فردا می خواهم به رسم هر ساله شب کریسمس را بروم کلیسا، به شما هم پیشنهاد می کنم اگر دوست و رفیق ندارید، فک و فامیلتان ترک تان گفته اند، و یا اگر کار بهتری ندارید همین کار را بکنید. کلیساها معمولا شب میلاد مسیح برنامه های بسیار سرگرم کننده ای دارند (صبح هم دارند، ولی شب بهتر است). موسیقی اش به تمام مزخرفات دعایی/مذهبی اش می ارزد. البته کلیساها از زمان باروک به این مهم پی برده بودند و مدام بر زمان موسیقی می افزودند و از زمان جفنگ گویی کشیشان می کاهیدند. من معمولا به این کلیسای محله سابقمان که نسبت به فراهنجار ها مثبتند ( یعنی با احترام بر و بچه های همجنس گرا را راه می دهند) می رفتم. آقای مسنی که آنجا کار داوطلبانه می کرد از من چند سال پیش پرسید که سالی یک بار می آیی و با عشق همه دعاها را می خوانی، چرا هر یکشنبه نمی آیی؟ گفتم با اجازه بنده مسلمان هستم، ولی عشق آواز خواندن دارم. دیدم بدبخت جا خورد. با مهربانی تمام پرسیدم، اشکالی که نیست؟ در گوشم گفت: "شوخی می کنی؟ اینجا پر گی هست!" با لبخند چشم قره ای نثارش کردم، بعد ها هم کلی با او دوست شدم. امسال اما بقدری کریسمسم بی شکوه هست که خیال دارم قسمت کلیسایش را با شکوه برگزار کنم. به همین دلیل به کاتیدرال مرکزی شهر خواهم رفت. لینکش را هم نمی دهم، چون چند روز پیش در کابوسی دیدم که به دلیل تبلیغات سیبیلی تمام کلیسا پر شده از همزبانان من و من دوستی را گم کرده ام و همزبانانم هم اصلا در یافتنش به من کمک نمی کنند. هر کلیسایی بروید خوب است، خیلی هم فرقی نمی کنند (این البته دروغ مصلحتی است).
امسال اما افسردگی محض است. مادر گرامی از نوابر این درخت مصنوعی بی ریخت را هوا کرده که حال و هوای کریسمسی خانه را پر کند. من که به جدیت هر سال کریسمس را جشن می گیرم، امسال حال و حوصله ندارم. همزی سابق شاهد بود که چقدر هر سال پول حرام این تزیینات درخت کریسمس می کردم. هر سال یک رنگی و یک شکلی، برای خودم حسابی طراحی درخت می کردم. امسال اما، مادر گرامی به این نتیجه رسیده بود که درخت شلوغ خوب است. خلاصه سبز و قزمز و آبی و طلایی و نقره ای است که از درخت بی نوا آویزان است. یک عدد ستاره بی ریخت طلایی هم که رنگ رویش از سه سال پیش حسابی رفته نوک درخت است. حال ندارم درخت را که الان چند روزی است کج ایستاده، صاف کنم، چه رسد به اینکه ستاره بی ریخت را بر دارم، رنگ های قرمز را کم کنم و آبی و نقره ای را زیاد. این مادر ما سلیقه اش همیشه ترکی (شرمنده همشهری ها) هست، چراغ های درخت را هم بر داشته به نرده های بالکن زده است. بالکنمان نورانی است، اما درخت بدبختمان ناجور "جواد" و بی نور است. کادو مادو هم زیرش ندارد. حالا آنچنان "مان-مان" می کنم، انگار چند نفریم. همین خودم هستم و خودم. این وبلاگ هم که وسیله شوهر یابی مناسبی نیست، لااقل برای من {چشمک}. یک همخانه داشتم که در بدترین شرایط همیشه بهترین حالت ماجرا را می دید. وسط کلی بدبختی ناگهان از دیدن یک فیلم، بقدری ذوق می کرد، که واقعا قابل تحسین بود. تکه کلامش هم "آخ جون، آخ جون" بود. مثلا ناگهان فریاد شادی سر می داد که "آخ جون، آخ جون تلوزیون بیمار انگلیسی داره!" وسط این همه بی حوصلگی تنها خوشحالی من این هست که "آخ جون، آخ جون، بی بی سی باخ داره". خدا پدر و مادر ملکه و تمام انگلیسی های خانه داری که هر ماه پول بی بی سی را می دهند، بیامرزاد. هرچه نا اهلی و استعمار هم که کردند نوش جان شان. به لطف بی بی سی این کریسمس هسته ای ما، رونقی یافته است.
خدا هم البته سر شب یلدا رحم کرد. اگر شایان و مریم نبوی نژاد به دادمان (این بار من و سیما) نمی رسیدند، شب یلدا هم نزدیک بود به فنا رود. ولی خیلی خوب بود، آشپزی محشر مریم، و انار های دانه شده، هندوانه، آجیل، و گلاب به روی ماهتان باقلوای قزوینی. راستی این جریان بعد از مهمانی تشکر کردن، دیگر چیست؟ همان شب که آدم خداحافظی می کند، خوب تشکر هم می کند. امروز شصتم خبر دار شد که این سیمای "قاشق چای خوری" زنگ زده و تشکر کرده است، و خوب من نکرده ام. من هم از همین سیبیل مراتب تشکر خودم را از طریق مجازی صادر کرده و این اجرا از پشن سینت ماتیو باخ را به آقا شایان و خانم مریم خانم تقدیم می کنم (تشکر از زیتون آقا برای معرفی این سایت)
-------------------------
ما که بخیل نیستیم، این هم لینک کلیسای سانت جیمز.