آی جوووون

دکترم گذاشته ام روی يک مشت قرص که بتونم زندگی کنم، حالا ديگه نمی تونم بنوسيم! الدنگ عوضی، من ديگه نمی تونم بنويسم! تونستنشو فک کنم می تونم، حوصله شو ندارم اما. تا دلتون بخواد اين روز ها تلوزيون تماشا می کنم! از نشانه های بهبود روانی بنده اين است که من تلوزيون تماشا می کنم و حرص نمی خورم، عصبانی نمی شوم و افسرده هم نمی شوم! من بدون هيچ احساسی تلوزيون تماشا می کنم! تلوزيون تماشا می کنم و با قوه آنالتيکال بسيار بالا مطالعات فرهنگی می کنم اما بعد حالش رو ندارم که بنويسم چونکه خوب چه کاريه!

همین الان هيجان بسيار زیادی دارم که باقی نئشگی امشب رو با برنامه ماهيگری صبح يکشنبه افطار کنم. ماهيگيری مردا سفيد پوست مضحک ترين و احمقانه ترين شوی تلوزيونی است که من ديده ام. بنده البته خودم ماهيگيرم. اما اين بساط بسيار زياد تجاری ماهيگيری شاهکاره. مخصوصاً وقتی با يک نمه اسانس شوونيزم هم قاطی می شه:

جوووون
چه جيگری! چه بدنی! چه رقصی می کنه! نگاه ام کرد! نمی دونه که سرنوشتش تو دست منه! مال منه! مال خودمه!
جوووووون
بيا پيش بابا، بابا باهات مهربونه!

تصور کنيد اونوقت ماهی فلک زده بدبخت که با توجه به نداشتن دول، جنسيت اش عموماً به شرط چاقو است که مشخص می شود، چه احساسی می تواند نسبت به اين دو کير کلفت شکم گنده سفيد پوست گردن قرمز داشته باشد؟ لابد در دلش می گويد:
خوارت سرويس! اين تيغ قلابو انداختی گودِ گلوی من و شق می کنی؟ خاک بر سر منحرف کير کلفتِ کليسا رونده ِزننده ت کنند! من ماهی به چه کار کير تو می آم که آب از لب و لوچه ات راه افتاده!
بساط است بابا اين شو های ماهيگيری! بنده ماهيگيری رو از سر مل در انزلی با يک نی سبز، يک قلاب، يک سرب و يک شناور شروع کردم. دختر و پسر هم نداشت. يک مشت بچه سر مُوج-شکن ماهی می گرفتند! اگه سبله می گرفتند می انداختند توی آب چون خوش مزه نبود و امام هم حرام اش کرده بود. بعضی ها که وارد تر بودند، اگه سبله بزرگ هيکل می گرفتند، نگه می داشتند.، حرام بود که حرام بود! يکمی خون می ماليدند روی گوشت اش به جای ازون برون می فروختند به تهرانی ها. ازون برون هم که حلال بود. امام حلال کرده بود. داستان اش جوک ملی بود. زير باله چپ اش صلاح بود که فلس پيدا شود که بازاری ها، شکمو ها، و آخوند ها باهم تبانی کردند و سر امام راحل مان کلاه گذاشتند که بعله فلس دارد.

ماهی گيری اونجايی که من يادش گرفتم، به قصد کشتن و خوردن بود! می ايستادی سر مّل يا که بر رودخانه، ده تا کولی ات را که می گرفتی می رفتی خانه که بخوری شان، يا که بازار که بفروشی شان! اين بساط عشق بازی با ماهی و شق کردن و جق زدن و اينها نبود که نبود! من هرچقدر فکر می کنم خاطرم نمی آيد که با همان گيلکی شکسته بسته اي که می فهمم (باز ترکی رو خوب می فهمم و نصف انزليچی ها ترک اند) کسی بيايد و بگويد:

آی جوووووون ماهی جان، تی جانو قربان!

والّله ما که نديدم. اين بلايی که اين ماهيگير های سفيد پوست گردن قرمز موفق در تلوزيون سر اين ماهی های بدبخت می آوردن يک جور های به سان آن بلای معروفی است که يک دلبرکی بر سر اين آقای نوری زاده فلک زده آورد. آن هم اتفاقاً جوک ملی است. خود نوری زاده خبر ندارد، اما جوک ملی است! بلای معروف را که همه ديده ام، اين بار اما ماهی هم شوونيست از آب در آمد، هم دُم به تله داد:
آخ جون خوشگل ام اومد، خوشگل من اومد، نازتو برم، صورتتو برگردون، قربون لبات برم، يه بوس به علی ت بده، حالا چی بهم نشون می دی من که اومدم، چی بهم نشون می دی، خوشگلم، نانازم، نازگل من، تا اينا نيومدن يه حالی بهم بده، يه حالی بهم بده، من از اون بيشتر می خوام، بيشتر می خوام....