همه اش تقصیر شماست...!
من از آن دسته از آدم ها هستم که خود خواهانه مشکلاتشان را بر گردن دیگران می اندازند. تمام ناموفقیت های زندگی ام معمولا تقصیر ننه بابای گرامی، محیط پرخشونت، کم بود محبت و این مزخرفات کلیشه ایست. امروز داشتم فکر می کردم که این وبلاگ ننوشتن را گردن که بیاندازم.......
راستش از روزی که یاسر این بحث همجنس گرایی/فراهنجاری را به پیش کشید من هی مایوس و مایوس تر شدم. این مایوسی ام هم نهایتا به خفگی ام انجامید.
یاسر پرسیده بود که:
مگه قرار نیست هم‌جنس‌گراها از هم‌جنس ِ خودشان خوششان بیاید. پس چرا خیلی از مردهایشان مثل زن‌ها آرایش می‌کنند و زن‌هایشان سعی می‌کنند تیپ مردانه داشته باشند؟

بحث های تیوریک پیرامون ماجرا را که
سیما همان موقع کرد، اما آن چیزی که من را تا حدودی آزار داد نوع برخورد هایی بود که کلا با مساله گرایش جنسی در وبلاگستان شد. در کامنت های یاسر پرستوی نازنین پرسیده بود که "چرا از خودشان نمی پرسی؟" این خودشان بار معنوی جالبی داشت. اینکه تو چیزی را از خودشان، از آن دیگری ها بپرسی! یعنی آن دیگری ها نیستند، حضور ندارند و باید رفت و پیداشان کرد از آنها پرسید. پرستوی خندان شاید اگر لحظه ای درنگ می کرد می فهمید که آن دیگری ها در همان کامنت خانه یاسر حضور دارند، شاید پشت نامی بی نام، و یا هویتی مجهول. سیما اسم این را گذاشته بود "ندیدن آنها که هستند." آن دیگری ها هستند باز هم به سبک سیما، اینجا، اینجا، اینجا، اینجا، و اینجا را ببینید

علی نصری عزیز هم در وبلاگ سیما بعد از آنکه متذکر شد که همجنس گرایان انسان های بیماری اند که در جوامع مدرن غربی درمان نمی شوند، این کامنت را گذاشته بود که:
صحبت من این است که گفتمانی که شما مطرح می کنید در فضای اجتماعی-سیاسی بخشهایی از جوامع غربی شکل گرفته است و تنها در این فضاست که مفهوم دارد و می تواند مورد بحث و نقد قرار بگیرد (که البته منتقدان بسیاری هم در همین جوامع دارد)، این گفتمان پست مدرن و این تقسیم بندی های مجازی جنسیتی نه تنها در فضای اجتماعی ایران بی مفهوم است بلکه با ارزشهای فرهنگی اکثر مردم هم سازگار نیست، و پایفشاری بر تزریق این افکار نهدایتآ باعث واکنشهای افراطی می شود....

با علی که صحبت می کردم معتقد بود که فضای وبلاگستان هم فرق چندانی با فضای حاکم بر جامعه ایرانی در کلیتش ندارد و به عبارتی این فضا جای این بحث های بی ناموسی نیست. با یک وکیل حقوق بشر هم که صحبت می کردیم، هردو بر این باور بودیم که حقوق همجنس گرایان را در ایران علم کردن، در حال حاضر کار احمقانه ایست. دیروز هم بادوستی که با یک گروه مستند ساز مشغول ساختن فیلم در باب همجنس گرایی در اسلام هستند بحث همین بود. رفیق ما هم، مستند ساز ها را راضی کرده بود که بی خیال همجنس گرایی در ایران بشوند، چرا که فراهنجارهای جنسی در ایران زیر سیبیلی مساله اش حل است و عمده کردنش باعث درد سر است. حالا بیا و احمدی نژاد را راضی کن که در خانه همجنس گرایان آژان نفرستد. به عبارتی سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند. علی البته بحثش این بود که حالا جنستان فراهنجار هست که هست، در اتاق خوابتان را ببندید...به عبارتی به ما ربطی ندارد شما ترتیبات که را می دهید. البته علی عزیز خودش خوب می داند که آنچه که شخصی است، سیاسی هم هست---- چه در جنسگونگی دگر جنس گرا ها، و چه در همجنس گرا ها.

با سیما قرار گذاشته بودم هرزگاهی یکی از این آدم های مهم/جالب همجنس گرا را در سیبیل معرفی کنم که شاید بلکه کمی از لو لو خورخوره بودن ماجرا کاسته شود. آن هم چون مایوس شدم، نکردم

امروز هم که به خاطر کمبود عشق و نداشتن حوصله درس خواندن، داشتم
"گفتمان عاشق" آقات پارت را می خواندم، حیفم آمد که از این فیلسوف که خودش با دست خودش مفهوم نویسنده بودن را برای همیشه دگرگون کرد ننویسم. حوصله ندارم که بگویم که که بود و چه کرد و که را کرد.همین جا بخوانید
...Yet, to hide a passion totally (or even to hide, more simply, its excess) is inconceivable: not because the human subject is too weak, but because passion is in essence made to be seen: the hiding must be seen: I want you to know that I am hiding something from you, that is the active paradox I must resolve: at one and the same time it must be known and not known: I want you to know that I don't want to show my feelings: that is the message I address to the other. I advance pointing to my mask: I set a mask upon my passion, but with a discreet (and wily) finger I designate this mask.
ترجمه:
پنهان کردن احساسی یا که پنهان کردن مازاد آن حس، غیر قابل درک است. نه به خاطر اینکه انسان موردت نظر سست است، بلکه وجود حس در شهود اش است. پنهان کردنش هم باید قابل مشاهده باشد. من دلم می خواهد که تو بدانی که از تو پنهان می کنم: این پرادکس مولدی است که من باید رفع کنم: آنچه که همزمان باید نهان باشد و آشکار. من می خواهم که تو بدانی که نمی خواهم احساساتم را بیان کنم: این است پیام من به آن دیگری. پیش می روم و ماسکم را به انگشتی نشان می دهم: ماسکی را که بر روی احساسم می گذارم و با انگشت احتیاط و تزویر این ماسک را بر می گزینم
.
-------------
بنده یک عدد سوتی زبان فرانسه دادم...که مریم و هپل بانو گرامی هردو لطف کردند و خبر دادند که " هان! ای شوت الله اسم اقا بارتس در زبان فرانسه بارت است." بدین وسیله نویسنده سیبیل از اقا بارت طلب مغفرت می کند، و امید است که اگر اقا بارت با غلمان ها حال نمی کنند، لااقل با فوکو مشغول باشند.