ی زیراکس شده‌ی سیمی!!!

حالا روزگار یک قدری فرق کرده، اگر چه تفکر حاکم هنوز همان است و روزنامه‌ی شرق بسته می‌شود به خاطر اسم ساقی قهرمان، ولی خوب یک تفاوت بزرگ وجود دارد: اینترنت آمده.

ما می‌خوانیم که روزنامه‌ی شرق به خاطر مصاحبه با ساقی قهرمان توقیف شده و می‌رویم توی اینترنت و اسم ساقی قهرمان را جستجو می‌کنیم و می‌رسیم یه یک همچین داستان محشری. ما شانس آن را داریم که همه‌ی چیزهایی را که ده سال پیش خوانده نمی‌شد و نوشته نمی‌شد و گفته نمی‌شد، با یک کلیک پیدا کنیم و توی دلمان بخندیم به آن تفکر کیهانی و دیوار مسخره‌ای که دور خودش و ما کشیده بود و خیال می‌کرد تا ابد می‌ماند.

به ياد ناصر دايی يا ناستالژی دوای هر درد بی درمان

هفته گذشته يک روز با عمه و عموی پولدارم گذراندم و پیامدش سه روز افسرده گی و از تخت بيرون در نيامدن بود اضافه بر افسردگی ناشی از خواندن اخبار ایران. آخرش هم نفهميدم که دقيقاً چرا افسرده ام. ساده ترين جوابش این بود که از این موقعيت وجودی مزخرف خودم که ناچارم با همچين موجوداتی ارتباط ژنتيکی داشته باشم در مقابل بشريت شرمنده ام.

نمی دانم چه دقيقاً باعث شد الان لپ تاپ روی شکم بگذارم و دوباره بنويسم ولی فکر می کنم يک ترکيبی بود از توقيف خنده دار شرق به خاطر مصاحبه با يک نويسنده "بد نام" (بابا بد نام، بابا ساقی، بابا قهرمان، بابا روزنامه تعطيل کن!)، نظر محبت آميز ملا حسنی، نوشته آخر حسين (که خيلی دوستش داشتم)، يک یاداشت اورکاتی مهربانانه، برنده شدن تيم بسکتبال ایران و ياد و خاطره ناصر دايی.

احمق ترين آدم ها روی زمين آنهايی هستند که از موسيقی لذت نمی برند و با شنيدنش بدنشان را تکان نمی دهند. من فکر می کنم که خوشبختانه من مواد ژنتيکی این حماقت خاص را از افراد بسیار "با شخصیت" و "با وقار" خانواده ام به ارث نبرده ام. در عوض از خانواده مادرم و مخصوصاً ناصر دايی خدا بيامرز، هيکل گنده ام، عشق به موسيقی ام، شکم شکمو ام، صدای صدا خفه کن ام، و لوده گی درد سر سازم را به ارث برده ام.

آنچه از ناصر دايی به ارث نبردم عشقش به ورزش و اعتقادش به این مساله بود که اگر همه ایران ورزشکار شوند ما ديگر هيچ مشکلی نخواهيم داشت. ناصر برازنده، دايی مادرم عضو فداراسيون بسکتبال ایران و بازی کن تيم ملی بسکتبال بود که با يک جستجوی ساده گوگلی هيچ چيز درباره اش در اینترنت نيافتم. تنها يادم هست که خاطرات سفر هايش با تيم ملی ایران را با آن و تاپ برايمان تعريف می کرد و از جبارزادگان نامی می گفت که رفيق اش بود و اگر نبود بسکتبالی هم در ایران نبود. ناصر دايی اینها را می گفت و پشتش هم برايت يک جوک بی تربيتی مشتی تعريف می کرد و بعد هم می زد زير آواز و اگر هم خيلی خوشش می شد بلند می شد و يک مختصر لزگی ای هم می رقصيد و خلاصه نمی گذاشت لحظه ای در کنارش به آدم بد بگذرد.

وقتی مرد بابام که در مراسم کفن و دفن اش شرکت کرده بود دچار بحران وجودی شده بود که مثل باقی بحران های وجودی اش به جای خاصی نرسيد. پدرم مانده بود که این آدم نسبتاً بی پولِ کارمندِ يک زمان بسکتبالیستِ نسبتاً لودۀ آوازهِ خوانِ خوش مشرب چرا جنازه اش مثل يک قهرمان تشيع شد!!

هفته پيش که عمه متمول ناقص العقل ام من را روی صندلی گرانبهای لوئی هيجده امی اش در پنت هاوس فلان ميليون دلاری اش ( همگی بر طبق ادّعاهای شخص شخيص عمه جان) نشانده بود و بعد از هشت سال بدتر از قاضی مرتضوی افتاده بود به جانم و می خواست از فرق سرم تا ته فرج ام را برايش توضيح بدهم، ناگهان نگاه فيلسوفانه به من انداخت و پرسيد "تو فکر می کنی چه کسی بيشترين تأثير را روی زندگی ات گذاشته که اینطور بدبخت و ترشيده و بی اخلاق و جنده و بی پول و بی کار و اینها شده ای؟." من هم نگاه خيلی غم انگيزی به عمه جان تحويل دادم و با بغض گفتم: "امام"

خوب از آنجا که عمه جان من خنگ هم تشريف دارند لوده گی بنده را نگرفتند و خود را به نشنیدن زدند! من هم شايد حق اش بود به او می گفتم که " عمه من، شما به دليل اینکه افتخار آشنايی و شناخت ناصر دايی را نداشته اید، همه عمر خود را در فلاکت احمقانه ای که در آن به سر می بريد سر خواهيد برد و هرگز مزه زنده بودن را نخواهيد چشيد!

ای بابا....

امروز خوشحال ام برای اینکه می دانم که همه خاله های فرح خانم به هم زنگ خواهند زد و به خاطر برنده شدن تيم بسکتبال ایران يادی از برادرشان می کنند و بلکه تکه روزنامه هايی را هم که از پنجاه سال پيش نگه داشته اند را بيرون بيارند و به در و همسايه نشان دهند و پز برادر تيم ملی ای فقيد شان را بدهند.

این هم به ياد ناصر دايی که هميشه می خواند و با خواندنش همه بلند می شدند دِ برقص:



-----------------------------
پس نوشت:
درباره تعطيلی شرق و مصاحبه با ساقی:
روزنامه‌ي شرق امروز (دوشنبه) توضيح و پوزش خود را درباره‌ي اين گفت‌وگو كه به گفته‌ي مدير مسوول روزنامه علت توقيف روزنامه اعلام شده به اين شرح اعلام كرده است: دو روز پيش در روزنامه‌ي شرق گفت‌وگويي در حوزه‌ي ادبيات با يكي از نويسندگان خارج از كشور منتشر شد. بعد از انتشار گفت‌وگو تعدادي از دوستان و خوانندگان شرق با روزنامه تماس گرفتند و نكاتي را درباره‌ي سوابق غير اخلاقي اين فرد به مسوولان روزنامه يادآور شد
نظر بنده: آی گل بگيرن در اون روزنامه ای رو که بعد از این همه خفت باز هم خودش را موظف می داند که برای "سوابق غير اخلاقی" مصاحبه شونده از بشريت عذر خواهی کنند.


طبق معمول نظر گوهر بار اسطوره حماقت جناب آقای فرجامی را هم بخوانيد و خوشبخت شويد!

روز همبستگی وبلاگ نویس هاي ايراني با دانشجویان دربند





تنها موسيقی است که می ماند


گر هنوز متوجه نشده اید به خاطر آن پانصد نفری که هر روز يک کليکی اینجا می زنند گفته باشم که بنده فعلاً افسرده ام به دلايل خرده بورژايی.
امشب يک برنامه خوب در تورونتو هست که اگر برويد دو هنرمند بسيار خلاق را حمايت خواهيد کرد:
يکی رها جوانفر است که که می توانيد به موسيقی اش اینجا گوش دهيد.
يکی مانلی جمال است که قبلاً معرفی اش کرده بودم و این هم وب سايتش
آن يکی هم را هم من نمی شناسم.

"SAT. AUGUST 4 @ RIVOLI - TORONTO - 9:00PM doors open - $5"

The Rivoli
334 Queen St. W.
416-596-1908

www.rivoli.ca

Toronto-based singer/songwriter Raha debuted as an up-and-coming artist last summer, and has since released a 5-song EP and played her music at venues around town such as Tranzac Club, the Cameron House, The Savannah Room, Free Times Cafe, O'Grady's, Cafe Concord, and Clinton's Tavern. She has also toured to Fort Erie, Peterborough and Oshawa.

Her solo act consists of a piano, a violin, vocals, and looping pedals. her songs are layered in instrumental and vocal harmonies, all performed live. Her unique sound coupled with her stage presence make for a refreshing show.

On Saturday, August 4th, raha will be playing as part of a night of music presented by not in london Productions ( www.notinlondonproductions.com) along with Battle Creek, the Anti-Q's, and Maneli Jamal. Please see below for further details:

SATURDAY AUGUST 4TH
the RIVOLI (334 Queen Street West)
$5
9 pm.

Meanwhile, you can listen to raha's music on http://www.myspace.com/rahamusic.

Maneli Jamal - http://www.myspace.com/maneli
Battle Creek -
http://www.myspace.com/battlecreekmusic
the anti-Q's - http://www.myspace.com/theantiqs