درد دل

ديروز کاوه در فرند فيد با يکی از بچه های طلبه که من خيلی به مروز زمان به او ارادت پيدا کردم دعواش شد. يعنی کاوه آمد ناگهان وسط يک بحثی که همه آدم های مومن بودند، گفت برادران ارزشی ما جلق نمی زنند؟ بعد گفت شوخی کردم. رفيق ما يکی بدترش را به او گفت. دعوا شد. اين به مادر او گير داد، او به رهبر اين. پا در ميانی کردم چاقو کشی نشد. بعدش اعصابم خيلی خورد شد. تمام عمرمان را همه ما در دوگانه ها سر کرده ايم. اصلش دردی است که هرکسی کشيده. من هنوز که هنوز است گريه های مادرم وقتی به ديوار زندان اوين نگاه می کرد برای عزيز زندانی اش (که بعداً اعدامش کردند) يادم نمی رود. من با اين درد های آدم ها بزرگ شده ام. دور و برم پر بود از آدم های "گروهکی." بازمانده های شهدا، جانباز ها، بچه های بی پدر و مادر، بهايی ها، کونی ها، همه و همه در ترس و اضطراب زندگی می کردند.هنوز هم می کنند.

الياس نامی که آدم باهوشی است چند روز پيش زير عکسی از ساختمان آپارتمانی پر از ديش ماهواره نوشته بود که "آنوقت می گند ما در ايران آزادی نداريم" (نقل به مضمون) و زيرش گفته بود ما در ايران حجاب اجباری هم نداريم برويد سينما آزادی تا بفهميد من چه می گم. من هم معتقدم که اين جمهوری اسلامی که در جريان های اصلی رسانه های غربی و خبرچين های بومی مدام خراب می شود آن نيست که هست. پيچيده است ماجرا خيلی. اما آزادی هست؟ اصلاً آزادی برود درش را بذارد کجا هست که اينجا باشد!

سخن بنده از درد است. خيلی از آدم ها درد کشيده اند در اين سالهای پر از پيچ و خم. اين درد منتقل می شود. نسل به نسل. از آدم به آدم. در يک رابطه پيچيده پر از درد همه ما گير کرده ايم. کاوه کم درد نکشيده است. نمی نويسد. من می دانم اما. می رود به آخوند، به طلبه، به آدمی دوستداشتی، به سمبلی از همه ستم هايی که فکر می کند به او و امثال او شده است می گويد "جلق نمی زنی؟" طرف را عصبانی می کند و بعد می آيد به من می گويد "فاشيسم. کسانی که رهبران سياسی شان مقدسات شان اند، اينها فاشيست اند." رفيق من طلبه است که به واسطه لباسش مسئول مرگ عزيز من است، مسئول جان عزيز ما که اعدام شد است!

استبداد. استبداد است ديگر؟ نيست؟ حالا همه عالم ماهواره داشته باشند و عرق بخورند و خانم بکنند و همه و همه.....استبداد نيست؟ کجای دنيا نيست؟ کدام ما نيستيم؟ مستبد؟ من درد کشيده ام پس تو را درد خواهم داد!

رفيقم می خواهد برود ايران، آدم حسابی است. به عمرش کاری نکرده که مشکل امنيتی برای ايران ايجاد کند. آدمی مسئول نه تنها نسبت به ايران و ايرانی، بلکه به آدم ها، به بشر، به عراق، به فلسطين، به سياه، به زن، به کونی، به بهایی، به همه و همه و همه اين "ديگری" ها اين "دگر ها" در حاشيه های حاشيه حاشيه حاشيه.....نگران است! هفته پيش آشنای ديگر مان را يک روز شيرين بازجويی کردند. بازجويی چيست؟ فکر کرديد فقط جمهوری اسلامی می کند؟ فکر کرديد يعنی هيچکدام از ما ها را، همين آدم های ساده وبلاگستان را سرويس های امنيتی آمريکايی و کانادايی نخواسته اند تا حالا؟ خود من می دانيد چقدر جواب پس داده ام به اين و آن که برای جمهوری اسلامی جاسوسی نمی کنم.

درد است. پيچيده می شود وقتی آدم چوب چند سر طلاست. حسين که الان همه شما کمر به دخل ش بسته ايد، چوب چند سر طلاست. خيلی راحت است آدم موضعش را انتخاب کند برود در يک کله جنگ بياستند بگويد من با "اينهايم!"

درد. ما شهيد داده ايم. ما جانبازيم. ما اعدامی ايم. کشتند. شکنجه کردند. غارت کردند. خانه ما را خراب کردند. به همه چيز گند زده اند. که کرده است؟

محمد صالح نامی در همين فرند فيد که همه جمع اند عکس يک روحانی شهيد را گذاشته که روحانی شهيد پدر رفيقمان. جند الّله سربازان جمهوری اسلامی، سرباز صفر ها را می دزدد و می کشد، آرش کمانگير از جند الّله حمايت می کند، جند الّله آيا ترورسيت است؟ مردم در سيستان و بلوچستان آيا زندگی می کنند؟ تماميت ارضی اش را می خواهيم اما به دم مرزش نمی رسيم. پول ها همه مال جيب خودمان است. به تهران که نزديک شوی پولدار تری! فقر درد بی درمان است.

دولت حکومت رهبر....يک چيزی جدا از مردم آيا؟ نه به اين ساده گی ها هم نيست! نيست! نيست! نيست!

اين آدم ها که اند که برای احمدی نژاد صف می کشند؟ می آيند دنبال ماشينش می دوند؟ دلفين های گشنه اند؟ تنها يک احمق می تواند و توانست همچين تفسيری بدهد. و داد.

اين مردم که هستند که ما سنگ شان را به سينه می زنيم برايشان تصميم می گيريم، تحليل می دهيم، به آنها توصيه می کنيم؟ اينها آيا واقعاً دلفين های گشنه اند؟ يا زباله های انسانی اند؟ يا که پی خوشی شان اند با ماهواره هاشان و عرق شان و خانم شان؟ اين مردم شامل که ها می شود؟ شامل زن ها، کونی ها، بهايی ها، جنبش های عدالتخواهانه اسلامی، مسلمان های حاشيه اي، سنی ها، اقليت های قومی، اينها مردم اند؟ اضطراب و درد اينها حساب است؟ نيست؟ چرا؟

اين مردم کجا اند؟ همه شان در تهران متمرکز شده اند؟ در ميان بازی های سياسی اين جناح با آن جناح؟ اين سيستم اطلاعاتی با آن سيستم اطلاعاتی؟ اين نهاد با آن نهاد؟ پدر مان در آمد اينقدر تحليل کرديم که کی با کی است، کی آدم کی است، کی دارد فلان کار را می کند که کی را بزند! اين مردم کجا اند؟ چه شده که همه حس تاريخ سازی مردم رفته است. رفته است؟ شايد اين دلفين های گشنه به دنبال ماشين احمدی نژاد دنبال آن حس تاريخ سازی مرده اند، شايد نمرده اند؟ اينها همان مردمند که سال پنجاه و هفت نمرده بودند، چرا مردند؟ مرده اند؟


نوشته اند که ما در ايران انقلاب جنسيتی داريم، انقلاب شده است. مردم همه دارند می کُنند و می کُنند و می کُنند و قبلاً هم می کَردنند اما الان خيلی آگاهانه و طبقه متوسطانه و خيلی جامعه مَدَنیآنه همه دارند می کُنند و اين انقلاب است! اين انقلاب است؟ دلفين های گشنه چه اند؟" کیر و کُس" های تهرانی اگر انقلاب اند، دلفين های گشنه چه اند؟ زباله انسانی؟ لابد چون قطعاً آنها که طبقه متوسط نيستند چون اگر بودند دنبال ماشين احمدی نژاد نمی دويدند و حالا که نان ندارند پس لابد جان هم ندارند آدم که جان نداشته باشد که نمی کُند، می رود دنبال ماشين احمدی نژاد می دود دنبال نان، که نان بخورد، برود بکُند، به طبقه متوسط بپيوندند!درد، درد، درد، درد، درد، درد! درد بی درمان با اين تئوری ها تان و اين نسخه پی چی هاتان برای مردم؟ کدام مردم؟


درد درد درد درد درد درد درد درد درد

درد درد درد درد

درد درد درد

درد درد درد درد درد درد درد درددرد درد درد درد درد درد

درد درد درد درد

درد درد درد

درد درد درد درد درد درد درد درد


يک شبکه پيچيده پر از درد است. يک ملت پر از درديم. اين درد هايی که همه ما را گوزپیچ کرده است، نمی دانیم با آن چه کنيم. تمام امکان داشتن رابطه غير مستبدانه با ديگری، تمام داشتن رابطه با ديگری با اين درد ها قاطی شده است. نمی شود به اين راحتی ها از درد گذشت. درد تمام ذهنيت همه ما را درگير کرده است. چهار طلبه جوان که مثلاً بايد نماد قدرت سياسی مستبد باشند را می گيريم تا می خورند می زنيم، ته کوچه. هرجا گيرشان بياوريم. درد مان بی درمان است. اگر مردم بعد از سی سال ولو به بازی های سياسی پوپوليستی جناب احمدی نژاد دنبال مشارکت سياسی افتاده اند، دنبال ماشين احمدی نژاد می دوند، لابد گرسنه اند، و احمق، و زباله انسانی.

من اشک های مادرم يادم نمی رود. تا استخوانم درد می گرفت. ولی درد آن نقطه اي نيست برای اينکه بکوبمش در سر ديگری، بشود بهانه برای استبداد، برای استعمار ديگری. می شود رابطه غير استعماری داشت با ديگری. اخلاق اين است. کونی، مسلمان، بهايی، کرد، بلوچ، فارس، ترک، زن، آخوند، بازاری، معلم، تقسيم بندی ها و شاخص ها با خودتان، نمی شود با ديگری وارد رابطه غير استعماری شد؟ نمی شود حس تاريخ سازی داشت؟ نمی شود آدم حواسش باشد، اينقدر نرود ته صف بگويد من با اينها هستم. نمی شود دنبال يکی شدن ها نباشم؟ نمی شود دنبال ايجاد ديگری نباشيم؟ بالاخره اين "درد مشترک" به يک کاری بايد بيايد!