الان داشتم با بی رحمی فراوان يکی از مقالات لؤنارد عالي شان را به افتضاح ميکشيدم. برای پيدا کردن مطلبی نامش را گوگل کردم و فهميدم که چهار ماه پيش در آتش سوزی جان خود را از دست داده. ناخود آگاه از خودم بدم آمد. يک- دو صفحه ای نقدش کرده بودم، به سبک خودش تند و تيز. این مرگ هم پديده عجيبی هست. خانمی را ميشناختم که معشوقه مردی بود. مرد و معشوقش بسيار به هم نزديک بودند و مرد نيز جدا از همسر قانونی اش زندگی ميکرد. اما وقتی همسر قانونی مرد از سرطان مرد، رابطه این دو معشق نيز از هم پاشيد. بيشتر بخاطر احساس گناه خود مرد، چراکه خودش و اطرافيانش زن قانونی اش را قربانی ميدانستند. فرق مابين قربانی و قهرمان هم در ادبيات تراژيک ما يک قدم هست. معشوقه مرد و خود مرد هرگز با مرگ این قربانی قهرمان کنار نيامدند. من هم بعيد ميدانم این دو صفحه را که در نقد عالی شأن فقيد نوشته ام بتوانم استفاده کنم. روحش شاد