رسالت ماسک سفيد


من معمولاً حوصله نمی کنم در مورد اخبار روز بنويسم اما خدا اجداد محمود دست نوشته ها را بيامرزد که در مورد اين جنايت تاريخی "مردان سفيد پوست" برای جداسازی کوکان بومی کانادا از پدر و مادرانشان نوشته است.

اين قضيه اين روز ها بعد از يک قرن شده است بحث روز در روزنامه های کانادايی. و بالاخره نخست وزير الدنگ دست راستی کانادا استيفن هارپر هم از آن استفاده سياسی لازم را کرد و يک معذرت خواهی دوزاری کرد و نان اش را هم تا هست خواهد خورد.

اما چيزی که برای من جالب است اين فراموشکاری تاريخی بسيار سياسی است که در کشور کانادا بيداد می کند. اين روز ها که کانادا و شهر های مختلف اش مدام جايزه بهترين مکان برای زندگی، انسانی ترين کشور، صلح دوست ترين مردم، کشوری چند مليتی، دمکراتيک ترين، و ... می گیرند، کمتر کسی به مساله جنايت های تاريخی "مردان سفيد پوست" کاناديی فکر می کند. البته خودمانيم با اين دست و پايی که کشور های جهان سومی بدبخت، بلا نسبت ايران خودمان، و مردمان بدبختشان می زنند که هرچه سريع تر به قلب "تمدن" بپيوندند تا به عنوان برده های "مدرن" در اين اقتصاد جهانی شده مشغول شوند که خودشان آخر هفته اگر وقتی باقی بود بروند يک فيلم "بزن بزن" تماشا کنند و زنان و دخترانشان هم فمنيست شوند و "سکس اند د سيتی" تماشا کنند، که تمام پس اندازشان را خرج کيف دستی "لوئی ويتان" کنند، چه کسی ، آه، چه کسی به تخم اش است که کانادا اين کشور عزيز و صلح دوست صد سال پيش چه جنايت ها که نکرده است.

مخصوصاً وقتی اين جنايت ها مستقيم به مساله استعمار مربوط است و نصف اين مهاجران بسيار خوشبخت و يا که "بردهای مدرن" نگون بخت، دقيقاً به خاطر استعمار سرزمين هاشان است که "کون" مبارک خود را پاره کرده اند که به "تمدن" برسند! حالا البته استعمار يک مشت بومی "وحشی عرق خور" چه ربطی به يک مشت مهندس کامپوتر متشخص از ايران و هند و پاکستان و سومالی و چين و کره و...دارد؟

همين فراموشکاری تاريخی عمدی و زير سيبيلی رد کردن مسائل است که کانادایی های مفتخر به این کشور بسيار زياد چند مليتی شان، کلاً بی خيال مساله استعمار شده اند و مردان سفيد پوست و برده های مدرن تحصيل کرده شان (همان مهاجران) تصميم گرفته اند که گذشته را فراموش کنند و باهم دور هم خوش باشند!

به خاطر همين است که پاراديم خبررسانی در رسانه های جریان اصلی در پخش خبر اين مساله دزديدن بچه های بومی های کانادا معذرت خواهی صد سال بعد آقای نخست وزیر، تنها "فاکت" ها را بچسبند و به هيچ وجه اين قضيه دزدیدن کودکان سرخپوست را به فلسفه "اصلاح نژادی" يا همان "يوجنيکس" اواخر قرن نوزده-اوايل قرن بيستم ربط نمی دهد؛ چون همه می دانند که "اصلاح نژادی" را فقط هيتلر در آلمان نازی می کرد و متفقين که "فاشيست" نبودند. بلکه متفقين "خوب" بودند. و الان هم اينهمه تمدن و پيشرفت حق تاريخی "خوب" بودن شان است!

در نتيجه اين تاريخ دروغگو هرچه کار فاشيستی بود را انداختند گردن هيتلر و خودشان يک عمر استعمارشان را در حالی که سوت می زندند و به آسمان نگاه می کردند از کل بشريت پنهان کردند. در زمان اش هم فاشيت بودنشان را با هزار دليل علمی و انسانی توجيه کردند. یعنی "مردان سفيد پوست" در همه قاره ها تصميم گرفتند که اين رسالت انسانی خود را در برابر بشريت با نابود کردن هرچه که "سفيد" نيست به ثمر برسانند. پس از مردم تست آی کيو گرفتند و تخم مردان خنگ را بريدند و رحم زنان خنگ را به دور ريختند، کونی ها را زندانی کردند و برای اينکه يک وقت اشتباهی سراغ زن همسايه نروند تخم های آنها را هم کشيدند، يهودی ها را سوزاندند، سياه پوست هايی را که با زنان سفيد پوست رابطه داشتند را دار زدند، بومی های قاره های تازه کشف شده را قتل عام کردند و کودکانشان را هم دزديدند که در يک آزمايش "علمی" آنها را "سفيد" کنند.

و البته مدرنيته چه بوده جز يک پروسه تاريخی که به آنها که قدرت داشته اند "حق" اين را بدهند که تئوری هاشان را روی آنها که "قدرت ندارند" آزمايش کنند.


امروز ما "نسل مهاجران" که پوستمان رنگ های اين کشور چند مليتی عزيز را رنگين تر می کند مانده ايم و "ماسک سفيدی" که به صورت زده ايم. به قلب تمدن پيوسته ايم و از "مدرن" بودنمان شديد خشنوديم و ماسک های سفيد به ما اجازه می دهد که در اين برزخ بالا و پايين برويم. "ماسک سفيدی" که به صورت من است و صورت محمود دست نوشته ها و به صورت عبد الخالق سوماليایی، حسابدار، به صورت ريتا خان مهندس کامپیوتر، به صورت لينگ يونگ معلم رياضی، به صورت احمد عمرانی آناليست تجاری، و هزار صورت ديگر که با هزار اميد و آرزو به تمدن مهاجرت کرده اند که از تصميم نخست وزير الدنگ سفيدپوستشان برای معذرت خواهی از کودکان بومی دزديده شده احساس افتخار کنند.

و به همين سادگی رسالت مرد سفيد پوست تبديل شده است به رسالت "ماسک سفيد!"
---------------------
اين قضيه "رسالت مرد سفيد پوست" بر می گردد به شعر معروف کيپلينگ "The White Man's Burden" و در حين بحث در مورد اين شعر و نظريه های فرانس فنان در مورد استعمار بود که اين نوشته شکل گرفت.
مخصوصاً اين مساله اينکه ما مغز های استعمار زده خودمان ماسک های سفيد را زده ايم و رسالت مرد سفيد پوست حالا به گردن ماست، در يک پولميک لذت بخش با کلنگ در مورد کتاب فرانس فنان و کتاب "پوست سياه، ماسک سفيد" (Black Skin White Mask: شکل گرفت و کلنگ بود که گفت ( It's white mask's burden). اين البته به انگليسی محشر است و کلنگ کور خوانده اگر فکر کرده است که من اين را استفاده نخواهم کرد و البته کرديت اش را هم خواهد گرفت!
يکی از بدبختی آدم هايی که باهم به نوعی همکار اند و نزديک اين دعوا های کی اول چی را گفت است. کلی من از اين پروفوسور ها را می شناسم که باهم معشوق و مشغول بودند در گذشته و حالا دعوا دارند که چه کسی افکار آن يکی را دزديده است.