فاطمه اعدام شد
مرتضوی، حسين رو نابود نکن
شما حسين رو نداريد؟ جان من راست بگيد؟ نداريد؟ اگه داريد بی زحمت عين آدم باهاش رفتار کنيد. آدم عوضی هست، اما جاسوس نيست. از اون مهم تر رفيق منه. خيلی خوب می شناسمش. و کلی هم اطلاعات به درد بخور داره که به دردتون هميشه می خوره. پس سر جد تان کمی هوشمند باشيد، استفاده لحظه اي بی خود ازش نکنيد. نياريد تو تلوزيون که چهار تا اصلاح طلب بدون قدرت رو باهاش بزنيد. زندگيش رو خراب نکنيد. از اين نيروی به اين خوبی استفاده کنيد به جای اينکه نابودش کنيد. کلاً يکم باهوش باشيد، سر جدتان. همه چيز را می زنيد نابود می کنيد، خوبيت ندارد. حسين آدم عوضی است، ولی جاسوس نيست.
به اعتقاداتی که الان داره صادقانه رسيده. به دليل تنبلی و بی سوادی و بازاری بودنش اعتقاداش هميشه به هر حال کمی باد می ده، اما چيزی که الان جهانبينی کلی اش شده رو قلباً بهش ايمان داره. اين رو من شهادت می دم. اذيتش نکنيد. استفاده سياسی ازش نکنيد. آدم به اين با استعدادی کلی می تونه مفيد باشه هم برای شما هم برای خودش. حرومش نکنيد، ضايعش نکنيد، تباهش نکنيد.
اصلاً چرا شما همه چيز رو هميشه می زنيد نابود می کنيد؟ يکم فکر کنيد سر جد تان، لازم نيست شخصيت آدم ها را نابود کنيد که به اهداف تاديبی، تنبيهی، سياسی خودتون برسيد. کلی راه مبارزه مثبت هست. بابا ياد بگيريد اينها رو کم کم.
در نهايت حسين آدم عوضی آدم فروش بازاری هست، ولی خيلی صفات خوب داره و اون اينکه هميشه به چيزی که می گه اعتقاد داره، باهوشه، و جز چاخان دروغ شاخدار نمی گه. اذيتش نکنيد. جاسوس نيست، نيت بدی هم نداره، هيچوقت هم نداشته، آدم وطن پرستيه و هيچوقت وطنش رو نفروخته، اين رو من شهادت می دم .کلی هم می تونه آدم مفيدی باشه هم برای شما، هم برای خودش، برای ما که بماند. با استفاده ابزاری ازش نابودش نکنيد.
لطفاً يکم هم جنبه داشته باشيد. اين کار ها رو می کنيد، هيچوقت هيچکس هوس نمی کنه ديگه برگرده ايران. الان برادران علايی بدبخت رو گرفتيد. حسين هم روش. لابد می خواين صد سال هم نگه شون داريد. اينها کلی دوست دارند بين اين مغز های فراری اين ور آب. کلی ايميل در روز از مغز های فراری می گيرم در رابطه با برادران علایی و حالا هم حسین. اينها آدم های بدی نيستند، می خواستند خدمت کنند. نيت شان مشخص است. شما اطلاعات می خواهيد بايد از راه مدارا وارد شيد. نه که بگيريد و بزنيد.
با اين جوی که شما راه انداختيد، اگر يک نفر هم بود که می خواست بر گرده ايران کار کنه، خدمت کنه، پشيمون شده. برای چی جو رو اينقدر امنيتی می کنيد؟ در شفافيت کار کنيد. همه چيز در شفافيت حل می شه. تکليف همه هم معلوم می شه. حسين همه چيزش روست. لازم نيست ببريدش اذيتش کنيد، که از ماجرايش خبر دار شيد. اين شفافيتش تنها خوبی اش است. شما هم اگر شفاف باشيد، هيچ اتفاقی نمی افتد.
اين جو امنيتی نهايت به ضرر خود شماست. همه و همه از شما فراری خواهند شد. رابطه بين دولت و ملت، بين متفکرين و دولت، بين مغز های فراری و دولت کدر و کدر تر خواهد شد. جمعش کنيد اين بساط اطلاعاتی-امنيتی تان را. طرف همه چيز زندگی اش رو است. بگوييد کجاست و آزادش کنيد. مطمئن باشيد که در شفافيت کامل با شما بهترين همکاری را خواهد کرد.
خيلی ممنون
سيبيل
From here
Look at the comments readers left on Brian Whitaker’s report. There’s the usual huffing and puffing that accompanies talk of Iran, Israel, and especially the two together. There’s a distracting thread about Mordechai Vanunu. There are suggestions that this whole thing is just an attention-grabbing stunt. And I’ve heard worse insinuated. How to account for the rancor and the rumor?
Considering that he had been briefly detained on his last trip to Iran and forced to sign an apology for his writings, and considering that visiting Israel is a crime in Iran, Hossein knew that he would likely face some repercussions if he attempted to return to Iran. But he was already talking about going back one day.
Undeterred, Hossein argued that “The Islamic Republic is worth defending. Even at its worst, it is way better than anything the US or anyone else can bring to Iran,” and added that he “would definitely support Iran if it one day decided it would start making [nuclear] weapons.”
حسين را آزاد کنيد، بی انصاف ها
مردم، وکلا، طرفداران حقوق بشر، در اين ايميل ليست های تورونتو همينطور دارند چرند و پرند می نويسند و به اسم حق و حقانيت به خورد مردم می دهند که حسين بازداشت نيست، دارد همکاری می کند. بازداشت نيست؟ شما از کجا می دانيد؟ از کجا می دانيد که من نمی دانم؟ همکاری اصلاً يعنی چه؟ که حسين می کند و پس مستحق اين است که بازداشت باشد؟ هر بلايی سر هرکه آورده، همه از او متنفريد، خوشحاليد که بزنندش؟ پدرش را در بياورند؟ خوب ديوانه ايد ديگر!! همه حرف های حسين، تمام خشونتی که به همه ما اعمال کرد، همه در حوزه متن بود. تفنگ که نگرفت کسی را بکشد. الان بازداشت است و شما همه جشن گرفته ايد؟ شواهد هم کافی نيست؟ چطور برای همه آن قبلی ها که گرفته بودند، شواهد کافی بود؟ خودش گفته چيزی ننويسد؟ چطور سينا را که گرفتند، گوش نداديد! خوشتان است که يک آدم به خاطر يک مشت اشتباه گنده همه چيزش تباه بشود برود پی کارش؟
من نمی دانم چه خبر است. اما نگرن حسين ام که جهان نيوز می گويد به جاسوسی برای اسرائيل اعتراف کرده است. اين من را نگران می کند. می ترسم قربانی اش کنند. حيف است که قربانی شود. يکمی انصاف داشته باشيد.
پورن فرند فيد و فيلتر
از حالی که با خودم می کنم
عمر
چندين نفر بوديم
يکی از ما
در باران
در آينه اي
گم شد.
يک روز چهارشنبه
يکی از ما
اعتماد از دست داده بود:
روی پله های خانه اي ماند
همه عمر
به دنبال کفش های گم شده اش در باد بود.
يکی از ما
تلفظ سعادت را
نمی دانست:
در پاييز خاکستری عمر
در ميان برگ ها
پنهان شد.
آخرينمان
عمر نمی خواست
ابر را به خانه آورد
در باران آغاز شد
در باران عاشق شد
و در آفتاب
مرد.
احمد رضا احمدی
بالاترين
من هم اصلاً ديگه از بالاترين استفاده نمی کردم. چند وقت پيش خودش اومد به من تبريک گفت که امتيازت رفته خيلی بالا، چون فلان لينکم گرفته...من رفتم ديدم عجب بابا....عجب بابا. اين حساب بالاترين بنده شده همه اش راديو فردای پدر سگ که من اصلاً لاش رو هم باز نمی کنم، مگر اينکه کسی توصيه کنه. خلاصه شاکی و اينها، رفيق گفت به خدا من قصدی نداشتم فکر کردم تو اجازه داده بودی. بگذريم. اين لينک آخری رو هم باز رفيق ما اشتباهی پست کردند. بگذريم!
مسأله فقط زبان تحقيرگر نیست؛ مسأله تفکر استبدادی است
تکملهی مهم: اين مطلب را بازنويسی کردم و فکر میکنم حتی بعد از اينکه مطلب را درفت کرده بود، کلی بحث حولاش راه افتاده بود. اشکالات انشايی نامه (که به هر زبانی نوشته میشد، باز هم از لا به لایاش مشهود بود) اصل سخن من نبود. آنها که نسخهی قبلی را دیدهاند میتوانند با اين نسخه مقايسهاش کنند تا بدانند استخوانبندی نوشته اساساً چيز دیگری بوده است. البته من به دليلی کاملاً متفاوت که هيچ ربطی به زمانه و مهدی جامی يا ابراز نظر ديگران ندارد، نوشته را ويرايش کردم. بيشتر دلايل شخصی داشت. اين نامه (که ترجمهی فارسیاش در دفتر زمانه نيز هست) تفکری سرکوبگر و استبدادی را نشان میدهد که خیلی سعی کرده است خودش را در لفافهی ژست آزادیخواهی بپيچاند. تفکر، تفکری است سرکوبگر و انحصارطلب. اينجای کار است که میلنگد.
نامهای از مدیر موقت رادیو زمانه، که اکنون بر جای مدير معلقاش نشسته است، در سايت-بلاگ ايرانيان دات کام منتشر شده است (که در دفتر زمانه نيز باز نشر شد). اين نامه، نامهای است عبرتآموز.
يعنی وکيل زمانه، ظاهراً در ژستی دموکراتمآبانه، اما به شيوهای سخت قيممآبانه، گفته است که هر کس «سرسپرده»ی ما نيست، بفرمايد برود بيرون (به زبان عاميانه يعنی «هرررری»!). اين جملات و تعابير چيزی را به ياد شما نمیآورد؟ ياد محمدرضا پهلوی نمیافتيد که گفته بود هر کسی نمیخواهد پاسپورت بگيرد و برود؟ حبذا چنين رسانهی آزادی که قرار بود کثرتگرا باشد و اهل مدارا. نويسنده آشکارا متمايل به زبان ارعاب و تهديد میشود. حتی آوردن تعبير «آزاد هستند که چنين و چنان بکنند» پوششی بر این رسوايی نيست. اصلاً چه معنا دارد که نيات و خواستهها و تمايلات کارمندانشان را بسنجند و بعد بگويند اگر دوست نداريد، برويد؟ (اينها البته همان چيزهایی است که هرگز «توضيح کافی» دربارهی آن به خوانندگان زمانه داده نشده است؛ کارکنان زمانه را نمیدانم!). نويسنده در بند بعدی، بلافاصله هشدار و تذکر میدهد که اينها امور محرمانه است و هيچ کدام از شما حق گفتوگو با رسانهها را ندارید. البته هر دعوايی جنبههای حقوقی خودش را دارد و بايد مسير لازم را طی کند، اما اين طی شدن مسير لازم تا کی ادامه پيدا میکند؟ امیدی هست به اينکه بالاخره روزی مردم بفهمند واقعاً و دقيقاً چه اتفاقی افتاده است؟ يا هنوز همه بايد با ظنی قوی بگويند که کودتا و انقلابی در زمانه رخ داده است؟
خوب ماجرا با ديسکليمر مانی شروع می شود و بحث های نادر و من ادامه پيدا می کند.
سلام |
مانی ب عزيز، |
در ضمن مانی جان، |
نازلی جان اگر شما سبیلدارها قدر لوطیگری رو ندونین کی بدونه؟ |
نادر جان، مثال کلاسيکی که من استفاده می کنم روابط زنان در ارتباط های سنتی شان با ساير زنان بوده که روابط خاله خانباجی اي خودمان است. خوب با اين نمی شود به يک يوتوپيای اخلاقی رسيد؟ با اين نمی شود کار مدنی کرد حتی در همان چهارچوب هابرماسی است؟ معلومه که می شود. و مردم در طی تاريخ هايی که "سير حکمت در اوروپا" را طی نکرده اند، کرده اند. حالا بياييم همه اينها را از چهارچوب تئوريک بيرون کنيم و اخلاق ايرانی را نقد کنيم که چه؟ که چه بشود؟ آدم بايد هوش داشته باشد! وسط داستان های پهلوانی، وسط روابط خاله خانباجی اي می شود يوتوپيا های اخلاقی را مدل سازی کرد. |
برگرديم سر يوتوپيا....بعله درست می گيد من فارسی ام الکن است در بيان چيز های که به زبان انگليسی خوانده ام. يوتوپيا ناکجا آبادی است که هميشه يک قدم و يا چند قدم جلوتر از ماست اما نه به شکل خطی اش و زمانی است که اين خيلی مهم است. يعنی اين رابطه جلوتر بودن يک تصور مجازی چند شاخصه چند ديمنشيال است بيشتر از يک قدم جلوتر خطی. نخواستم وارد اين ديکانستراکت کردن يوتوپيا بشوم که کاری است کارستان. انديشه آرمانشهرانه در شرق که خوب من واقعاً درش آنچنان سوادی ندارم اما می دانم که يک مساله اصلی ادبيات و فلسفه شرقی بوده...شما مثلاً ببينيد اين مساله کيمياگری که ما کلی کيمياگر داريم در شرق (عرب و ايرانی و ترک و همه و همه و حتی چينی ها هم) اينها مساله شان مس را به طلا تبديل کردن نبوده که مساله خيلی آبستره تر و فلسفی تر و اخلاقی تر از اين حرف ها بوده. اکثر اينها از اين بساط استفاده سمبليک می کردند که نقد سيستم های حاکم بر زندگی شان کنند. در غرب هم همينطور...مارکسيست ها که يوتوپيا را کشف نکردند. قرن شانزده قبل از روشنگری در اروپا مثلاً جناب آقا توماسو کامپانلا تئوری "شهر خورشيد" را از روی يک تصور شهرسازی عرب اسلامی طرح ريزی می کند که خيلی ها مدل های یوتوپيایی شان را بر می گردانند به همين قضييه "شهر خورشيد." بعله اين مساله در اين تعاملی که بين شرق و غرب هميشه برای مسائل هستی شناسی و ارتباط انسان مرگ وجود داشته و در این رابطه شکل گرفته. مثلاً همين "شهر خورشيد" (که حالا بعداً لينک می دهم بخوانيد در موردش چون خيلی جالب است) اين که يک جور های مثال اولين يوتوپيای فلسفيده شده قبل از روشنگری است از روی افکار مسلمان ها و يک مدل عربیِ يوتوپيا مدل برداری شده است. که خوب مثلاً اين جا نمونه های "اخلاق شرقی" به قولی همان مرام و معرفت ما را جناب کامپونلا تئورايز می کند. می گويد آدم ها خوبند چون اگر نباشند کسی باهاشان حال نخواهد کرد و آنکه بزرگوار است را همه دوست خواهند داشت و به او احترام می گذارند و جاودانه می شود (همين مرگ که شما گفتيد و هستی که شما گفتيد). یمن از آلتوزر شروع کردم چون نمی خواستم در يک پست وبلاگی به تاريخ انديشه يوتوپيای و تعامل شرق و غرب در ايجاد همچين انديشه بپردازم که شما يقه ما را گرفتيد که ياالّله بنويس. |
اين هم شهر خورشيد کامپنولا |
آقا خودمانيم به عمرم من در اين وبلاگ اينقدر تنها تئوری بلغور نکرده بودم ها.....من هميشه سعی می کنم تئوری را با قرمه سبزی قاطی کنم و به خورد مردم بدهم به سبک رفيق ام سيما شاخساری اما شما بگو اينجور بحث ها اگر حال می ده، شروع کنيم ببريم در بطن خود وبلاگ....اين مانی ب نارسيسیست هم که محل سگ ما نذاشت...همين می آيد برای خودش يکمی نوشابه باز می کند و احساس خوبی نسبت به خودش پيدا می کند و می رود که می رود...چک نمی کند ببييند که اين ضعيفه سخيف العقل که بنده باشم چه جوابی داده است اصلاً.....اي بابا! |
به خاطر پهلوانی مهدی
بالا برويد، پايين بياييد من مهدی را خيلی دوست دارم. از زبان من خارج عرف تر، مشکل دار تر، فراهنجار تر، در اين وبلاگستان وجود ندارد. ميان تمام اين کله گنده هايی که من به آنها گير دادم تنها کسی که جوابم را داد، با من دهن به دهن گذاشت، بحث کرد، گفتگو کرد، مهدی بود. نقدش را من قبول نداشتم و دعوامان هم شد، اما تنها کسی بود که آدم حساب کرد من را. همان لحظه که جوابم را داد نفهميدم که چقدر دوستش دارم. بعداً فهميدم.
مهدی جامی يک تز فوق ليسانس يک باری يک جايی نوشته که کتاب شده است. اولين بار کتاب را خانه مهدی خلجی ديدم. کتاب اش يک نقد و بررسی آيين های جوانمردی، عياری، پهلوانی و لوطی گری است. طبعاً نگاهش مردانه است. مهدی است ديگر، بالاخره تا يک حدی مرد سالار است. اما چيزی که آنجا می بينی اخلاق مهدی است. در نقد ادب پهلوانی نگاه پهلوانانه می بينی، اميد به يک اخلاق کثرت گرايانه می بينی ميان خطوط ادب و تاريخ ايران. من دوستش دارم، مهدی را می گويم، به خاطر همين اخلاق پهلوانانه اش دوستش دارم.
راديو زمانه به خاطر سرمايه اخلاقی مهدی بود که به شکل کنونی اش در آمد. من نمی دانم مهدی بلد است مدیريت کند يا نه. اما، می دانم که اگر اين برخورد لوطی گری مهدی نبود و اميد به يک آرمان شهر کثرت گرايانه نبود راديو زمانه تبديل می شد به الباقی رسانه های دياسپورای ايرانی: سياه و سفيد سياسی.
در راديو زمانه همه چيز پيدا می شود، اين خوبی اش است. از ضد دين ترين برخورد ها تا دين محور ترين آنها. از مدرن تا نقد مدرنيته. از فمنيستی تا ضد زن. از مطالب حول محور همجنسگرايی و دگرباش بودن، تا طنز های خشونت آميز بر عليه زنان و اقليت های جنسی. اينها خوبی زمانه بود. خوبی مدريت مهدی بود.
نمی دانم از اين به بعد چه خواهد شد. می دانم که مهدی بود که اين توانبخشی را به همه می داد که به ايميل زمانه ايميل بزنند و مطلب چاپ کنند. شعارش اين بود که راديو خودمانی است. مردم دست می گرفتند، مسخره می کردند... واقعاً بود. از خيلی شهر های کوچک ايران، مردم در زمانه مطلب چاپ می کردند. از تابو ترين مسائل، مردم در زمانه مطلب چاپ می کردند. اين نگاه کثرت گرايانه مهدی بودکه اجازه تعامل افکار را می داد. اجازه می داد با افکار خودش هم آدم کلنجار برود. ممکن بود حالا اعمال قدرتی کند، حرف آخری بزند، اخلاق نسبتاً مغرور اش جلوی چشمش را بگيرد اما اجازه تعامل می داد. اين بهترين خاصيت مهدی بود به عنوان مدير يک راديو تازه، با نگاهی تازه: پهلوانی اش، لوطی بودن اش....
نگاه کنيد به اين بساطی که در روز آنلاين است. خود مافيااند اينها. بين خودشان می برند و می دوزند و کف می زنند و تشويق می کنند و جايزه می دهند. سياه و سفيد و هدفمند. آبروی شعور انسانی را برده اند با اين رسانه شان. نگاه کنيد، راديو فردا را، ارگان تبليغاتی قدرتمند ترين قدرت جهان است. اينها خير سرشان فکر می کنند که ملت ايران را نمايندگی می کنند. يا که نماينده های نسبتاً خوبی از نخبه ها هستند که مساله خطير رسانه را به عهده گرفته اند؟ جوک است به خدا. راديو فردا و صدای آمريکا رسماً تهوع آورند. مملکتی که بيشتر مردم اش مسلمان اند و اينها يک نفر زن محجبه ندارند در سيستم کاری شان در کادر های تلوزيون شان که هيچ، حرف اسلام هم بزنيد می خواهند خفه تان کنند. آدم هايی که برای اين رسانه ها کار می کنند. خيلی هاشان ژورناليست های خوبی اند که به خاطر نبودن فضاهای کاری مشابه زمانه مجبورند برای در آوردن نان شب در رسانه های عملاً دست راستی وابسته به آمريکا کار کنند. آنهايی هم که در سيستم های مدیريتی و رده های بالا کار می کنند مرام و اخلاق و لوطی گری و همه اينها که ديگر به کنار، به راحتی برای پول نيروی کار خورد را فروخته اند و مفت هم فروخته اند. خوب بودجه زمانه هم از موسسه پرس ناو می آمد که خودمانيم ديگر بودجه اش دولتی بود. اما باز مردم آزادی عمل داشتند در توليد مطلب. با رفتن مهدی و آمدن يکی مثل ابراهيم نبوی که گويا خيلی دارد تلاش می کند کار را بگيرد همه اينها به گند کشيده خواهد شد.
نمی خواهم نبوی را ناراحت کنم. می دانم قلبش اين روز ها اوضاع اش خراب است اما برادر، بی مرامی و بی اخلاقی تا چه حد؟ اين ها، اين گروه روز آنلاين، همه شان واقعاً آخر شأن انسانی اند. مافيای رسانه اي. همه چيز و همه کس را می خورند که به منافع شخصی شان برسند. نيک آهنگ هم. اينهمه اين آق مهدی عزيز ما به اينها حال داد با وجود اعتراض های هرچه آدم خوش فکر بود (از جمله خود بنده، کاوه پزشک، مانی ب، فريد حائری نژاد، و خيلی های ديگر....) باز هم اينها نهايت بی مرامی را در حقش کردند. نيک آهنگ نمی دانم پشت صحنه چه می کند. اما لوس بازی در آورده در وبلاگ اش می نويسد کانفليکت آو اينترست. يعنی از من انتظار نداشته باشيد که چيزی بگويم چون من خودم منافعم گير است. خدا شاهد است که همين بساط را سر روز آنلاين در آورد. آدمی که حاضر است هزار سياست بازی در بياورد که نان شب اش از دست نرود. بامبول در می آورد يکی به نعل می زند، يکی به ميخ که خودش هميشه تامين باشد. اخلاق هم که اصلاً مهم نيست.
اينها را دارم می نوسيم برای اينکه ناراحت و عصبانی ام که با مهدی همچين رفتاری می کنند. از آن ور نگران اخلاق خبرنگاری و رسانه اي هستم. اگر قرار باشد که تحمل نگاه مهدی، کثرت گرايی مهدی، نوع برخوردش با مسائل را هم اينها نداشته باشند، امکان ندارد ذره اي اميدوار بود که اين پول ها که "خارجی ها" به ايرانی های دياسپورا می دهند برای کاری جز براندازی در راستای اهداف امپرياليسم جديد، خرج شود.
اگر مهدی ايرادی مدیريتی داشت، می شد که با او کنار آمد، سيستم های موازی طراحی کرد که مسائل مدیريتی را حل کنند. اما نگاه کثرت گرای مهدی را هيچکدام از اين کله گنده های موجود در بازی های رسانه اي ندارند. آق مهدی، آنجور که من دوست دارم صدايش کنم، کم روی اعصاب من راه نرفته است. می دانم که احتمالاً روی اعصاب خيلی ها راه رفته است. کله شق است خوب. بر خلاف عشقش به مدرنيته که نمی داند چيست، آدم مدرنی نيست. آدم مدرن نبوی است. آدم مدرن پدر سوخته است. آدم مدرن دنبال سياست بازی است که منافع شخصی اش را تامين کند. آدم مدرن جان فدای کاپيتاليسم می کند که ارزش افزوده نيروی کار اين و آن را بخورد. نمی گويم مهدی مثلاً می تواند کاوه آهنگر باشد، وسط قلب کاپيتاليسم قيام کند و نبوده است. مطمئن هستم که جزوی از سيستم است. اما باز هم همان وسط حواسش جمع بوده که کار ايجاد کند. به جوان ها کار بدهند، به خبرنگاران از شهر های کوچک ايران کار بدهد، به زنان کار بدهد و با همه اين کار دادن ها مسائل مربوط به هر قشر را در راديو مطرح کند.
اين شايد از آن حرف های احساساتی است که نبايد بزنم چون من آدمی نيستم که به قولم ام وفا کنم و خدا هم می داند بنده خدا مهدی از این به بعد به کجا خواهد رفت و چه خواهد کرد. اما با همه اينها دوست دارم مهدی بداند که اگر روزی جايی تصميم گرفت رسانه اي مستقل از سياست بازی اين مافيای رسانه اي، اين دولت های خارجی، اين پول های به درد نخور، اين بی مرامی ها راه بياندازد، من يکی مخلصش هم هستم. با او همکاری می کنم، تا جايی که اخلاق ام اجازه دهد تنها و تنها به يک دليل و آن هم اينکه وسط اين همه بی اخلاقی، پهلوان است. اخلاق پهلوانی را از وسط ادب فارسی بيرون کشيده است و به آن عمل می کند. اين برای من ارزش دارد. ارزش اينکه با او کلنجار بروم و با او تعامل فکری کنم.
----------
داريوش محمد پور همه مطالب را اينجا جمع کرده است.
انسانی شريف و آزاده
چه ماچی
مشکل من اينه که من حوصله راز های کشف نشده رو ندارم. يک بار با يک بابايی خير سرم رابطه اي داشتم که به شکل مرموزی نامه هايی که به من فرستاده بود رفت دست يک بابای ديگه. افتاد گردن من. من نفرستاده بودم. از من می پرسی کار خود جاکشش بود. اما اين خيلی راز مهمی به هر حال نبود. راز و الراز.....
اولين کاری که می کنم می رم سراغ اين معمر قذافی بی همه چیز....تا می خوره می زنمش...اصلاً چوب بيسبال در ماتحتش فرو می کنم و تا نگه چه بلايی سر امام موسی آورده ولش نمی کنم که نمی کنم.
بعد می رم خونه بيل کلينتون يک نگاهی به معامله بندازم ببينم اين چی بود ما رو کلی سال انچل و منچلش کردن.
به همه آدم هايی که عاشقشون بودم و هستم سر می زنم که يک دل سير تماشاشون کنم.
ريش های خاتمی را بنفش می کنم.
يک لگدی به جنازه نيمه مرده شارون بی همه چيز می زنم...
در يک ديدار رسمی احمدی نژاد با رفسنجانی در آب جفتشان ام دی ام آ (داروی عشق که دهه شصت به زن و شوهر های مشکل دار می دادند) می ريرزم.
می رم يک سر خونه هيفا وهبی و از تلفنش برای حسن نصرالّله پيام های عاشقانه سکسی می ذارم. بعد بدو بدو می رم صدای حسن نصر الّله رو که قبلاً به کمک هپلی دوست و همکارم مونتاژ کرده ام از تلفن حسن نصر الّله برای پيامگير هيفا پخش می کنم. اگه سيد خونه بود، قطعاً يکمی تماشاش می کنم. خيلی سکسيه به نظر من.
يک سر به کمد حسن شماعی زاده می زنم ببينم شورت هایش چه شکلی اند.
می رم خونه سيد حسين نصر، تمام دی وی دی هاشو با پورن عوض می کنم. بعد بليط می فرستم برای دکتر سروش با کرديت کارت نصر يک ايميل هم می زنم از ايميل نصر به سروش که "سروش منتظرتم، پاشو بيا واشنگتن باهم پالپ فيکشن نگاه کنيم." متقابلاً می رم خونه سروش، يک ايميل می زنم به نصر که "من امشب می آم پالپ فيکشن نگاه کنيم." چند دوربين مخفی در همه جای خانه می گذارم که بعداً در يک زمان اين رو برای امير فرشاد ابراهيمی و نوری زاده بفرستم و به هر کدام يک داستان متفاوت بگم که باهم دعواشان شه که ما بالاخره بفهميم کدامشان خالی بند تر است.
می رم خونه آرامش دوستدار. درون بالش های فلان مليون دلاری اش (رازه اين ها...بچه های بوستون بهم گفتن که آرامش دوستدار فقط بالش چند مليون دلاری زير سرش می ذاره) صفحاتی از کتب مقدس مسلمان ها را جا سازی می کنم که هر شب سر بر بالين اسلام بذاره.
در راستای مبارزه منفی که از خود تلوزيون های اپوزيسيونی ياد گرفته ام، می روم چسب قطره اي در گوش و حلق و بينی تمام مجری های وی او ای (به غير از لونا، ماه منير، حميده و پوپک) می ريزم.
حتماً يک سر می رم خونه احمد رضا احمدی شاعر مورد علاقه ام چون شنيدم خيلی آدم باحالیه.
مقاديری زيادی فانتسی سکسی دارم که خوب قاعدتا اينجا نمی شود رو کرد چون شما ها جنبه نداريد و دولت و ملت و هفت جد و آبادتون هم جنبه ندارد اما يک فانتسی افلاطونی دارم و آن هم اين است که شب بروم خانه توکای مقدس...همچين که دارد خرناس می کشد يک ماچ آب دار بندازم ور اين لپ اش و يکی هم آن لپ اش و الفرار که کلاً جريان بيافتد گردن خاله بهناز!