من از شما خوانندگان مستحجن سيبيل يک چند سئوال دارم.
شما چرا فروغ فرخزاد را دوست داريد؟
چرا او را دوست نداريد؟
چرا شعر او را دوست داريد؟
چرا شعر او را دوست نداريد؟
چرا او را یا شعرش را هم دوست داريد و هم دوست نداريد؟
-------
بعد که به اين سئوال ها پاسخ گفتيد اين شعر را بخوانيد:

من آدم نمی شوم

نه آدم نمی شوم

همین رفیق شاعرمان را که دار زدند خوب که گریه کردم گفتم

دیدی مرد و نخوابید با من

آدم نمی شوم

اینجا بود

پارسال پیرارسال

می دانستم مختاری، مختاری است اما

نه من آدم نمی شوم

شاید اصلا آدم نیستم من

شاید هم این خاصیت من است

بخوابم با این آدم های عزیز و بگویم، آه، چه مردی

یا بگویم، من مادر پسر این آقای چمیدانم کی هستم

آدم نمی شوم آدم نمی شوم

حالا دست هایم شاید آدم باشد

یا این بافتگی موهایم

اما من آدم نیستم

گردی پستانم آدم نیست این لای پاهایم که اصلا آدم نیست

صدا نه صدایم هم آدم نیست

لب هایم شاید

گاهی توی سینه ام آن چیزی که می تپد، شاید

اما من آدم نیستم

همین محمد مختاری که تکه تکه شد که من خودم دیدم آن کبودی خراشیده ی

دور گلویش را، گفتم حیف حیف

گفتم دیدی مرد و نخوابید با من

آدم نمی شوم

اما شاید این خاصیت من باشد

بگیرم این آدم ها را توی آغوشم بگیرم بگویم، بیا گرم می شوی

و بگویم، آه این شاعر عزیز یکبار در من تپیده

نه آدم نیستم آدم نمی شوم

حالا بیار کتاب هایش را