نگاه فمينيستی به يک صحنه تصادف
ديروز با آذر داشتيم بعد از کمی قدم زدن می رفتيم که سوار قطار زمينی ی خيابان اسپاداينا شويم و در حال عجله برای رسيدن به قطار، بوديم که ناگهان لحظه ای سپری شد که من يادم نمی آيد چه شد فقط صدای وحشتناک ترمز قطار آمد و يک ماشين جلوی چشم ما له و لورده شد و ما در يک قدمی حادثه هنوز نمرده بوديم.
بنده در همان لحظه ای که گذشت سريع تلفن ام را در آوردم که به پليس زنگ بزنم و در حالی که به پليس و آمبولانس گزارش می دادم آذر را کشيدم و از محل حادثه دور شديم.
تند تند به او گفتم "بدو در ريم الان این ماشينه آتيش می گيره!" در همان حوالی يک عدد مرد بازو کلف در لباس ارتشی به سرعت از ماشين اش پياده شد و از نرده های قطار پريد و خودش را به ماشين له شده ای که ما از آن دور می شديم رساند.
در همين حال پليس از من خواست که حال مصدومين را برايش توضيح بدهم که در جوابش گفتم : " آقا ما می ترسيم بريم جلو همين الان هم از جلوی ماشينه فرار کرديم که يک فقط اگه آتيش گرفت زبونم لال ما نميريم!"
در همين حين فرار ما، مرد بازو کلفت با لباس ارتشی ملقب به آرنولد (يعنی همان جا اسمش را آرنولد گذاشتيم) در حال
انجام کار های قهرمانانه از جمله تلاش برای نجات جان مصدومين بود. خلاصه ما يک داد زديم سر پليش که الاغ لار چرا اینقدر سئوال بی خورد از ما می کنيد اینجا اوضاع خرابه بی زحمت يک آمبولانس بفرستيد که در جواب آقا پلیسه گفت شما خفه شو ما کارمون رو بلديم و آمبولانس فرستاديم.
از آنجايی که بنده و آذر نزديک ترين شاهدان ماجرا بودیم، اسم و تلفن های مان را داديم و منتظر ماندیم.
خلاصه خدمت شما عرض کنم که يک نيم ساعتی طول کشيد تا اینها مصدومين را نجات دهند و از توی ماشين له شده در بياورند که در این مدت ما فکر کرديم که خدا را شکر که ما محتاج سرويس های اورژانسی اینها نشديم.
در این ميان با وجود اینکه ما اولين کسانی بوديم که ماجرا را به پليس خبر داده بوديم با ما مثل دو ضعيفه برخورد شد و به ما گفتند کنار خيابان منتظر بمانيم در حالی که آرنولد با بازو های کلفت اش کلی آنجا خرش می رفت و همچون قهرمان با او رفتار می شد.
در این حين مردسالاری هم بين ماموران آمبولانس، ماموران شرکت قطار رانی تورونتو، آتش نشانی، و پليس بی داد می کرد و هر کدام از این رييس گروه ها برای خودشان حسابی گردن کلفتی می کردند که همه این آلدوروم زندورم هاشان به کندیِ کار می انجاميد.
آرنولد هم همچنان در وسط آن همه شلوغ بازی قهرمان بازی در می آورد و عينک آفتابی اش را هم بعد از غروب خورشید همچنان بر چشم داشت.
نتيجه گيری اخلاقی: برای بهينه سازی وضع نجات مصدومين تصادفی بايد این مرد های گردن کلفت را دون پايه کنند و جايشان زنان گردن نازک بگذارند که الکی شلوغ اش نمی کنند و وسط مرگ و مير قهرمان بازی شان نمی گيرد!