تمام نوجوانی ام را که در ايران زندگی کردم، مجذوب اين فرهنگ بچه-معروفی بودم که در حين اينکه بسيار زياد مربوط به تبعيض های اقتصادی بود، فرهنگی برتر محسوب می شد و نحوه برتر و ايده آل رفتارِ اجراگری را تحميل می کرد. بچه-معروف ها که همان بچه-پولدار ها بودند هميشه تعيين می کردند که اجراگری برتر بين جوان ها و نوجوان ها چيست و بچه های غير معروف هم که جملگی از کلاس های اقتصادی پايين جامعه بودند بايد يکسالی را در خماری جواد بودن سپری می کردند تا "مد" جديد به پايين شهر برسد و آنها با آمدن "مد" جدید تر همچنان جواد باقی می ماندند.

اين فرهنگ بچه-معروفی که لايه های تحليلی مختلفی دارد هميشه برای من جالب بوده است. چطور می شود که يک مشت آدم کاملاً احمق و نادان، با داشتن يک جور رفتار خاص و اجراگری خاص وارد يک بازی قدرت خاصی می شوند که کاملاً مربوط به تصويری است که از خودشان ارائه می دهند؟

يکی از دوستان مشترک من و حسين هميشه مثالی از ديدار او با احمدی نژاد در نيويورک می آورد که برای من خيلی جالب است. حسين در مهمانی ای دفتر حفظ منافع ايران در آمريکا به مناسب ورود احمدی نژاد به آمريکا در يک هتل فلان ستاره با شلوار کپری کوتاه (تا زير زانو) و تی شرت تنگ حاضر می شود. بعد ها به من گفت که تنها کسی بوده که در آن مهمانی لباس رسمی تن اش نبوده است و با شلوار کوتاه و تی شرت بوده است. حسين توضيح داد"آخه وقت نداشتم لباس عوض کنم!"

من نمی دانم که الان با توجه و طرح امنيت اجتماعی حسين می تواند به طور "قانونی" با شلوار کوتاه به حضور احمدی نژاد حاضر شود يا نه. من باز هم نمی دانم اين اجراگری "بچه-معروفی" حسين چقدر می تواند برايش اعتبار ميان اصولگرايان عمدتاً سنتی بخرد. اما می دانم که اجراگری "بچه-معروفی" او حسابی برايش اعتبار ميان قشر اينترنت باز مرفه بی درد خريده است، که می روند مطالب اش را می خوانند، کمی تا قسمتی گه-گيجه می گيرند، بعضاً فحش می دهند، بعضاً تشويق می کنند، و نهايتاً فرهنگ بچه-معروفی جديد کنار دريای فلان در پاريس شراب خوردن و از دار زدن در سيستان و بلوچستان به نام قانون حمايت کردن هم دارد جا می افتند.

فرهنگ بچه معروفی که اين بار تنها با مارک شلوار جورجيا آرمانی و کيف بنتون نيست که به خيابان های جردن آمده، بلکه با جعل تقلبی از مارک های فوکو، دريدا، و ادوارد سعيد نگون بخت است که به بازار آمده است. آنها هم که اصل جنس را مطالعه کرده اند و تحليل های عميق تری نسبت به جناب "بچه-معروف" دارند، نه صدای آنچنان شنيدنی دارند و نه اينکه اين بازی "بچه-معروفی" را بلدند که برای خودشان بازاريابی کنند.

آنچه که مسلم است نه فوکو، نه دريدا، نه ادوارد سعيد عزيزم کارشان اين نبوده است که بشينند از اعدام يک انسان به جرم ثابت نشده حمايت از يک گروه تروريستی دفاع کنند (کدام تروريست؟ مگر دولت ها نمی توانند تروريست باشند؟ کدام قانون؟ مگر سيستان و بلوچستان ايران است که قانون پر افتخار ملی-اسلامی ما آنجا هم محترم باشد؟)

به هر حال من بی صبرانه منتظر ام که حسين درخشان عزيزم با شورت کوتاه و تی شرت تنگ به ايران باز گردد و بعد از ملاقات با دوستان و آشنايان خودش را به ماموران اطلاعاتی معرفی کند. هرچه باشد حسين بايد به قانون احترام بگذارد و برای آن چند وقتی که به عنوان يک ايرانی به طور غير قانونی در خاک اسراييل بوده بايد محاکمه شود. حالا اگر با پاسپورت ايرانی هم رفته فرقی نمی کند، چون اصلاً غلط کرده است به طور غير قانونی مليتی جز ايرانی دارد و البته به عنوان ايرانی بايد هميشه به قوانين ملی-اسلامی مان احترام بگذارد. از همه اينها بگذريم بايد طبق قانون حد مقدار زيادی هم به او شلاق بزنيم برای تمام شراب هايی که در سواحل دريا های مختلف خورده است و در مورد جان آدم ها در سيستان بلوچستان، تئوری بافته است.

به هر حال قانون، قانون است و اين قانون مجازات اسلامی جديد خيلی هم محترم تر از قبلی است.
-------------------
عکس بالا از فليکر خود حسين درخشان است.
-----------------------------------
حسين کاغذ فرستاده است که چاپ کنم:

خانم کاموری،

در مطلب آخر شما دروغی به من نسبت داده شده است. من هرگز از اعدام یعقوب
مهرنهاد یا هر قاتل و جنایت‌کار دیگری دفاع نکرده و نمی‌کنم، چون اصولا
با مجازات مرگ مخالفم. ولی با مجازات شدن جنایت‌کاران و قاتلان پس از طی
روند عادلانه‌ی قضایی هیچ مساله‌ای ندارم.

تشکر،
حسین درخشان

جواب بنده:[خنده بسيار زياد بلند]