زنده باد لوريس

بسيار خوشحالم که دوست عزيز و رفيق دوران کودکی ام جناب آقای دکتر لوريس هويان، امسال به همراه ارکستر مجلسی اش، برنده جايزه بهترين رهبری ارکستر در جشنواره موسيقی فجر شد.
خبر و مصاحبه با لوريس را در اعتماد ملی بخوانيد.

اين مصاحبه را من دو بار با دقت خواندم و هر بار اصلاً کلمات و مفاهيم روی صفحه مانيتور نبود که مورد توجه ام بود، اما يک جور پراکنده گی ذهنی که من را با خودش می برد به پانزده-بيست سال پيش که سياه ترين دوران ايران بود: آزادی های اجتماعی نبود، قتل بود، آدم کشی بود، دگر انديش کشی بود، هنر جرم بود، و موسيقی گناه کبيره. در تمام آن دوران اما اين مملکت گل و بلبل ما پر بود از گروه های موسيقی زير زمينی که سالی يک بار به مناسبت دهه فجر در جشنواره موسيقی شرکت می کردند و کسی اصلاً از اينها نمی پرسيد که شما کجا بوده ايد، کی تمرين کرده ايد، کی دور هم جمع شده ايد!

بدترين و سياه ترين دوران سياسی-اجتماعی در ايران مصادف بود با بهترين دوران زندگی من. چه نشسته ام اينجا قصه می خورم که آقای خامنه اي با آقای خاتمی دعوايش شده و اصلاحات به فاک فنا رفته و دوران سياه نظامی گری در پيش است و همه ما نابود خواهيم شد. در بدترين شرايط اين مردمان ما بهترين روزگار را برای خودشان ايجاد می کنند. اين خاصيت خلاق جهان سومی شان است. تمام پول نفت را هم اگر آقايان بريزند در جيب حاميان شان که در روستا ها و مناطق محروم رای بخرند، باز هم همان روستاييان که به اينها رای داده اند می روند ساز دستشان می گيرند، تمرين می کنند، گروه موسيقی تشکيل می دهند، دو تا برای رهبر می زنند، دو تا برای دل خودشان. سپس می آيند در جشنواره موسيقی فجر شرکت می کنند و وقتی عوامل امنیتی حواس شان نيست يک دو تا قری بند تنبانی هم می زنند، جماعت بدن هاشان نه به نشان رقص بلکه به نشان حرکان موزون تکان می دهند و بزرگترين بيلاخ را به جهانبينی آقايان نشان می دهد و اين کار را هر سال در سالگرد انقلاب اسلامی می کنند. هميشه کرده اند، باز هم می کنند!

اين چند روز به قدری افسرده خبر های بدی که از ايران می رسید بودم که يادم رفته بود! یادم رفته بود من و جمعی از دختران با همين لوريس هويان قبل از آقای خاتمی، قبل از دوم خرداد روی صحنه شهيد آوينی فرهنگسرای بهمن چه قری داديم و چه موسيقی جازی اجرا کرديم که ديگر کار از کار گذشت. فردايش به ما تذکر دادند که نمی گذارند روی صحنه برويم. رهبر انگليسی گروه (فلورانس شريفيان/فلورانس ليپت) ادعا کرد هيچ چيز نمی داند، لوريس گفت آقا من هيچ کاره ام، من پول می گيريم پيانو می زنم، ما هم گفتم ببخشيد ما نمی دانستيم، امروز دقت می کنم که بدن هامان را تکان ندهيم. و باز هم داديم، آنهم چه قری که همانا قر دادن روی صحنه شهيد آوينی خوش است.