نوروز پيروزی

من و عمو پيروز چند سال پيش، عکس را خيلی دوست دارم و الان اسکن اش کردم.

چند پست قبل سوتفاهم ايجاد کرده بود. من قابليت عاشقی دارم، خيلی هم دارم. اينکه من می روم سراغ خشونت عشق و عشق به عنوان يک سرمايه سرکوب به اين معنی نيست که محبت و عشق رو درک نمی کنم. اطراف من پر از آدم های مهربون عاشق است که رابطه های ما خيلی عاشقانه تر اين حرفاست که در چهارچوب های زبان قابل بيان باشه.

کسانی که عمو پيروز من رو می شناسند (که تعدادشون هم کم نيست) می دونند که حسی که آدم ها به عمو پيروز دارند حسی است غير قابل بيان. من کسی رو به عمرم نديده ام که اين عموی نازنين من را از صميم قلب دوست نداشته باشه. اين هفته گذشته من به قدری خنديدم، آواز خوندم، رقصيدم، و زندگی کردم که وقتی در راه برگشت به تورونتو بودم داشتم فکر می کردم که شايد بايد همه کار و زندگی را ول کنم و بروم کنار دست عمو جانم، هرجای دنيا که باشد.

عمو پيروزم اولين نارگيل زندگی را برای من خريد. باهم آمديم خانه و با چکش، چاقو، و آچار افتاديم به جانش تا بازش کرديم!
عمو پيروز من وقتی خيلی بی پول بود برای من شکلات های گرونی که فرح خانم نمی خريد را می خريد.
عمو پيروز من وقتی در بدترين شرايط سياسی بود، برای من آهنگ دايه دايه لری می گذاشت و باهم ساعت ها می رقصيديم.
عمو پيروز من کله اش هميشه بوی قرمه سبزی می داد و راه را برای کله بسيار بوی قرمه سبزی دهنده من صاف کرد.
عمو پيروز من زندگی را برای من خيلی آسان کرد و تمام کار های عجيب و غريب بنده در زندگی با يک "اين مثل پيروزه، به پيروز رفته" به خير و سلامتی حل شد.
مهمتر از همه، عمو پيروزم به من زندگی کردن را ياد داد.

برای عمو پيروز گل ماه درختم که بعد از سال ها نوروز سرد من را در غربت تبديل به نوروزِ گرمِ پيروزی کرد، برای عمو پيروزم که به قول عمه پوران نازنين، خود زندگی است:

جهان زيبا شد بلبل چمن آرا شد
در ايران جشن گلها ز نو بر پا شد

نوروز آمد
نوروز آمد
هم خنده ي وي هم نغمه ي ني
گويد كه چه پيروز آمد

پيروز آمد
پيروز آمد
جانانه من در خانه من
فرخنده چو نوروز آمد

هم دردي و هم درماني
هم وصلي و هم هجراني
عشق واميد دل و جاني

دل مهر و وفا مي خواهد
ديوانه چه ها مي خواهد
دردم را جانم كه نداني

ادامه اش را با صدای مرضيه گوش کنيد و البته بدانيد و آگاه باشيد که همين ترانه با صدای من و عمو پيروز يک چيز ديگه است!!
-------------------
همه اينها رو گفتم، يک نفر دانشجوی اهل دل و اهل حال هنر و معماری خواهانيم که اين عموی ما را يک روز هفته آينده در نيويورک بگرداند و بچرخاند و محل خريد کتاب های ناب و وسائل نقاشی و قلم و ماژيک و مداد و اين بساط ها را به او نشان دهد؟ کسی بود؟ پشيمان نمی شويد. به من ايميل بزنيد:
nazli.kamvari@gmail.com