عید مبارک
این مسلمانی ما هم که بدتر از سیما به درد عمه بی نوا مان می خورد. از وقتی مجتبی سمیعی نژاد را به جرم ارتداد گرفتن، من ترسیدم گفتم که بابا این را که به نصف آدم هایی که من می شناسم هم وارد است. بعد داشتم فکر می کردم که من کی کجا و چگونه می توانستم مسلمان شوم. شما توجه داشته باشید که پدر بزرگ پدری ام را اگر از ایشان سووال می فرمودید که "خدا" ایشان با تمسخر می گفتند که "خل شدی پسر؟" بگذریم که پسر و دختر را هم "پسر" خطاب می کردند که در زمان پدر بزرگ من مردسالاری در رودبار غوغا می کرده است. مادر بزرگ پدری ام را هم من ندیدم که بدانم، ولی گویا مذهبی بوده است. مادر بزرگ مادری ام ، مامبو، هم عشق انواع اقسام عزاداری های متفاوت و دعاهای مربوطه است و از آنجا که یک غصه خور حرفه ایست، با قسمت های فلسفی-عقلانی دین از جمله شادی میانه خوبی ندارد. پدر مادرم، بابو، هم که خوب بی خدا بود. از نوجوانی عضو حزب توده شده بود و بعد ها هم به نهیلیسم رسیده بود و معتقد بود همگی سر کاریم. با وجود اینکه ذره ای اعتقادات مذهبی نداشت- بابوی عزیز ما تمام مراسم مذهبی خانواده مامبو را شرکت می کرد که هیچ، همکاری و همیاری هم می کرد. یکی دو بار مچش را گرفتم که ای مرد لائیک تو چرا فاتحه می خوانی یا که صلوات می فرستی؟ توضیح داد که احترام می گذارد، بعد هم از بازرگان می گفت که حالا آمدیم و قیامتی هم بود، ضرر که ندارد.
ولی واقعیتش این است که من هم که در این خانواده لائیک بزرگ شده ام، نمی توانم فرهنگ مسلمانی ام را کنار بگذارم. برای همین به همان اندازه که نیک آهنگ شکمو به دنبال رویت ماه هست، من شکمو هم هستم. وقتی عمو علا رضا لطفی در هر مسافرت ماه رمضانی ما را مجبور می کرد که در چهل کیلومتری شهری که در آن اقامت داشتیم بیاستیم و جلوتر نرویم تا که اذان ظهر بگویند که مبادا عمو علای ما حکم مسافر داشته باشد، هیچ روزی زیباتر از روزی که مرجع عمو علا ماه را رویت می کرد نبود. یادم نیست مرجعش که بود، ولی نامرد همیشه هم دیر رویت می کرد.
این شب عیدی هم بنده تنها در خانه نشسته ام، زیباترین لباس هایم (پیژامه ام) را پوشیده ام، با دلی آرام و سری میگرن دار برای دوستان مجازی و واقعی ام تبریک عید می فرستم. عید همگی، مخصوصا عمو علای عزیز که اسلام را همیشه به همگان با خنده و مهربانی زورچپان کرد.... مبارک.