مارادونا را ول کن تهمينه ميلانی، دکتر آشوری و پسران، دگرباشانِ ایرانی و این راديکال فمنيسيم ایرانیِ ضد اسلامی را بچسب

يک جوکی بود که این پسر عمه نسبتاً بی مزه من هميشه می گفت از این قرار که تیم تراکتور سازی تبريز با تيم آرژانتين (آن زمان که من بچه بودم و مارادونا بازی می کرد) بازی داشتند. مربی بازی کنان را جمع می کند و به ترکی (اگر ترکی بلديد وگرنه لهجه کافی است) می گويد که اکبر و اصغر و جواد و تقی و نقی و قلی و حسن و حسين همگی مرادونا رو بگيرند و توپ را بدهند دست غضنفر که بزند در گل. القصه غضنفر هم نيمه اول بازی قاطی می کند که دروازه خودشان کجاست و يک ده تايی گل به تبريزی ها می زند. در نيمه- مربی کلی فحش به غضنفر می دهد که "گارداش بيزيم داروازنی اوردا دی!!" نيمه دوم جای زمين ها عوض می شود و غضنفر همچنان به خود تبريزی ها گل می زند. تا اینکه مربی شاکی می شود و به ترکی می گويد "سيکتير...بابا این مرادونا رو ول کنید...غضنفر را بچسبید."

حالا شده حکايت فيلم های فمنيستی خانم تهمينه ميلانی. بابا مردسالاری را بی خیال یکی جلوی این غضنفر تهمینه میلانی را بچسبد که به اسم فمنیسم اینقدر مزخرف نسازد.

افسانه نجم آبادی يک نقدی به بهانه ديدن فيلم آتش بس ميلانی نوشته است که از دستش مدهيد. نقد بسيار مودبانه اش به مزخرف بودن فيلم ميلانی را بخوانيد اما آن چيزی که توجه من را به خود جلب کرد ترکيب هايی مثل "دگرديسی مفاهيم جنسيت،" "دگر جنس ديسی" و "دگر جنس ديسه ها" که معادل مورد نياز برای توضيح خود وجود و مسائل حول و حوش "ترانس سکشوالیته" و "ترانس جندری" انگليسی خودمان هست.

يادم هست يک بنده خدايی چندی پیش در بی بی سی در به در دنبال معادل فارسی مناسب برای "ترانس سکشوال های" تايوانی می گشت و به من ایميل زد و من هم پا پاس اش دادم به سيما و سيما هم دير ایميل اش را جواب داد يا که نداد و آخر مقاله با يک واژه عجيب و غريبی چاپ شد. حالا من از این استفاده از ترکيب دگرديسی جنسی به جای تغيير جنسيت به هر شکل و نوع اش را بسی پسنديدم. البته امروز که سيما پای تلفن گفت که "دگر جنس ديسه ها" گفتم "يا ابولفضل پس چرا توش 'ديس' داره؟"

در سالی که گذشت به موجبات زياد شدن افکار منحرف همنجسگرايانه، آقايان آشوری و پسران در وبلاگ پيام يزدانجو سخت در حال فسفر سوزاندن برای يافتن معادل فارسی مناسب و مودبانه برای "کونی-مونی ها،" "لزبين-مزبين ها" و باقی این انحرافات می گشتند من مانده بودم که اینها چرا زحمت نمی کشند يک ایميلی چيزی به افسانه نجم آبادی بزنند و نظرش را بپرسند. نتيجه آنکه به گمان ام جلد بعدی "فرهنگ علوم انسانی" آقای آشوری که بيرون بيايد، برای یافتن معادل گی و لزبين و باقی انحرافات از مصدر گاييدن استفاده خلاقانه ای شود و ما شاهد يک چيزی در مايه های نرنيه گا، ماده گا، هر گا، به گا، و نه گا باشیم.

حالا شده است حکايت این سازمان همجنسگرايان ایرانی سابق و دگر باشان فعلی. چند وقت پيش به آرشام عزيز گفتم (و بقييه هم گفته بودند) که "برادر من...بابا جنسگونگی اقليت های جنسی که به گی بودن و لزبين بودن ختم نمی شود. بای داريم، ترانس داريم، هرموفرودايت داريم....بگذارش "کويير" که همه را شامل باشد." خدا عمرش دهد "کويير" اش را درست کرد اما این معادل فارسی "کويير،" "دگر باش" اشکال شناخت شناسانه (اپيستومولوژيک) اساسی دارد.

يک بحث مرکزی پيرامون استفاده از واژه کويير در دانش کويير استاديز مساله به چالش کشيدن هتروسکشوالیته به عنوان هنجار اجتماعی ای که فراهنجار بودن را محکوم می کند و به حاشيه می کشاند است. باز در مرکزيت این بحث "ديگری شمردن" (همان آدرينگ) اقليت های جنسی توسط نرم های جنسی جامعه هست. با استفاده از واژه "دگر باش" به جای "کويير" (که قبلاً اگر اشتباه نکنم توسط افسانه نجم آبادی و دوستان "فراهنجار" ترجمه شده است)؛ شما این "ديگری شمرده شدن" -که اعتراض نهادينه در واژه "کويير" به هنجار های جنسی جامعه است- را خود با کمال ميل به گردن خود آويخته اید. به این معنی که خودتان خود را "ديگری شمرده اید." این در حالی است که کل فلسفه پشت واژه "کويير" به چالش کشیدن این "ديگری شمرده شدن" است.

حالا انصافاً غضنفری آقای دکتر آشوری و پسران و این سازمان دگرباشان ایرانی به وخامت غضنفری تهمينه ميلانی و این گروه خاص از فمنيست های وطنی که جان شما من نمی دانم چه ليبلی بارشان کنم جز فمنيسم غضنفری -نيست. چندی پيش نيکی برايم يک پيغام گذاشته بود که در این ایميل ليست های زنان يک فيلمی در حال پخش شدن است که دختری "بد حجاب" (بخوانيد قرتی با روسری ای آبکی و مانتو ای کوتاه و آرايش) در اعتراض به اینکه زنی "با حجاب" (بخوانيد با چادر سياه) به او در مورد حجاب اش تذکر می دهد (امر به معرف و نهی از منکر می کند) عصبانی می شود و زن چادری را تا می خورد می زند. فيلمش حالا به نحوه های مختلفی بررسی شده است ولی از همه جالب تر برای من این است که بسياری از فمنيست های وطنی از وطن به دور افتاده راديکال ضد اسلام بر آن شده اند که از این بانو خشن کتک زن يک قهرمان فمنيستی بسازند و کمی تا قسمتی شجاعت بی مثالش را بستايند. از همه جالب تر دوستی امروز می گفت که يکی از هم دانشکده ای های من هم اعلام داشته که به اعتقاد او این کتک کاری يک مبارزه خلاقانه است با استبداد. از شما چه پنهان این رفيق ما از ما دل خوشی ندارند و من این روز ها خيلی نگران ام که يک وقت خلاقيت اش در مقابل من گل کند و من هم کتکی بخورم!!

دوستان محجبه ام در تورونتو غير از اینکه شب و روز بايد اسلاموفوبيای بعد از يازده سپتامبر را تحمل کنند هروقت هوس نان بربری می کنند بايد با هزار ترس و لرز به مغازه های ایرانی بروند و زير فشار نگاه هم ميهنان مخالف اسلام (بخوانيد جمهوری اسلامی) نان بربری و گوشت حلال شان را بخرند. بعضی هم ديگر به کل بی خيال مغازه های ایرانی شده اند و گوشت شان را از باقی مسلمانان شهر می خرند.

جالب این است که همين دوستان مخالف اسلام و جمهوری اسلامی راه نمی روند در شهر به تمام مردان ريشو چشم غره بروند. نمی دانم چرا بدن زن مسلمان است که بايد مورد تهاجم چشمان معترض ما باشد. اصلاً بدن زن مسلمان چرا بايد مسئوليت سياست مردانه اجباری بودن حجاب در ایران را که بر بدن زنان تحميل شده است بپذيرد؟ من نمی دانم کينه ما از جمهوری اسلامی چه معنی دارد؟ و واقعاً درک نمی کنم که آیا کينه از جمهوری اسلامی است که دارد به فمنيست های در تبعيد اجازه می دهد که با این ديدگاه سطحی ستايش کنند خشونت يک زن را و آن را به عنوان آرمان آزادی خواهانه بستايند؟ يعنی بعد از این همه مطالعه این دکتر مکتر ها به اندازه قصاب سلطنت طلب ترونتويی فهم و شعور دارند که پدرکشتگی شان را بر سر زنان محجبه خالی کنند؟ پس چه تفاوت دارد از فردا برای پيشرفت آرمان هامان با تير و کمان دم در مسجد شهرتان جمع شويد و از عرب و عجم هر زنی که حجاب دارد را بزنيد تا دلتان خنک شود.