تکه کلام "مسخره" را از مجید سینکی به ارث گرفته ام. مجید سینکی وقتی سی سالش شد من دوازده ساله بودم. اگر درس خوب نمی خواندم، ممنوع الکلاس موسیقی می شدم. وقت ام را تنظیم کرده بودم از هر فرصتی برای درس خواندن استفاده می کردم. مجید سینکی می گفت که "دختره مسخره__ این کتاب علوم و ریاضی مسخره را بکوب به زمین به بابات بگو من می خوام موسیقی بخوانم." آقای بهشتیان می گفت: "یک لیوان چای جلوی بابات بذار، بگو اگه میشه من بیشتر وقت روی موسیقی بذارم."
دیشب که کتاب های شیمی، شیمی آلی، ژنتیک، زیست سلولی امثالهم را به یک بنده خدایی می دادم که تازه می خواهد دکتر شود، داشتم فکر می کردم که چه دیر به حرف مجید سینکی گوش دادم. مجید سینکی دیروز، امروز و فردا فلوت می زند. آقای بهشتیان هنوز پیش پدرش در بازار فرش می فروشد، و نق می زند.
دیشب که کتاب های شیمی، شیمی آلی، ژنتیک، زیست سلولی امثالهم را به یک بنده خدایی می دادم که تازه می خواهد دکتر شود، داشتم فکر می کردم که چه دیر به حرف مجید سینکی گوش دادم. مجید سینکی دیروز، امروز و فردا فلوت می زند. آقای بهشتیان هنوز پیش پدرش در بازار فرش می فروشد، و نق می زند.