از پنجره اتاقم اگر خوب نگاه کنم مابین آسمان خراش آبی و آسمان خراش قهوه ای، خراشی است که از آن می توان خیابان یانگ را دید. منظره ای زیباست اگر ذهنت ده مایل در طول یانگ بدود تا که دریاچه را تصور کند. با توجه به اینکه هر کانادایی0.3 کیلومتر مربع زمین دارد، من چرا باید پاره پنجاه متری خیابان یانگ را از خراش مابین دو آسمان خراش ببینم؟ جدا یک نفر آدم وارد در طراحی شهر به من بگوید هدف این تراکم مسخره چیست؟
من از همین جا باید با شکمی سیر اعلام کنم که اگر من در این خانه بیشتر از یکسال دوام بیاورم، حتما برای ن.بی،ای اقدام کرده و در والت دیسنی استخدام می شوم.
می گویند شکم سیر هم مشکلات خودش را دارد. امشب در استخر همچون دیوانگان راه می رفتم وه به انعکاس نور چراغهای سقف خیره شده بودم و فکر می کردم که چرا همه هموطنان عزیزم این منطقه بی همه چیز را برای اقامت انتخاب کردند. حرف تکراری خودم که" ایرانیان خانه خود را در شعاع ده کیلومتری نان بربری بنا می دهند" هم دیگر خریدار نداشت. با توجه به اینکه من دلم برای سینماهای هنری اطراف آپارتمانم، کافه شبانه روزی کنار خانه ام، بار مهمان نواز آن ور خیابان، گل فروشی های عمده فروش، مغازه فتوکپی سه سنتی، موزه های مجانی، شلوغی شبانه روزی خیابان یانگ که هرگز نمی خوابد، کتابفروشی های دسته دومی که فوکو را کیلویی یک سنت می فروشند،و سوشی فروشی که فقط برای من خوب سوشی درست می کند حسابی تنگ شده؛ شما اهالی نورث یورک، شما چرا در این محله بی همه چیز زندگی می کنید؟