سرقت ادبی

فارسی زبانان پنداری مساله سرقت ادبی اصلاً حالی شان نيست که چيست. بابا جان يک بابايی کار فکری اش را که ارزش مالی و معنوی دارد را جايی چاپ کرده، شما خيلی شيک در روز روشن می آيد کار فکری او را می دزديد به اسم خودتان چاپ می کنيد؟ چند سال پيش خانه يک دوستی مهمان بودم که دوستی ديگر به خ حسابی سرقت ادبی کرده است و خيلی شيک لغت به لغت مقدمه کتابی را ترجمه کرده و به جای نقد کتاب فرستاده است به يکی از همين رسانه های فارسی زبان که چاپ کنند. اخلاق اش به کنار، آخر کدام احمقی ممکن است فکر کند که کسی خبردار نخواهد شد آن هم کتابی که بالاخره دست کسانی که اهل مطالعات خاورميانه اند خواهد افتاد و همه به آن نيم نگاهی خواهند انداخت. آن دوست نمی دانم چه بلايی سرش آمد اما در آن رسانه ديگر از او چيزی نخواندم و الان بيشتر مقالات اش را در راديوزمانه چاپ می کند.
وقتی کسی سرقت ادبی می کند، اينجا پدر صاحب بچه اش را در می آورند. عملاً از همه کار هايی که داشته اخراج می شود و بايد برود خانه کشک اش را بسابد. اما انگاری رسانه های ايرانی (دانشگاه ها را نمی دانم) اين مساله سرقت ادبی را مساله اي عادی می دانند. فلان فعال سياسی خيلی مهم چند وقت پيش مقاله اي چاپ کرده بود و عين تحليل های آجودانی از انقلاب مشروطه را آورده بود انگار نه انگار که قبل از اين نوشته آجودانی هم بوده و اخلاق و قانون حکم می کند که به او اعتبار داده شود. فلان خانم دکتر باز در راديو زمانه مصاحبه کرده است با ليلا موری خودمان خيلی شيک تمام تئوری های تاريخی افسانه نجم آبادی و محمد توکلی را در باب مساله ملی گرايی و ربط اش به مام وطن استفاده کرده، پنداری که اولين بار اين تئوری ها به عقل خودش رسيده و يک اسم نآقابل هم از کسانی که در اين باره قبلاً نوشته اند نياورده. ليلا موری خودمان هم لابد تعارف کرده و هيچ نگفته، چرا که خوب با تاريخ نگاری های نجم آبادی و توکلی آشنايی دارد و من اين را می دانم.
از آن طرف راديو زمانه مثل اينکه شده است خانه همه آنها که می خواهند يک کمکی سرقت ادبی کنند و نسبت به معلوماتی که از شکم مادرشان ياد گرفته اند احساس خوشبختی کنند. چند وقت پيش يک مقاله در باب رقص در راديو زمانه چاپ شد که بنده و دوستان با دوشاخ بلند مانديم که ما عين اين مقاله را جای ديگر خوانده ايم. به اديتور ايميل زديم و عين صفحات کپی شده را فرستاديم. چه اتفاقی افتاد؟ هيچ! راديو زمانه لطف کرد و مقاله را اين بار با همان منابعی که ما لطف کرده بوديم برايشان فرستاده بوديم، چاپ کرد. يعنی اگر من خواننده متوجه اين سرقت ادبی نمی شدم، تاريخ صد سال ديگر از الان اين مقاله را می خواند و آن را به نام نويسنده فعلی اش و نه آن بدبختی که قبلاً مطلب را نوشته بود می شناخت. شرم آور است واقعاً!
حسين درخشان خودمان هم که در اين بازی های وبلاگی کل مساله لينک دادن، لينک ندادنش شده است سياست داخل و خارج وبلاگستانی. برداشته اش از کتاب جانت آفاری استفاده کرده است که خود جانت آفاری را نقد کند و آن وقت يک کلام اسم کتاب آفاری و صفحاتی که استفاده کرده است را هم نياورده. انگار در يک خلأ نشسته است و دارد با خودش برای اولين بار به يک مسائل خيلی مهمی در مورد فوکو و انقلاب اسلامی فکر می کند و يک تحليل هايی هم می دهد. اين آخر شارلاتانيسم است. غير از آدم هايی که علاقه مند به تاريخ اند، کسی آفاری را در ميآن فارسی زبانان نمی شناسد، اما حسين با دزديدن تحليل های او و اعتبار ندادن به آفاری خيلی شيک می شود اولين کسی که به فکر مساله فوکو و انقلاب اسلامی ايران افتاد. شرم آور است واقعاً! از کلنگ هم بخوانيد

اخیرا آقای حسین درخشان در وبلاگ خود تحت عنوان " فوکو هرگز از نوشته هایش راجع به ایران اظهار پشیمانی نکرد" دست به ترجمه بدون ذکر ماخذ قسمت هایی از کتاب "فوکو و انقلاب ایران" (مشخصا صفحات 91 تا 94 و 209 تا 210) اثر پروفسور ژانت آفاری متفکر مارکسیست ایرانی-آمریکایی و خالق آثار بی نهایت ارزشمندی از جمله "انقلاب مشروطه ایران" زده است. ترجمه به زبان فارسی و منتشر کردن نتیجه تحقیق و کار آرشیوی و تالیفی و ترجمه ای پروفسور آفاری بدون ذکر ماخذ مصداق بی چون و چرای سرقت حقوق معنوی(Plagiarism) است. آثار پروفسور آفاری را خوشبختانه نمی توان جزو بیت المال مسلمین و حلال برای کلیه بومیان به حساب آورد.

از حسین درخشان دعوت می کنیم به جای نظریه پردازی از جیب دیگران، و اظهارنظر درباره چیزهایی که از آن ها سردرنمی آورد، یک کپی کتاب خودآموز نوشتن مقاله را تهیه و مطالعه کند تا با الفبای نوشتن آشنا شده و بعد ازین از دزدی در روز روشن خودداری کنند. زیرا دزدی، آن هم از کتابی که می توان اطمینان داشت تقریبا همه روشنفکران جدی ایرانی خوانده اند، اصلا کار صحیحی نیست. هرچند چه انتظاری می شود از یک دیپلمه تازه به دانشگاه رسیده داشت؟

پی نوشت: خوشبختانه حسین درخشان بعد از انتشار این یادداشت رفرنس ها را به صورت نصفه نیمه به ترجمه خود از صفحاتی از کتاب ژانت آفاری اضافه کرد (فقط به نقل قول های مستقیم. و نه به طور صحیح و اصولی جوری که واضح باشد کل داستانی که سعی می کند تعریف کند، یعنی داستان رویارویی آتوسا و میشل فوکو، اساسا از تحقیق خانم آفاری اخذ شده است.) متخصصین لابراتوار کلنگ، ضمن استقبال ازین حرکت، امیدوارند دیگر شاهد چنین اعمال زشتی از سوی حسین های درخشان نباشند و بعد ازین پیچاندن گوش این قبیل سارقین کوچک لازم نشود.

پی نوشت 2: در پاسخ به کامنت حسین درخشان (یا یکی از حسین های درخشان):
حسین جان، "قصد" شما، و این که شما قبلا درباره کتاب حرف زده اید هیچ ربطی به موضوع حاضر ندارد. شما بخشی از اثر تحقیقی خانم ژانت آفاری را، که خانم آفاری برای خلق آن کار تحقیقی، آرشیوی، تالیفی و ترجمه ای کرده اند به زبان فارسی برگردانده اید و بدون ذکر منبع و ماخذ در تیراژ وسیع منتشر کرده اید-- تیراژی که بعید می دانم خود خانم آفاری بتوانند به این راحتی ها به آن دسترسی داشته باشند. اسم این کار در عرف کار روشنفکری (و آکادمیک) دزدی (Plagiarism) است. شما به جای متهم کردن من به این که "نمی خواهم بحث کنم" (چه بحثی؟) یا به این که می خواهم "خراب" ات کنم باید بعد ازین کارهای زیر را انجام دهید:

1- ذکر دقیق و روشن منبع نقل قول هایی که ترجمه می کنید، با شماره صفحه.
2- ذکر دقیق و روشن این که استدلال، یا گزارش تاریخی که ترجمه می کنید از اثر چه کسی اخذ شده است، با شماره صفحه.
3- روشن کردن این که کجای نوشته اظهارنظر خودتان است و کجای آن از اثر کس دیگری اخذ شده است.

با انجام دادن این کارها بعد ازین مرتکب سرقت ادبی-فکری نخواهید شد و تازه می توانید اسم خودتان را از سارق به مترجم تغییر بدهید. یادآوری می کنیم این ها الفبای کار روشنفکری ست. نقطه نظر و موضع شما نسبت به الفبای کار هیچ اصالتی ندارد. به عبارت دیگر موضع سیاسی، شخصیت، و اخلاقیات شما از نظر ما هیچ اهمیتی ندارد؛ آن چه اهمیت دارد توان و شایستگی ِ (merit) متن شماست.
با آرزوی موفقیت برای تو!

احمد صدری هم چند وقت پيش يک مقاله کوتاه با نمک در مورد سرقت ادبی نوشته بود که فکر می کنم عنوان اش بود "همه کيشيم" حالا هرچی می گردم پيدا نمی کنم اما اگر کسی می داند کجاست بگويد لطفاً که لينک بدهيم. مقاله خيلی با نمکی بود در مورد يکی از قوم و خويش های دکتر صدری که چوب را که بر می داشت همه مرغ و خروس ها الفرار...دکتر صدری گفته بود اين حکايت همه ما فارسی زبانان است وقتی که بحث سرقت ادبی پيش می آيد و چوب را بر می دارند همه الفرار و همه کيشيم (چون می دونی ديگه مرغ و خروس ها رو کيش کيش می کنند).