خبر خوب: تهران باران آمده، هوا تازه شده است.
بابام الان از ایران زنگ زد گفت" تو وبلاگت بنویس که بابام گفت.. الان پنجره رو باز کردم دیدم بارونی اومده و هوای تهران تر و تازه شده و کوه ها پر از برف به خوبی دیده می شن و اصلا هیچ جا بهتر از تهران نیست." خوب من هم بنا به دستور "آقا جون" نوشتم. ولی اگر راستش را بخواهید همه این حرف ها را که می زد ناگهان گفت "به، به، به، به .... این مادر رفیقت هم پیر شده، حالا هر روز می آد دور میدون می دووه" پرسیدم: "مادر دوستم؟" گفت: "آره دیگه، مامان 'ش'، زن دکتر اورانگوتان. این پیر شده، زشت بود، زشت تر هم شده با اون چشمای ترسناکش. حالا هم صبح به صبح می آد آی جون می کنه. به نظرم ورزش برای پوست موست خوبه، این هم داره زحمت می کشه جوون بمونه. این ها رو تو وبلاگت ننویسی ها!" گفتم چشم، ولی به جان عزیزتان این توصیف بابای من بسی تاریخی بود، نتونستم ننویسم.