به لطف خدا و بعد از گوش ندادن به حرف اطبا و نخوردن دارو ها، گويا به سلامتی باروری ما هم برگشته است سر جايش و حالا من با خيال راحت می توانم بدانم که با وجود اينکه اجاق بنده بسيار بسيار داغ است بنده خودم با عامليت خودم کورش کرده ام.اين را دارم برای دوستان و اساتید تورونتويی ام می نويسم که هر ماهی يک بار احوال باروری/سلامتی بنده را می پرسيدند. نتيجه اخلاقی اينکه علم پزشکی مزخرف است و دکتر نرويد که اگر دست به دامن اجنه و ديد زدن زيبارويان شويد، بيشتر شانس زنده ماندن داريد. خدا را شکر البته همراه با نشانه های باروری، ميگرن هميشگی هم بازگشته و من هم اکنون خود را در کمد بی نور فرح خانم در بوستن حبس کرده ام و بانور بسيار کم کامپوتر وبلاگ می نويسم.

يک بابايی تازه گی ها به من غر می زد که تو بايد کمی مصمم و منظم بشوی که بتوانی مفيد باشی! خنده ام گرفته بود که مصمم و منظم دو خاصيت است که من هرگز نخواهم داشت پس لطفاً خواب مفيد واقع شدن ما را ببينيد. من نهايت خوشبختی ام اين است که يک غذای فوق العاده بخورم، يک نوشيدنی فوق العاده بنوشم، رويش يک دسر فوق العاده بخورم و بعد ساعت ها با آدم های فوق العاده اي که روی اين کره خاکی پيدا کرده ام حرف بزنم، لذت ببرم، موسيقی گوش کنم، از خلاقيت های ادبی و هنری و فکری لذت ببرم و بخوابم و فردا هم خدا کريم است...مفيد واقع شدن کار من نيست چون من حاضر نيستم لحظه اي از اين خوشی ها را برای مفيد واقع شدن بزنم!

و بزرگترين لذت زندگی به نظر من "کس شعر " گفتن است که من در آن تبحر دارم.

به هر حال به جای اينکه هزار کار عقب افتاده را انجام دهم نشسته ام دارم در فضای مجازی چرخ می زنم و دنبال "کس شعر" ناب می گردم که برخوردم به يک برخورد تاريخی با سردار رادان.

ديدم آقای تونی پروته از ماتيو سوييت نقل قول کرده است که در سال 1837 يک کاپيتان انگليسی (فردريک مريات) که در سفر به آمريکا راه اش به شهر ناياگرا افتاده بود به يک مدرسه مذهبی دخترانه رفته و با تعجب بسيار مشاهده کرده بود که پايه های پيانوی اين مدرسه توسط شلوارک های گشاد و ساده اي پوشانده شده اند. بعد از پرس و جو کاپيتان انگليسی متوجه شد که با اينکه ساده گی دوران ويکتوريا از انگليس به آمريکا صادر شده بوده است، حالا آمريکايی ها کاسه های داغ تر از آش شده اند و به اين نتيجه رسيده اند که انحنای پايه های پيانو ممکن است شهوت بر انگيز باشند و به همين دليل تُنبان پای پيانو کرده بوده اند. ادامه اين ياداشت کوچک را خودتان بخوانيد که يک قسمت بانمک هم در باب جان راسکن متفکر دوران ويکتوريا دارد که گويا طرف ناجور از پشم فرج زن اش در شب زفاف ترسيده بوده و در رفته بوده است.

حالا سئوال کليدی اين است که اين شهوت آقای سردار رادان برای پا و پاچه، يک مساله بومی است؟ گفتمان ماخوذ (دريويتيو ديسکورس يعنی از غرب گرفتيم مثلاً) است؟ اسلامی است؟ ايرانی است؟ ايرانی-اسلامی است؟ مدرن است؟ سنتی است؟ دموکراتيک است؟ و اما اصولاً چقدرش مربوط به اين اخلاق ويکتوريان مدرن است که با مدرنيته رفته است در پاچه مان که حالا پاچه هايمان را هم نمی توانيم با خيال راحت بيرون بياندازيم.

من دوست دارم که باور کنم (که البته شواهد تاريخی اش هم هست) که اواسط قرن نوزده ام که در دهات ناياگرا برای پيانو تنبان می دوختند ما در ايرانی که آن زمان بيشتر از نود درصد جمعيت اش شهر نشين نبودند (ده درصد شهر نشين، بيست و پنج درصد کوچ نشين، شصت و پنج درصد رعيت)، ملت آنچنان در حال بکن بکن بوده اند که ديگر نمی آمدند ببينيد آخوند و رساله و محتسب نظرشان در مورد پا و پاچه چيست! حالا گيرم که آن ده درصد شهر نشينان گير محتسب و قاضی و آخوند و شيخ بوده اند، رعيا و عشاير که ديگر محال است تنها خوشی خود را فدای اخلاق از هر شکل و بويش کنند!

اما در مورد محتسب فعلی دوران مدرن ما جناب سردار رادان انسان بايد تفکر کند و ببينيد که ايشان اول چکمه را ديده اند و حشری شده اند و رفته اند اینترنت گوگل کرده اند فوت فتيش يا اينکه اول رفته اند اینترنت پورن نگاه کنند و چکمه را ديده اند و خوششان آمده است و بعد غيرت ملی شان عود کرده است!

در هر دو حال اين مساله گفتمان ماخوذی (يا مشتقی يا هر کوفت ديگری که دوست داريد بگذاريد که اين هنوز به دکتر آشوری نرسيده است) مساله است. چرا که بالا برويم، پايين بياييم، ما در ايران قرن نوزده ام از اين قرتی بازی ها نداشتيم که يکی چکمه بپوشد و محتسب شق کند و بنابر اين هر طور که نگاه کنيم، نگاه سردار رادان شديداً غرب زده است.