درباره ی یک تراژدی عامه پسند --م.ر.کلنگ


آقا این خواننده ی بزرگ لوس آنجلسی مرتضی اگر یادتان باشد در سال های شصت بسیار محبوب بود. قطعه هایی از قبیل "واویلا" "دوباره عشق" "انار انار" و "باز منو کاشتی" بی تردید به همراه امور کم اهمیت تری مثل آژیر قرمز و سفید، روح منی خمینی بت شکنی خمینی، انجزه انجزه و "کمیته" قسمتی از خاطرات کودکی و نوجوانی هر فرزند واقعی انقلاب اسلامی ست (فرزند واقعی انقلاب بایستی حتما از امام خمینی و جنگ خاطراتی داشته باشد و گرنه کشک، غیر برانداز و از هواداران صادق مصطفا معین است). حالا این که خواننده ی نسل انقلابی چطور مرتضا از آب درآمد و خواننده ی فرزندان انقلاب چطور شادمهر عقیلی بحث جدایی ست، ولی جان من
این را گوش کنید.

عشق مني آتيش ميزني به جونه دلم واويلا
ديونه ي چشم مستت دل قافلم واويلا

اسير دلم واويلا دل قافلم واويلا
هر چي ميكشم از دست اين دل و از دست دلم واويلا

اما این عشق آتشین که به جان آتیش می زند و هنرمند ما را به سرزنش کردن خود و واویلا گفتن کشانده کیست؟ این تلخی خفیف و زیر پوستی در چنین آهنگ قری که برای مصرف در عروسی ها ساخته شده است چه کار می کند؟ این ته مزه ی تراژدی در موزیک پاپ لوس آنجلس چگونه سر در آورده است؟

این ترانه زاویه ای از دنیای دهه ی شصت را افشا می کند. و تبعا در میان تک تک خط هایش اشباحی از این دوران چرخ می زنند. بیش از هر چیز در پس این آهنگ، داستان ِ این عشق واویلا دار ِآتش زننده، کسی نایستاده، جز شبحی که سایه اش بر تمام ساحات زندگی آن انسان ها، بر دنیای آن سال ها سنگینی می کند. حقیقت این است که در فاصله ی سفید بین خطوط ترانه ی واویلا از مرتضا آیت الله خمینی ایستاده است؛ تمام قد و درست در لحظه ای که تجسم ِ، که روح ِ یک دوره ی تاریخی ست. در واقع مرتضایی که می خواند، ومخاطبانی که از ترس "کمیته" ماتیک مهمانی را درست در جلوی در خانه میزبان می مالند تا در آن به واویلا برقصند، اصلا در حال خطاب قرار دادن آیت الله خمینی هستند. در ترکیبی از عشق و حسرت، از قر و تراژدی و از اندوه و شادی، در هم پیچیده در اصیل ترین ژانر پاپ ایرانی یعنی موزیک "سبک"، جهت مصرف در رقص های قردار.

عاشقي كار اين دله دل تو را خواسته
كار اين عشق و اينجوري ديگه راه راسته
دلم خواستي ازم اون به تو دادم واي
دل به تو دادم واي جون به تو دادم
دلم خواستي ازم اون به تو دادم واي
دل به تو دادم واي جون به تو دادم

دنیای این سال ها دنیای خمینی ست. دورانی که تمام شئون، مکانیسم ها و ساختارهای زندگی اجتماعی آن جامعه از نو تعریف می شوند، از نو ساخته می شوند و ماهیت و جوهری تازه پیدا می کنند. نظم قدیم، و اصلا هستی قدیم دود می شود و به هوا می رود تا جای خود را نوع جدیدی از بودن، به بودن در عصر آیت الله خمینی، بدهد. و انسان هایی که ناگهان خود را در برابر این هستی جدید یافته اند ناگزیر مضمون و محتوای آگاهی خود را همین هستی جدید می یابند. مفهوم آیت الله خمینی بر شانه های میلیون ها انسان که به او عشق می ورزند تاریخ را در تناسب با خود دوباره معنا می کند و این معنای جدید رنگی از تراژدی در خود دارد، رنگی از جنگ تباهی و سقوط. با این حال همه ی این ها "کار این دله دل تو را خواسته" و "کار این عشق" لزوما بایستی "راه راست" باشد. و چه ادامه ی منطقی تری از واویلا و نالیدن "از دست این دل" می تواند باشد.
ادامه