خوش شانسی يا عوضی بودن؟

امروز بعد از اینکه تمام شب را بيدار مونده بودم و عين خر درس خونده بودم و خودم و عيال و فرح خانم رو گذاشته بودم سر کار که به من راجع به حزب توده و سنديکا های کارگری در ایران ياد بدند که منظور این آصف بيات و آبراهاميان را راحت تر بفهمم سخنرانی و کلاسی که خودم را داشتم برای شنيدنش آماده می کردم را از دست دادم به خاطر اینکه از شدت بی خوابی نتونستم از جام بلند شم.

این هم شده زندگی ما...بايد عين آدم از اول همان راه شريف دکتری را ادامه می دادم بلکه سر از يک کمپانی تحقيقات دارو سازی ای چيزی در می آوردم و حسابی جنايتکار می شدم. تا حالا فکر کرديد کاری که می کنيد، شغلتون، جنايت به حساب می آيد يا نه؟من هيچوقت موقعيت وجودی آدم هايی را که هر کاری می کنند را درک نمی کنم. چند وقت پيش با يک خانم مهندسی (شخصاً آدم باحالی هست) که برای يک شرکت نظامی تحقيقات می کند و روی رادار موشک ها کار می کند در جمعی شام می خورديم. پرسيدم خواهر من شب ها چطور می خوابی؟ گفت: "من دارم خدمت می کنم اینها که آخر سر موشک را می زنند...بگذار درست بزنند." حتی خبرنگار ها هم در این سيستم از خيانتکار شدن مصون نيستند. اکثر شبکه های خبری سياست های خودشون را دارند و کارمندانشون يا بايد به پارادايم های اون رسانه تن بدن يا اینکه هرگز پيشرفت شغلی نکنند و در جا بزنند. اینکه ميگم خيانت يک جور پشت پا زدن به ارزش های اخلاقی بگيم انسانی هست....که خوب برای هر شخصی متفاوت هست.

مشکل اساسی رو خوب همه اهل علم می دونند که در این اقتصاد کاپيتاليستی گل و بلبل هر کسی يک نقشی داره...آدم به قدری برده سيستم می شه که ديگه راه فراری نيست. تنها جايی که تو این سيستم آدم لااقل می تونه ذره ای بجنبه و سيستم را نقد کنه دانشکده های علوم انسانی و علوم اجتماعی هست و اون هم برای خودش سياست خودش رو داره. من واقعاً بعيد می دونم که در این سيستم دوام بيارم- همين سيستم آکادمی رو می گم- و تازه این تنها کاری هست که توش خوبم.

این وودی آلن فلان فلان شده (که به نظر من يکی از خلاق ترين آدم هاست)یکی مونده به آخرين فيلمش حسابی حرص من رو در آورد. کل فيلم بر این تئوری بنا شده بود که شانس مهم ترين نقش در زندگی بازی می کنه و آدم بايد خوش شانش باشه. من فکر می کنم این یکی مونده به آخرين فيلم يک جور جهان بينی کلی خود وودی آلن مارمولک هست که هر گهی در زندگی دلش خواسته خورده و نهايتاً قسر (يا قصر يا ...) در رفته! در حالی که بنده اصلاً منکر عنصر شانس در نتايج زندگی کيری نيستم واقعاً معتقدم ارزش های جامعه برای خوش شانسی يا بد شانسی هم بقدری نرمالايز شده که بسياری از آدم های خوش شانش به نظر من شديداً بد شانسن. مثلاً همين فيلم مچ پوينت آلن، شخصيت اصلی داستان يک آدم عوضی به تمام معنی است که بعد از اینک می زنه زندگی صد نفر رو داغون می کنه به پول و جاه و مقام می رسه و آب از آب هم تکون نمی خوره ولی خوب بهترين تجربه زندگی عشقی اش رو از دست می ده. این می شه خوشانسی از ديد آلن که مثلاً زنشو دودره کرد و آخر سر با دختر زنش (و خودش) رو هم ريخت و آب هم از آب تکون نخورد. خوب این ديگه آخر جشن هست. موزمار های جهان متحد شويد که شانس متعلق به شماست. راستش این نقد اصلی من نيست به این قضيه...مگه می شه مثلاً به کسی گير اخلاقی بدم! به من چه!

مساله این هست که آلنی که در فيلم آنی هال قربانی با عاملیت عشق هست، شخصيت اصلی فيلم جديدش برای عشق حاضر نيست کوچکترين هزينه ای رو بپردازه. تنها نتيجه ای که من از این فيلم گرفتم این بود که آلن با وکيلش زياد وقت سپری می کنه و حساب يک قرون دوزارشو می کنه!

نمی دونم این چه ربطی به کاپيتاليسم و کيری بودن زندگی و سيستم و این حرف ها داشت ولی واقعاً خيلی وقت هست که در هنر و رسانه ها نقد درست و حسابی از سيستم نديديم (این فيلم کانستنت گاردنر عالی بود ولی). به نظر می رسه که سيستم گوگولی فقط اجازه نقد تا يک خط قرمزی رو می ده. اگر هم نقدی به اون ور خط سرک بکشه مخاطبی نداره چرا که قربانی های ماشينی در خدمت سيستم با حقوق بخور و نميرشون راضی اند و درک عميقی از تراژدی زندگی شون ندارند.

پاشم برم ببينيم يک سوراخ دعا جديد پيدا می کنم خوش شانسی خودم رو امتحان کنم و از این فلاکت نجات پيدا کنم!
------------------------------

این مطلب پويان را از دست مدهيد...روزنامه اينترنتی روز پول پويان را هم خورده است!