بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده تر به خود گرفت. تقریباً به زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه های مختلف استفاده می کنند. هرجایی هر چادری را نمی پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی گیرند. به ویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانۀ ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می دیدم که خانم ها از همیشه تنگ تر روی می گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می شدم که : «مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم تر از بقیۀ مردها بودند؟ به نظرم آری. هرچه درجه و مقام بالاتر می رفت، صورت باید بیشتر پوشیده تر می ماند. حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.
ادامه