يک زمانی که قرار بود لايحه مجازات اسلامی بسيار ترسناک در مجلس تصويب شود و بحث رويش بود، هی می خواندم اين ور و آن ور که چرا زبان اين لايحه فقهی شده است و اين خيلی بد است و فلان و بهمان. چرا مجازات های بدنی زياد شده اند و اين خيلی بد است و فلان و بهمان. خوب واضح است که نويسنده اين وبلاگ کذايی رسالتی بر مساله مجازات و تاديب ندارد و در دنيای آرمانی خودش سير سلوک می کند که احساس احمقانه برتری اخلاقی کند. اما و اما و اما....
اعصاب اين نويسنده از مرگ اين بنده خدا که در زندان خودکشی کرد خيلی خرد است و يک توصيه دارد به رفقای جمهوری اسلامی-چی اش. دليل اينکه اين نويسنده اينقدر پررو شده که به جمهوری اسلامی توصيه رفيقانه کند هم اين است که به قدری همه گفته اند "تو جمهوری اسلامی-چی هستی،" ديگر خود نويسنده هم توهم کرده است که اگر حسين درخشان نيست قطعاً يک چيزی در همان مايه هاست (تازه گی ها خيلی ها بهم شک می کنند که زبانم لال جا پای حسين درخشان گذاشته باشدم که خداوند شاهد است آدم بايد ديوانه باشد که بخواهد به سرنوشت حسين بدبخت دچار شود و بگذريم که منش من بدبخت هرگز هيچ شباهتی به منش حسين نداشته و ندارد).
توصيه من به جمهوری فخيمه اسلامی اين است که جان هرکه که دوست داريد، همچون فقه اسلامی عمل کنيد. از زمانی که اين قانون اساسی ما را از روی قانون اساسی بلژيک کپی برداری کردند ما بدبخت شديم رفت. فقه اسلامی که از زمان رساله جامع عباسی تا همين امروز هرچه بوده و هست کپی اش زير تخت من است و اين ور و آن ور در اتاقم، هرگز نمی آمد يک آدم افسرده بدبخت را باهاش همچين رفتاری کند که شما به عنوان حاکم شرع کرديد. فقه اسلام شيعه خيلی عادلانه تر از اين حرف ها با مساله تاديب و تنبه آدم ها برخورد کرده که اين"مجری" های قانون اساسی های مدرن می کنند.
والّله به خدا آن مجازات های بدنی دوران ميآنه، شلاق، شقه کردن، دار زدن، همه اينها شرف دارند به اين مجازات های "روانیِ" مدرن که شده اند منش شما و همه کشور های "مدرن." والّله به خدا مجازاتی که قابل ديدن است، تاديبی که قابل مشاهده است، بهتر از آن است که روان مردم را تاديب و تنبيه می کند.
مساله اخلاقی احمقانه من اينجا لزوماً "بهتر و بدتر" در يک نظام فلسفه اخلاقی نيست. من خودِ روانی ام را جای اين بدبخت گذاشتم که مُرد. همان فقه اسلام شيعه، همان کتاب های احکام که گويا ديگر امروز به اندازه آن قانون اساسی نه قدرت دارند و نه حاکم شرع و محتسب و سرباز و پليس، و آژان، و بازجو و امثالهم با چهارچوب اخلاقی آن آشنايی لازم را دارند، هرگز نمی آمد با کسی که در حالت عادی نيست، عاقل نيست، روانش مشکل دارد، رفتاری را بکند که شما کرديد با اين بنده خدا که خودش راخلاص کرد.
توصيه من اين است که وضيعت روانی آدم ها را در نظر بگيريد وقتی اينقدر "شيک و مدرن" شده ايد که تاديب و تنبيه شما نيزه اش به سمت روان آدم هاست. حالا که قرار نيست شلاق بزنيد و شقه کنيد، حالا که روان است که مطرح است، خوب حواستان به وضعيت روانی آدم ها باشد. اين بنده خدا که خانواده اش داغدار شدند کلی هم تبليغات منفی عليه ايران شد، در اين وضعيت نسبتا وخيم جهانی.
مساله عملاً را کلا بعضی موقع ها بايد بی خيال شد...آرمان خيلی چيز خوبی است. خيلی بيشتر از عملاً به دردِ عمل می خورد.
همه اينها را گفتم که بگويم عملاً همه ما هميشه از آنچه که پشت زندان های شما می گذرد بی خبريم. عملاً همه حرف های صد من يک غاز ما بر اساس يک مشت داده های بی سر و ته آدم هايی است که نمی شود به آنها عملاً اطمينان خاصی کرد (منظورم يک مشت بدبخت زندانی نيست که می آيند بيرون و ماجرا را می گويند...منظورم دکان حقوق بشر در غرب است). عملاً شايد بهتر باشد که شما اين عمل های خود را روشنتر توضيح دهيد که جای شک و شبه نماند برای آدم هايی که آرمان هاشان قاطی پاتی شده است با اين عمل های شما. عملاً شايد اگر فضا را اينقدر امنيتی نمی کرديد که عمل شما بتواند مورد نقد شفاف قرار بگيرد که ظالمين مجازات شوند، شايد اگر عملاً تحقيقاتی می کرديد در مورد اين مرگ و عملاً آن را با شفافيت کامل در اختيار اذهان عمومی قرار می داديد، شايد و شايد و شايد جايی برای آن آرمان ها که قاطی پاتی شده باز می شد: جای آرمان و آرمانگرايی باز می شد.