برای زندگی

همايون گير داد که برای "جمعه برای زندگی" بنويسم و من هم از بس که محبت ديده ام از شما خوانندگان مستهجن اين وبلاگ يک جايی برای روده درازی پيدا کردم و آی نوشتم و نوشتم و نوشتم.

اين شما و اين يادداشت بنده "جبر جغرافيايی:"

خنده؟ خنده را بی خيال شويد سر جدتان اين "جمعه برای زندگی" را به حرمت من نويسنده افسرده باشيد. خنده‌اش می‌دانيد کجا بود؟ کلهم اين شب کنسرت نامجو در تورونتو عجيب بود. همه دوستانم ايميل می‌زدندند که چه می‌پوشی؟ مردم "گوزپيچِ گوزپيچ" بودند. نه می‌دانستند چه بپوشند، نه می‌دانستند چه بکنند. نامجو را من ول کرده بودم، رفته بودم در نخ مردم. نامجو می‌خواند. بعضی‌ها گريه می‌کردند، بعضی ها قاه- قاه می‌خنديدند. مردم باهم دعواي‌شان شده بود. آنها که جدی گرفته بودند قضيه را شديد با قيافه‌های مغموم به صندلی عقبی که می‌خنديد، چشم- غره می‌رفتند. رِنگ که می‌گرفت، يکی شروع می‌کرد به دست- رقصی زدند از همان مدل‌های "دَس دَس." صدای مردم بلند می‌شد که "شيییییییییش:" يعنی دست نزن، اين موسيقی نياز به "دَس دَس" شما ندارد. از آن ور يکی که رِنگ موسیقی سر حالش آورده بود، به حمايت از آن‌ها که دست می‌زدند بلند تر دست می‌زد. تا جمعیت می‌خواست با دستش قری هم بدهد، ناگهان موسيقی خود آقای نامجو همه را خيط ما خيط می‌کرد. ديگر نمی‌شد دست زد. موسيقی عجيب شده بود. هنجار سابق نبود. قابل شناخت نبود. ساختارهای قبلی را رعايت نمی‌کرد. هرج و مرج بود. جيغ می‌زد. "آقا جيغ نزن،" بابايی که بچه هاش به زور آورده بودندش زير لب زمزمه می‌کرد. دست‌ها آرام آرام، يکی در ميان خاموش می‌شدند.

جريانش چيست؟ همه‌اش در ذهن من تکرار می‌شد؟ تاثير اين موسيقی چيست؟ از کجا آمده؟ اين شعر با اين موسيقی چرا اين بلا را دارد سر مردم می‌آورد؟

ادامه اش در صفحه همايون