من متاسفم و بسيار عذر می خوام که پيغام خواندن و ايميل جواب دادن ام به اين روحيه مزخرف ام بستگی داره و خيلی موقع ها هيچکدوم از کامنت ها رو نمی خونم. الان دوستی از من پرسيد که چرا به وبلاگ پسر آقای محمدی، محمد محمدی لينک نمی دی که من تازه متوجه شدم که يک کامنت مهم را نخوانده ام.
در مورد سميه محمدی و داستان وحشتناک بچه هايی که از طريق اردو های آموزشی مجاهدين خلق (که در اينجا واقعاً بايد به ايشان گفت منافقين جانی) به عراق و پايگاه اشرف فرستاده شده اند و بعد هم آنجا زندانی شده اند به زور تبديل شده اند به جان بر کفان آقا و خانم رجوی قبلاً نوشته بودم.
حالا محمد محمدی برادر سميه که هنوز در پايگاه اشرف زندانی است، در مورد دوران وحشتناکی که به عنوان يک سرباز کودک در پايگاه اشرف زندانی بوده می نويسه. پدر مادر محمد که قبلاً از طرفداران مجاهدين بودند خودشون با دست خودشون و با توجه به اينکه به مجاهدين اطمينان داشتند بچه هاشون رو به اشرف می فرستند. اما بچه فرستادن همانا و بچه را ديگر نديدن همانا. ماجرا از زبان خود محمد بخوانيد بهتر است. اما من تنها خيلی خوشحال و نگران شدم وقتی فهميدم آقای محمدی و همسرش برای يافتن دخترشون به عراق رفتن. خوشحال برای اينکه رفته اند و نگران برای اينکه به نفس کشيدن در عراق امروز آن هم برای کسی که در جاده ها سفر می کند يعنی با مرگ بازی کردن. اميد وارم خانواده محمدی سالم و سر حال دخترشون رو از اين پايگاه خراب شده اشرف باز پس بگيرند و بتونند همگی باز باهم دور هم جمع باشند.
من واقعاً نسبت به اين مسعود و مريم رجوی و بساط مجاهدين احساس انزجار شديد می کنم. و حالا که حضرت شريف اش در زندان خانگی به سر می برد و همسر احمق اش در پارلمان اوروپا دارد خايه مالی اين و آن را می کند که اگر خبری شد ايشان بی نصيب نمانند واقعاً وقت اش است که گروه هايی مثل مرکز اسناد حقوق بشر ايران حسن نيت نشان دهند و در کنار کار های "هدفمند" هميشگی شان يک حالی هم به اين مجاهدين بدهند و اينهمه بلايی که سر مردم آورده اند را ثبت کنند!
البته اين شوخی بزرگی است و بعيد می دانم بشود پول وزارت امور خارجه آمريکا را خرج ريگ زير پای مجاهدين کرد!
به هر حال من هميشه گفته ام و باز هم می گويم واقعاً دم هر کسی و کسانی که در ديدبان حقوق بشر پيشتيبان اين تحقيق بسيار خوب در مورد نقض حقوق بشر در کمپ های مجاهدين بوده اند، گرم!
البته اين هوچی های خالی بندی که من می شناسم احتمالاً طرف را تا به حال صد بار به مرگ تهديد کرده اند. چرا که هر بار بنده چيزی در مورد مجاهدين می نويسم، ايميل های محبت آميز است که مرا مورد توجه قرار می دهند. اين بار اما اگر چيزی از حد معمول فحش خارج شود برود در حد تحديد می روم پليس يک فايل باز می کنم که لااقل يک آبرويی از اينها برده باشم. به هر حال روده درازی بس. وبلاگ محمد يادتان نرود و اگر دوست داريد به او کمک کنيد تا تعداد بيشتری از مردم داستان اش را بشنود به او لينک بدهيد!

کاش محمد پيغام هايش را سانسور نکند. نوع برخوردی که با او خواهد شد و حرف های احتمالی هواداران مجاهدين، اهميت تاريخی دارد و در اين پيغام گير ها می شود کلی حرف يافت.