فستیوال فیلم تورنتو--مردی با جسه کوچک، پیراهن مردانه آبی روشن، شلوار پیلی دار روشن، کفش مردانه معمولی، صورتی مهربان در مقابلم ایستاده، انگار منتظر است. قیافه اش ایرانی است و گردنش هم از این کارت های فستیوال انداخته. کارت ها را می شود با پول زیاد خرید، اما معمولا مختص فیلمسازان و فیلم بازان و فیلم خواهان، و فیلم گراهاست. به قیافه اش نمی خورد که پولدار باشد، حتما فیلم خواه هست. در عالم هپروت خودم هستم که می بینم نگاهم می کند، با اخم، که یعنی چرا خیره شدی؟ وانمود می کنم که دارم به ویترین گپ نگاه می کنم، آرام راهم را می گیریم می روم. به خودم فحش می دهم که چرا نگاهش کردم. ناستالژی ایران بود فکر کنم. اعتراف می کنم که کمی مشامم را هم به کار انداختم که ببینم بوی ایران می دهد یا نه.

روز ششم فستیوال--مرد عجیب پای بلند گو می رود و با لهجه عجیب می گوید که اگر فیلم را با دوربین شخصی مان ضبط کنیم، دمار از روزگارمان در می آورند. بعد هم کف مرتبی می زنیم برای رسول اف، کارگردان فیلم جزیره آهنی: جامعه شناس فیلمساز. خنده ام می گیرد. مرد ناشناس روز اول فستیوال با همان پیراهن آبی است، ناخوداگاه مشامم را به کار می اندازم....فاصله زیاد است. می گوید "فیلم درباره تنهایی جامعه است که با وجود تنهایی زندگی در آن زیباست."

بی خانمان هستند و فقیر. فضای موجود نفت کش از کار افتاده متروک را باهم تقسیم می کنند. اتاق ساخته اند از حصیر و مقوا. زن ها کارهای دستی می سازند، مردها کشتی را اوراق می کنند و آهن پاره ها را می فروشند. آنها در کشتی زندگی می کنند، کشتی در دریاست، دریا در دنیاست.

ناخدا (علی نصیریان)، کشتی روی آب را از دنیا به دور نگه می دارد. او مردی است مهربان و زورگو که حق و باطل را تعیین می کند، دستور می دهد، دخالت می کند، و هرکه سر باز زند را محاکمه می کند. ناخدا نعمت "ولایت" می کند.

زندگی ادامه دارد. مردمان کشتی تن به استبداد ناخدا نعمت داده اند. آنها خوشحالند، اما بی خبرند و تلاشی هم برای بدست آوردن خبر نمی کنند. با دستان خود، کشتی را، خانه شان را نابود می کنند. نفت کشتی متروک را می کشند و می فروشند. آهن های دیوار های کشتی را اوراق می کنند. و نمی پرسند که با خانه ویران، چه کنند! جزیره آهنی کنایه است به جامعه ای تنها مانده. جامعه ای که اوتاریته استبدادی آن را تنها نگاه داشته و مردمان بی کس اش به زندگی ادامه می دهند، چرا که نمی دانند و نمی خواهند که بدانند. جامعه ای که صدا ناخدا نعمت همیشه از تنها صدای معترض بلند تر است.

فیلم نامه را خود رسول اف از رود تاتری که سالها پیش نوشته بود، باز نویسی کرده است. فیلم نامه را یک بار نوشته، سانسورش کرده اند، بازنویسی کرده، مجوز داده اند، بعد که فیلم را ساخته قسمت های سانسور شده را هم ساخته، این بار فیلمش را سانسور کرده اند. اینها را خودش با لبخندی در جلسه پرسش و پاسخ می گوید. کارکتر ها هم همگی الهام گرفته از شخصیت های واقعی ای هستند که رسول اف در طول زندگی آنها را شناخته. بچه ماهی، خود رسول اف است. در دوران کودکی، در بندر بوشهر، ماهی ها را که در گودال های آب باقی مانده از جزر و مد گیر می کردند، نجات می داده است. معلم کشتی، الهام گرفته از شخصیت دوست صمیمی رسول اف است. مردی که به خورشید خیره می شود و با خورشید حرکت میکند را نیز رسول اف در دوران کودکی اش ملاقات کرده است. دوستی می گفت: " ناستالژی زیباست... کسانی که از دوران کودکی شان، حسی، تصویری، خاطره ای حمل نمی کنند اند که دلتنگ اند." کارکتر های جزیره آهنی خلاقیت رسول اف را در باز آفرینی خاطرات کودکی اش نشان می دهند.

فیلم روی کشتی متروکی در نزدیکی جزیره قشم فیلم برداری شده. قشمی ها به دلیل تعصبات دینی حاضر به همکاری با تیم فیلمسازی نشدند و بازیگران محلی فیلم از جزیره ای در شصت کیلومتری قشم می آیند. این بازیگران اکثرا در کار قاچاق کالا هستند و برای بازی در این فیلم معادل در آمد روزانه ای را که از راه قاچاق کالا در مناطق آزاد دریافت می کنند را برای دستمزد بازی در فیلم دریافت می کردند.

برایش کف می زنند و جلسه پرسش و پاسخ هم تمام می شود. دوستان و آشنایان کارگردان مفلوک را احاطه کرده اند. هم می خواهم به او بگویم که از فیلمش لذت برده ام، هم می ترسم که مرا شناسایی کند و یادش بیاید که همان دیوانه ای بوده ام که به او خیره شده بود. شاید هم خیالات من است. از کنارش رد می شوم، هیچ نمی گویم.