"اگر نامرئی بودم" بازی وبلاگی است که من در وبلاگ کمانگير ديدم منتهی چون هيچ اميدی ندارم با اين اخلاق گه ام و زبون تلخم کسی دعوتم کنه، خودم خودم رو بازی می دم.
مشکل من اينه که من حوصله راز های کشف نشده رو ندارم. يک بار با يک بابايی خير سرم رابطه اي داشتم که به شکل مرموزی نامه هايی که به من فرستاده بود رفت دست يک بابای ديگه. افتاد گردن من. من نفرستاده بودم. از من می پرسی کار خود جاکشش بود. اما اين خيلی راز مهمی به هر حال نبود. راز و الراز.....
اولين کاری که می کنم می رم سراغ اين معمر قذافی بی همه چیز....تا می خوره می زنمش...اصلاً چوب بيسبال در ماتحتش فرو می کنم و تا نگه چه بلايی سر امام موسی آورده ولش نمی کنم که نمی کنم.
بعد می رم خونه بيل کلينتون يک نگاهی به معامله بندازم ببينم اين چی بود ما رو کلی سال انچل و منچلش کردن.
به همه آدم هايی که عاشقشون بودم و هستم سر می زنم که يک دل سير تماشاشون کنم.
ريش های خاتمی را بنفش می کنم.
يک لگدی به جنازه نيمه مرده شارون بی همه چيز می زنم...
در يک ديدار رسمی احمدی نژاد با رفسنجانی در آب جفتشان ام دی ام آ (داروی عشق که دهه شصت به زن و شوهر های مشکل دار می دادند) می ريرزم.
می رم يک سر خونه هيفا وهبی و از تلفنش برای حسن نصرالّله پيام های عاشقانه سکسی می ذارم. بعد بدو بدو می رم صدای حسن نصر الّله رو که قبلاً به کمک هپلی دوست و همکارم مونتاژ کرده ام از تلفن حسن نصر الّله برای پيامگير هيفا پخش می کنم. اگه سيد خونه بود، قطعاً يکمی تماشاش می کنم. خيلی سکسيه به نظر من.
يک سر به کمد حسن شماعی زاده می زنم ببينم شورت هایش چه شکلی اند.
می رم خونه سيد حسين نصر، تمام دی وی دی هاشو با پورن عوض می کنم. بعد بليط می فرستم برای دکتر سروش با کرديت کارت نصر يک ايميل هم می زنم از ايميل نصر به سروش که "سروش منتظرتم، پاشو بيا واشنگتن باهم پالپ فيکشن نگاه کنيم." متقابلاً می رم خونه سروش، يک ايميل می زنم به نصر که "من امشب می آم پالپ فيکشن نگاه کنيم." چند دوربين مخفی در همه جای خانه می گذارم که بعداً در يک زمان اين رو برای امير فرشاد ابراهيمی و نوری زاده بفرستم و به هر کدام يک داستان متفاوت بگم که باهم دعواشان شه که ما بالاخره بفهميم کدامشان خالی بند تر است.
می رم خونه آرامش دوستدار. درون بالش های فلان مليون دلاری اش (رازه اين ها...بچه های بوستون بهم گفتن که آرامش دوستدار فقط بالش چند مليون دلاری زير سرش می ذاره) صفحاتی از کتب مقدس مسلمان ها را جا سازی می کنم که هر شب سر بر بالين اسلام بذاره.
در راستای مبارزه منفی که از خود تلوزيون های اپوزيسيونی ياد گرفته ام، می روم چسب قطره اي در گوش و حلق و بينی تمام مجری های وی او ای (به غير از لونا، ماه منير، حميده و پوپک) می ريزم.
حتماً يک سر می رم خونه احمد رضا احمدی شاعر مورد علاقه ام چون شنيدم خيلی آدم باحالیه.
مقاديری زيادی فانتسی سکسی دارم که خوب قاعدتا اينجا نمی شود رو کرد چون شما ها جنبه نداريد و دولت و ملت و هفت جد و آبادتون هم جنبه ندارد اما يک فانتسی افلاطونی دارم و آن هم اين است که شب بروم خانه توکای مقدس...همچين که دارد خرناس می کشد يک ماچ آب دار بندازم ور اين لپ اش و يکی هم آن لپ اش و الفرار که کلاً جريان بيافتد گردن خاله بهناز!