از وبلاگ واژگون

کلمه ( سر ) آری همین کلمه کوچک که تنها از همنشینی دو حرف نا قابل ساخته شده. همین سری را می گویم که درد می گیرد و گاه هم درد نمی گیرد و سری را که درد نمی کند چرا دستمال می بندی؟ همان سری که گاه سبز می شود و سرسبزی به بار می آورد و تو که این روزها سرت هوای سبز شدن کرده فراموش نکن که زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد. همین سر است که اگر بلند شود، سر بلندی و اگر پایین افتد سرافکندگی حاصل می کند. گاهی اگر سر به زیر نباشی با سر به ته چاه می روی. گوش کن! شوخی نمی کنم سرت را بیخود تکان نده، مسائل را سر سری نگیر. گاه مرز سر خوشی و سر گیجه خیلی باریک است. و خلاصه اینکه این کلمه سر خیلی بازیگوش است. لوازم حواس پنجگانه ما در همین سر کنار هم جمع شده اند. باید از سر استفاده کرد. سر فقط چند تا سوراخ نیست که یکی در باشد و یکی دروازه. سر فقط دریچه شکم چرانی و تف و فین و استفراغ نیست. باید کاری کنیم که سری در سرها در بیاوریم. و چه سری بهتر از آن سرهایی که بریده شد بی جرم و بی جنایت. چه سربلند اند آن سرها و البته گاهی هم سر را با ( ان ) جمع می بندد. اگر سرها بی جرم و جنایت بریده می شد ولی سران بی جرم و جنایت سر حقیقت را می برند. چون خود را سرتر از بقیه می دانند تو سر دیگران می زنند تا از فرمان شان سر کشی نکنند. آن ها اسم خود را می گذارند سران جامعه تا به ما بفهمانند آنها هستند که واجد حواس و ادراک اند. آنها به جای ما و برای ما تصمیم می گیرند. اصولآ سران باید به دستان و پاها فرمانروایی کنند. دست ها و پاها در خدمت سران هستند. البته کاش همان به دست و پایی قبول مان می کردند گاه این سران ما را آلت تناسلی شان نیز حساب نمی کنند.